آرشیف

2016-3-3

محمد ابراهیم ملکزاده

آشنائ با محمدخان زحمتكش

(آشنائی با ثبات  اراده و اندیشه)

هر چند یاد داشت خاطرۀ آ شنای با محمد خان زحمت کش یاد خاطرات گذشته است اما با حالت وشرائط فعلی آن نیز بی ارتباط نیست  ااو فعلا در قید حیات است ودر یکی از گوشه های شهر کابل زندگی میکند چون از شرائط زندگی وطرز برخورد آن با تحولات کنونی آگاهی دارم خواستم خاطره نخستین روز های اشنای باوی را با حالت فعلی آن پیوند دهم.نوشته ذیل پیوند خاطرات  دهه پنجا  وخاطرات دهه اخیر است.
چند سال قبل از تحول هفت ثور 1357 بود.در آنوقت  انقلاب وشورشی نبود  ومن شاگرد صنف سوم مكتب دهاتى چهل ابدال بودم .مكتب ما  درقريه كشك اسپى به فاصله چهاركيلو مترى زادگاهم (سر جنگل )موقعيت داشت .مكتب ما تعمير نداشت اما كنار مسجد چمنی بود هر سه صنف تنها تنها بروى چمن مى نشستيم روزهائيكه باران ميشد داخل مسجد میشدیم تاختم باران .در اطراف مسجد چند در خت بود که جاى هرصنف  زیر سایه درخت مشخص بود .تبعیض نبود هر سه صنف یک محل و يگ معلم داشت بنام غلا محمدخان مراد ازقريه زه نوروز ولسوالى تيوره .ما همه همه روزه پاى پیاده رفت آمد مى نموديم .مکتب ما یعنی مكتب دهاتى چهل ابدال مربوط مكتب ابتدائ عاشقان بود .صبح روز پنجشنبه ساعت هشت بجه  صبح معلم همه مارا صف استاد نمود و گفت كه سرمعلم امروز مى آيد  بروید سرچشمه كه نزديك مكتب بود  كمى سر وكله خودرا  بشوید وپاك نمائيد بچه هائيكه صبح روى خود را نشسته باشند بشويد . آمدن محمدخان باساير سرمعلم ها مفتش ها تفاوت داشت  مثلا سرمعلم ها و مفتش  ها ی دیگر سوار اسپ كمى به اصطلاح مرم به د پ دوپ مى آمدند  اما حالا دیدیم که كسى آمد پاى پياده بادريشى  بسیارساده يكنفر پياده دگر هم همرايش بود به فاصله ده قدمى رسيد معلم گفت بالا شويد ! شاگردان گفتند استاد! صبر کن تا سرمعلم بيايد. معلم گفت همى نفر سرمعلم است انوقت شاگردان  ومعلمين ازسر معلم مفتش چنان ميتر سيدند كه به وقت حالا مقايسه نميشود بعد ازرسم احترام هرصنف بموقعيت تعين شده خود جا بجاشد. سرمعلم اول به صنف سوم آمد بعدازخاندن حاضرى نزديك تخته سياه  استاد شد ازاول نمره صنف پرسيد من دست خوده بالا كردم گفت سرتخته سياه بيا رفتم خودش تباشير راگرفت  ویک سوال ازحساب به تخته سياه نوشت  وبعدا تباشير را بمن داد  وگفت  این سوال را حل كن سوال راياد داشتم كمى مكث كردم كه درست فكر كنم كه اشتباه حل نشود روى خود راطرفم كرد  وگفت اول نمره صنف البته حل كرده نمى توانی؟ گفتم صاحب ميتوانم اما سوال حل كردن پيشروى سرمعلم كه استاد باشد كار اسان نيست يك تبسم آرام كرد سوال  راحل كردم ازمن تشكر كرد  وگفت خوده معرفى كن بعد ازمعرفى گفت قبله گاهى شما به خانه است گفتم بلى ،گفت من هم قصد دارم به اى سفر احوال ميرزا صاحب رابگيرم اداى احترام نمايم .معلم ما گفت :صاحب من هم بخاطر چاشت شما كله مرغ راكنده ام گفت خود شما بخوريد شما يك معلم به سه صنف درس داريدوقت داريد كه فارم مرغ دارى داشته باشيد ؟معلم صاحب كمى عقب رفت نوبت من است گفتم اجازه است ازشما پيشتر ميروم نان چاشت آماده كنيم ؟گفت اجازه ندارى باهم ميريم اگرميل شورواى مرغ دارى راه سرجنگل بلد هستم شماهمراه معلم خودشورواى مرغ نوش جان نمائيد .