آرشیف

2014-12-30

زکریا فصیحی

آسمانی هــــای فیروزکوه

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

(به شهدای مظلوم ولایت غور که در ماه رمضان از سر سفره مهمانی خداوند، به محضر او شتافتند)
مقدمه: مردم ولایت غور مقیم هرات، دیروز در شهرک جبرئیل (هرات) برای شهدای مظلوم ولایت غور به شمول یک عروس و داماد و یک کودک در آن ولایت، که در بیست و هفتم ماه رمضان با بی رحمی تمام به شهادت رسیده بودند، مجلس فاتحه و یادبود گرفته بودند. سهم من خواندن دلنوشتۀ نیمه ادبی بود که از دو روز قبل با گریه آماده کرده بودم. 
سلام بر روانهای جاویدان و تابناک شهیدان گلگون کفن افغانستان و درود بر جانهای صیقل ایمان خوردۀ شهیدان رمضانی ولایت غور که از سر سفرۀ مهمانی خدا به حضور او شتافتند. هرچند با رفتن¬شان دلهای زیادی را داغدار کردند و تمام قبیله را در سوگ جانکاه خود نشاندند؛ اما خود با نوشیدن شهد شیرین و گوارای شهادت، جاودانگی مقدس یافتند.
در ادبیات ناب دینی و قــرآنی، کسانیکه مظلومانه و بی¬گناه کشته شوند، همانند کسانی که در میدان جهاد در راه خـدا کشته می¬شوند، شهید خوانده می¬شوند و شهید کسی است که توان مشاهده دارد و پس مرگ از سرخ، از ماورای عالم خود، دنیا را به نظاره می¬نشیند و اعمال و کردار اهل دنیا را رصد می¬کند؛ در حالیکه بر سفرۀ فضل و رحمت بی-منتهای پروردگارش پذیرایی می¬شود و به آنچه از خدا دریافت می¬کند، دلخوش و شاداب است. این آیات کریمۀ قرآن نیز دلیل و شاهد این مدعا است که می¬فرماید: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَا آَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» هرگز کساني را که در راه خدا کشته شده‏اند مرده مپندار؛ زیرا آنان زنده‏اند و در محضر پروردگارشان روزي داده مي‏شوند و به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است، ‏شادمانند.
خون شهيد هیچ¬گاه در زمين نمى‏خشکد، بلکه هر قطره‏اش به هزاران قطره مبدل مـی¬شود و دريای خون از آن می-جـوشد و می¬خروشد، در پيكر جامعه جاری مى‏شود، مـرد می¬آفریند و همت و غیرت و شجاعت و سرافـرازی و آزادگی خلق می¬کند. از این رو رسول گرامی اسلام فرمودند:
«ما مِنْ قَطْرَةٍ أحَبُّ إلَى اللَّهِ مِنْ قَطْرَةِ دَمٍ فى سَبيلِ اللَّهِ؛ هيچ قطره‏اى در مقياس حقيقت و در نزد خداوند لایزال از قطرۀ خونى كه در راه خدا ريخته شود، بهتر و ارزنده¬تر نيست».
شهيد از راه تزریق خون خود در پیکر جامعۀ بشری جاودانگی می¬یابد و چنانکه در محضر خدا زنده و ارزنده است، یاد و نامش نیز تا پایان تاریخ در زبانها جاری است؛ زیرا تا بشریت هست، خون او در رگهای افراد بشر جریان دارد. از این¬رو رسول عظیم الشأن اسلام فرمودند: 
