آرشیف

2014-12-30

محمد داود پیمان غوری

هرگزامید کسی را نگیر

 

ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور مهمان بود از دروازه ورودی خانه صدای دوستش را می شنید که درحال نصیحت کردن یک مرد است .

مردی به دوست ابوریحان میگفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش قراردهم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید . اما دوست ابوریحان او را نصیحت کرد که عمر کوتاه است و عقل تعلل را درست نمی داند  معشوق تو اگر ترا می خواست حتماً بعد از سالها به دیدنت می آمد پس یقین کن که او دل به مردی دیگری داده است و تو باید به فکر آینده خودباشی .سه روز بعد وقتی که ابوریحان میخواست از خانه دوستش خداخافظی کند ناگهان  خبر آوردند که همان کسی را که دوست ابوریحان نصیحت کرده بود در بسترمرگ افتاده وهیچ چیز نخورده است .

دوست ابوریحان که همان مرد را نصیحت کرده بود میخواست به دیدن مریض برود، ابوریحان  گفت نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده است ، دوست ابوریحان سر خم نمود .

ابوریحان بدیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره برخواست وآب نوشید . مردان برزگ واندیشمند میگویند : هیچگاه امید کسی را ازوی نگیر ، زیرا امید شاید تنها دارای او باشد.