آرشیف

2016-12-16

رسول پویان

الماس بخت

گر مرغ بخت از سـر بام تو پر کشد
جغـد بلا ز گـوشـۀ ویـرانـه سـر کشد

ور چـرخ روزگار نگـردد به کام دل
طـالـع اگـر ز کاج بـیـفـتـد ز در کشد

درُ و گهـر فـرار کـنـد از گسسته تار
بر تار بخت غمزده خرمهره در کشد

آنیکه چانس خویش دهد بارها ز کف
مغـز سـرش برای شفاء شیر نر کشد

ترسـم از آن که سـرمۀ نا آزموده باز
نشتر بجای سـرمه به چشمان تر کشد

شکوه مکن ز بخت بد و طالع خراب
هرکه نصیب خویش به قدر هنر کشد

با حـرکـت و تلاش اگـر مـرد دل کند
از باغ خشک طالع بی بـر، ثمر کشد

غـواص سـربکف که قبول خطـر کند
از بحر بخت گـم شده درُ و گهر کشد

المـاس کـوه نــور اگــر مال مـا نـشـد
الماس نـور بخت به چـوکات زر کشد

معشوقه رازصدق وصفا درشب مراد
با مهرعشق و لطف توکّل به بر کشد

افـتـاده ای اگـر بـه زلف کمنـد عـشق
هرچـه که لج و زور کنی بیشتر کشد

20/8/2016