«فَوْقَ كُلِّ ذى بِرٍّ بِرٌّ حَتّى‏ يُقْتَلُ فى سَبيلِ اللَّهِ… فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ؛ بالاتر از هر نيكوكارى، نيکی ديگرى است تا آنگاه كه در راه خدا شهيد شود؛ زیرا بالاتر از آن هیچ نیکوکاریی وجود ندارد».
اسلام از بدر و احد و تبوک و از دامن محراب مسجد کوفه و بعدها از دشت تفتیدۀ کربلا با شهید و شهادت و خون آشنایی دارد و همین جانهای نثار شده و خونهای ریخته شده است که در طول تاریخ اسلامی از محتوای اسلام و آداب مسلمانی محافظت کرده¬اند. در این داد و ستد و ایثارگری چنانکه مسلمانان غیور همیشه جان در دست داشته¬اند، دشمنان اسلام و مسلمانان نیز همیشه برای قطع کردن نهال مسلمانی، تیشه و تبر در دست داشته و برای رسیدن به اهداف شوم خود حتی از کشتن زنان و اطفال و بی¬گناهان نیز دریغ نکرده¬اند.
حادثۀ دلخراش اخیر غور شاهد این وحشی¬گری است که به عنوان لکۀ ننگی بر دامان بشریت ثبت شده است. 
ماه مبارک رمضان بود و همۀ بندگان خدا مهمان خدا. اما آنانکه نه ماه خدا می¬شناختند و نه به میهمانی خدا ایمان داشتند، ابن ملجم¬وار به صفت درندگان بیابان از کمنیگاه سر در آوردند و گروهی از میهمانان خدا را به رگبارِ تیرِ تفنگ بستند.
***
آی تیرها و تفنگها! شما چگونه از نشانه رفتن میهمانان رمضانی خداوند حیا نکردید؟ آی تیرهای گرم! از بدن نازک و کم توان کودکی که غرق دنیای کودکانۀ خود بود، چگونه گذشتید؟ و خون رقیق و کمرنگش را چگونه بر خاک جاری کردید؟ و چگونه به ضجۀ کودکانه¬اش گوش فرا دادید؟ وای که عجب نامهربانانه همبازی همبازی خود را به زمین زدید؟
آی ریگها و خاکهای کنار راه که جان و تن از خون بی¬گناهان رنگین و تازه کردید! شما که شاهد ماجرا بودید؛ به تاریخ و اهل آن بگویید که آنان چگونه جان دادند، وقتی تیرهای داغ از نقطه نقطۀ بدن¬شان می¬گذشتند، آنان چگونه آه و ناله سر می¬دادند؟ چه کلماتی را به زبان می¬آوردند؟ چگونه نقش زمین می¬شدند؟ در حین جان دادن چگونه در خون و خاک دست و پا می¬زدند؟ زینب و لطیفه و صغری، سه بانوی شهیدۀ این حادثه، چگونه خود را بر پیکر تیر خوردۀ عزیزان خود انداختند؟ و چگونه به سمت ملکوت و آفاق شهادت، همسفر خونین بال آنان شدند؟
آی دره و دیار و دشت و درخت و سنگ و خاک و بیابانهای غور! از روز خلقت تان، تا کنون آیا حادثۀ چنین جانکاه و دلخراش در خود دیده بودید؟ و حال که دیدید، ناله و فریاد مظلومانۀ شهیدانتان را در گلوی بلبلان و قناری¬ها چکاوکهایتان جاری کنید که در تمام سحرگاهان در نای زمان بدمند و در گوش تاریخ برسانند تا هم نام و یاد این شهیدان مظلوم در امتداد تاریخ، امتداد یابد و هم نکبت و رسوایی قاتلان و جنایتکاران این حادثه باقی بماند.