آخر باهم طرف قريه ماسرجنگل رفتيم قبله گاهم تكليف امادگى نان به اوكرد قبول نكرد گفت ازماس دوغ دست داشته ميخوريم تكليف بيشتر نكشيد بعد ازصرف طعام چاشت گفت ميروم قبله گاهم گفت اسپ اماده هواگرم شده سرمعلم صاحب  را برسا نید ولیقبول نكرد پياده همراه شيرمحمد ملازم مكتب عاشقان راهى عاشقان شد بعدازكودتاى سال١٣٥٧ اعلام شد كه محمدخان زحمتكش مدير معارف شده كه فعلا ارتقاء به رياست معارف نموده ازينكه پوست بلند بااهميت درسطح ولايت است درداخل مكاتب هم كه مابمكتب بوديم كسانيكه وابسته به جريان خلق پرچم بودند آشكارا شدند بموقف هاى دگر گماشته شدند ازينکه بازحمتكش  شنا خت داشتم ازاعضاى جريان هاى وابسته به حكومت وساير معلمين پر سان ميكردم كه چطور زحمتكش بموقف بلند حكومتى قرار گرفته ؟ميگفتند نامبرده ازاعضاى كليدى حزب خلق است بعداز مدتی حرف هاى ضديت بازحمتكش را اززبان كسانيكه كه خودرا منصوب به دوجريان خلق پرچم میدانستند مى شنيدم.یعنی  خود خلقى ها  وپرچمى ها عليه اوقرار گرفته بودند بعضی مردم هم ازوی شکایت داشتند.
بعد از سال ها در سال هشتاد به كابل آمدم بااكثريت مردم حكومت انوقت اشنا شدم ازبعضى هااز زحمتكش پرسان ميكردم باز همان حرف هاى سابقه راداشتند كه وى باكسى ارتباط نميگيردآدم اجتماعى نميباشد وامثالهم مه به اىن نتيجه رسيده ام كه زحمتكش پيروى خط فكرى كه بوده  تا هنوز پابند  مانده  اوبه فکر واندیشه خود تعهد دارد شكستها دراراده اش تغير وارد نکرده انچه راكه انتخاب نموده پيش اواهميت دارد اوميداند صفت ويژه كه انسان ها بر ساير موجودات برترى دارند اندیشه و اراده است .او تا هنوز میکوشد  زندگی مانند ضعیف ترین وبیچاره ترین مردم داشته باشد وتا هنوز با تبعیض وتفاوت های اجتماعی مخالف است.او باهمه مشكلات كه درزندگى روز مره دارد  ولی همت بلنداوقابل ستايش است.او بخاطر اغراض ومشکلات شخصی علیه کسی شکا یت نکرده حتى ازكسانيكه با انهامشكل داشته نه شكايت ميكند ونه هم تحقير توهين نه به حكومت هجاهدين نه  طالب ها ونه هم  حكومت فعلى كه بيشترين نقش امريكائ ها دارندبخاطرآًرامش زندگى دنيا وی به دروازه هیچ قدرتمند وسر مایه داری  دق الباب نكرد نه  هم خودرا دركنار انجوهاى خارجى جا  زده ونى درچوكات  ساز مانهای بنام حقوق بشر پیوسته  كه بمردم عقده مندانه پرونده جور نمايد .نه بدفتر يوناما جاسوسى ميكند نى قصد فرارازوطن مخروبه خود دارد همه حركاتش وزندگى اش قابل ستايش است.من فکر میکنم  اين را ميگویند اراده اندیشه ، همت، غيرت، ازادگى، غرور .او با استفاده جوئی  مالى چيزى جمع نكرده كه بخاطر حفظ ویا از دست دادنش بترسد ویا محافظه كار شود ازكسى چيزى نميخواهد كه بخاطر آن ضعف نشاندهد.او با همان اید یو ۀوژی مبارزه طبقاتی ومبارزه علیه فساد متعهد است.هرچند رهبران روسیه با ایدیوژی سابق وداع گفتند واعضای حزب خلق وپرچم بین احزاب وگره ها وحکومت ها پراگنده شدند وعدۀ زر اندوزی کردند اما او دیگر هیچ هم عقیده وهم سنگی ندارد تنها بدون ارتباط به احزاب به زندگی خود ادامه میدهد وما نند گذشته به همان اندیشه تا مین نیاز مندی ابتدائی برای همه انسانها و نفی تبعیض وتفاوتهای طبقاتی  را دارد.او نمیخواهد از نان از امپریالیزم بخورد وشعار به نفع سوسیالیزم بدهد.من قطع نظر از آنچه دیگران ادعا دارند عزم واراده وهمت این شخص را تا ئید میکنم.واین خاطره را بخاطری نوشتم تا انسانها با اندیشه وعقیده خود بازی نکنند ویا اندیشه را فدای لقمه نا جا ئز وحرام نکنند.