آرشیف

2016-11-7

مسعود حداد

آزاده

نگاهت را برویم کن ، زتصویرم چه میخواهی
سفراز صدق بسویم کن،زتزویرم چه میخواهی

اگر کاسه ای صبرت را، شکستاندم،ببخش جانا
به نزد دوست واغیاران، زتحقیرم چه میخواهی

همی خواهی لبانت را، بخود پیمانه بنمایم
بریز درآن می نابت ، زتشهیرم چه می خواهی

مرا بگذار چو آهویی، بگردم در بیابان ها
توای صیاد بی تمکین، زتسخیرم چه می خواهی

نفهمد کس زراز ما، شویم پنهان به طاقِ تار
زنورشمس دوری جو، زتنویرم چه میخواهی

منم «حداد» آزاده ، به صحرای جنون شادم
زدامِ زلف رهایم کن، ز زنجیرم چه میخواهی

مسعود حداد
  6 نومبر 2016