***
حضرت امیرالمومنین در نامۀ 31 نهج البلاغه در سفارشی به فرزندش حضرت امام حسن مجتبی فرمودند: «وَ لَا تملِكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ؛ کاری که برتر از توانایی زن است، بر او وامگذار؛ زیرا او گل بهاری است نه پهلوان سخت کوش».
زن، این آفریدۀ گرامی خداوند، گاه در لباس هاجر ظهور می¬کند و گاه در نقش آسیه. یکی در صحرای تفتیده و سنگستان مکه، اسماعیل می¬پروراند که در کنار پدرش برای نمازگزاران و حج¬گزاران تاریخ نماد بندگی بسازد و دیگری گهوارۀ سرگردان طفلی را از نیل برمی¬گیرد و در قعر جهل و جادو، موسی می¬پروراند که روزی برای رهایی انسانهای زمانش از ظلمات به سوی نور، به اذن خدا اژدها خلق کند و شام دلهای تاریک قومش را با ید بیضایی، نور هدایت بخشد. 
گـاه در شمایل مریم ظهور می¬کند و گاه در در سیمای خدیجه. یکی حامل روح خدا می¬شود و برای درهم شکستن حصار جهل و دمیدن دم مسیحایی در کالبدهای خالی از جان آدمیت، عیسی می¬پروراند و دیگری تنهایی¬های محمد را چاره می¬کند، بر شانۀ سنگی لات و عزّی و هبل پا می¬گذارد، تا قله¬های توحید سرفرازی می¬یابد و آفاق ایمان به محمد را درمی¬نوردد و حامی اسلام و مسلمانان می¬شود. 
گاه به عنوان زهرا و زینب تجلی می¬کند که یکی تا منتهای سر سپردگی در راه ولایت سر ببازد و فرزندانی بپروراند که یکی ریشۀ درخت اسلام و مسلمانی را از خون جگر و دیگر از خون گلو تر کند و دیگری سرفرازانه بگرید و فریاد بزند که شهد ثمرۀ آن خونها را در کام تشنگان حقیقت تاریخ برساند.
او پیام کسانی را که مرگ سرخ را مفتخرانه پذیرا شدند و تن به ذلت ندادند، قهرمانانه به سراسر تاریخ عرضه کرد و انسانیت و آزادگی، صبر و صلابت، شجاعت و حضور عالمانه و عاقلانه در صحنه و خدامحوری در زندگی را به بشر تاریخ آموخت.
و اما این بار در حادثۀ غم انگیز و دل خراش ولایت غور، سه تن از بانوان سرفراز آن دیار، بار گران ولی مقدس شهادت را به شانه کشیدند و در اهدای جان و خون برای سرفرازی ملت و نشان دادن پستی و پلیدی دشمنان افغانستان مردانه، سهم گرفتند. بانوان شهیده¬ای که یکی از آنان با حضور تازه و نو، زندگی جدیدی را با عشق و محبت که حق انسانی و طبیعی و عاطفی هر انسانی است، با عروس شدنش در دنیای جدید آغاز کرده بود. دنیای جدیدی که اگر شصت نابکار قاتل بر ماشۀ تفنگ نمی¬دوید، او با امید به آینده¬ها، می¬توانست مادری شود برای فرزندان فردای افغانستان. اما ناخن در خون شهادت حنا کرد و لباس عروسی¬اش پر و بالی شد که بار وجودی او را در ملکوت اعلی افگند و او در مقام شهید، در بارگاه خداوند، در محضر فرشتگان عروسی¬اش را به جشن نشست و اینک مخاطب دنیایی از انسانهای آزاده و انسان دوست شده است که از او می¬پرسند: «بِأَي ذَنْبٍ قُتِلَتْ» ای دختر مظلومه و سرفراز افغانستان! به کدامین گناه کشته شدی؟
هر چند در این دنیای لبریز از غم و غوغا، جوابی برای این پرسش شنیده نمی¬شود، حتی از سردم¬داران مملکت ما نیز تنها چیزی که به گوش می¬رسد، تقبیح مصلحتی قاتلان است؛ غافل از اینکه تقبیح این چنینی آنان هیچ دردی از دلهای گُر گرفته و داغدار مردم و خانواده¬های این شهیدان مظلوم، مداوا نمی¬کند. شاید اگر گوش¬ها توان شنیدن صدای این نوعروس ناکام را داشته باشد، قناری¬وار در جواب سوال مذکور ناله سر دهد که:

