آرشیف

2014-12-28

سید محمد نادر خرم

آب بـقــا

 

 

وه که از بادۀ جانانه شدم مستِ الست
جامه افگندم و هوش و خِرَدَم رفت ز دست
گفته بودم نه کنم باده پرستی هرگز
رندی از باده فروشان ، سر من توبه شکست
مهوشی ، سیم تنی ، زلف فتاده سر دوش
باده در ساغر و پیمانه پُر و شیشه به دست
صف عشاق درید و سوی من گشت روان
از سر لطف کنار من بیچاره نشست
گفت : این آب بقا است که رندان نوشند
بی می و ساغر و مینا ، کسی از غصه نرست

 

سید محمد نادر خرم 
اسلو – ناروی