از خاكم و هم خاك من از جان و تنم نيست
انگار كه اين قوم غضب هم وطنم نيست

اينجا قلم و حرمت و قانون شكستند
با پرچم بي رنگ بر اين خاك نشستند

شعري كه سروديم به صد حيله ستاندند
با ساز دروغي همه جا بر همه خواندند

با دست تبر سينه اين باغ دريدند
مرغان اميد از سر هر شاخه پريدند

ديروز تفنگي به هر آيينه سپردند
صدها گل نشكفته سر حادثه بردند

از خون جگر سرخ شد اينجا رخ مادر
تب كرد زمين از سر غيرت كه سراسر

فرسود هواي وطن از بوي خيانت
از زهر دروغ و طمع و زور جنايت

غافل كه تبر خانه¬اي جز بيشه ندارد
از جنس درخت است؛ ولي ريشه ندارد

هر چند كه باغ از غم پایيز تكيده است
از خون جوانان وطن لاله دميده است

صد گل به چمن در قدم باغ بهاران
ميرويد و صد بوسه دهد بر لب باران

ققنوس به پا خيزد و با جان هزاره
                    پر مي¬كشد از اين قفس خون و شراره 
(هيلا صدیقي)

***
آی سردم¬دران مملکت که از پلۀ رأی و اعتماد ملت به نوا رسیده¬اید! کجاست آن وعده¬های دلربایی که برای گرفتن رأی به ملت داده بودید؟ چرا از امنیت در کشور و از آرامش در دلهای مردم خبری نیست؟ چرا جنایتکاران در زیر سایه چتر حمایتتان جنایتکارتر می¬شوند و درّندگی می¬آموزند و مظلومان بی¬دفاع مظلومتر می¬شوند؟ تا کی سنگ و خاک افغانستان ریشه و گلو از خون مردم و اشک یتیمان تر و تازه نمایند؟ و تا کی شادی دلهای دشمنان ملت افغانستان به بهای داغ و مصیبت دیدن دلهای مردم این سرزمین تأمین گردد؟ و شما تنها به زبان اعلام همدردی با مردم مظلوم مصیبت دیده نمایید و قاتلان پلید عزیزان¬شان را مصلتحانه تقبیح و محکوم نمایید که نوعی استهزای مردم است و تشویق دشمنان افغانستان به جنایات بیشتر.
***
آی کسانی که در سایۀ عمامه و ریش و تسبیح ادعای احیای سنت اسلامی دارید، به کدامین مکتب به رگبار بستن زن و کودک و افراد بی¬گناه و بی¬دفاع روا است؟ قسم به عزت و جلال خداوند، اگر ذره¬ای وجدان و اخلاق در وجود کسی باشد، تاب و توان دیدن جنازه¬های تیرباران شده و افتاده در خاک این مظلومان را ندارد، چه رسد به کشتن آنان و شنیدن فریاد و دیدن نوع جان دادن آنان. اسلام همیشه از دست مسلمان نماهایی چون شما در سایه سياست و عقیده و اقتصاد؛ يا صاحبان زر و زور و تزوير كه كار اولى برده ساختن و كار دومى غارت كردن و كار سومى فريب دادن است، آسیب دیده است. این شما و امثال شما بوده¬اید که در دل تاریخ با ساختن قصر و دكان و معبد، که سه شعبۀ يك بنگاهند، کار تيغ و طلا و تسبيح را می¬کنید. با تیغ و تیر می¬کشید، با پول و طلا می¬خرید و برده می¬سازید و با ریش و تسبیح می¬فریبید و برای رسیدن به اهداف شوم تان از هیچ جنایتی گذشتنی نیستید. خود را دانایانی می¬پندارید که در جهل مرکب فرو رفته¬اید و داغ ننگی شده¬اید بر پیشانی بشریت.

این جنگ و جدال بشر از علت جهل است
وین نکبت حال بشر از علت جهل است

از پای در آرند قد سرو جوانان 
این قطع نهال بشر از علت جهل است

هم فرق برادر شکند هم دل فرزند
زشتی خصال بشر از علت جهل است

(علامه شهید سید اسماعیل بلخی)

***
آي شهيدان مظلوم و رمضانی غور! امروز به رسم انسانی و مسلمانی به یاد تان نشسته¬ایم اما:

مرا جام دل از این یاد خون است
عروس وصل را داماد خون است

لب شیرن دهد بر کوهکن پند
که مزد تیشۀ فرهاد خون است

ز خون بنویس بر دیورا ظالم
که آخر سیل این بنیاد خون است

 

(علامه شهید سید اسماعیل بلخی)

ای کسانی که دیدن عکس و فیلم¬تان و گونۀ افتادن¬تان در کنار راه، قتلگاه کربلا را در ذهن¬ها مجسم می¬کند، مرگ سرخی که شما در آغوش کشیدید، شایستۀ تبریک و تهنیت است؛ زیرا مقام شهادت، مقامی است که تنها مردان خدا و وارستاگان قلۀ ایمان و بندگی لیاقت و شایستگی رسیدن به آن را دارند. ما داغداران مصیبت جانکاه¬تان، ضمن عرض تبریک به شما، کمی هم شرمندۀ شماییم؛ زیرا بعد از شما و در نبود شما، لباس نو پوشیدیم و آجیل شکستیم و عید گرفیتم؛ در حالیکه دلهای فرزندان شما در زیر بار گران مصیبت فراق کمر خم می¬کردند. کودکان شما خوشحال بودند که از سفر باز می¬گردید و عید را در کنار آنان به جشن می¬نشینید؛ اما سوغات سفرتان برای آنان بدنهای تیر و آفتاب خوردۀ بودند که سوار بر تابوت از حوالی آبادی بر آنان وارد شدند و کودکان شما امسال عیدی گرفتن را فراموش کردند و نیز شرمنده از آنیم که هنوز نه کاری برای شما توانسته¬ایم جز اشک و عزاداری و قرائت فاتحه و نه برای فرزندان شما جز همدردی با آنان.
***
آی کبوتران خونین بال خداوند! درجات و مقام شما متعالی، لعن و نفرین و رسوایی ارزانی قاتلانتان و جایگاه ابدی تان: فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ.
زکریا فصیحی 17/5/1393 هرات
 

 

.1 نامه 31 نهج البلاغه برای امام حسن مجتبی.