X

آرشیف

سه سروده کوتاه

چشمانت را ببند
تا ماه را از عقب ابرها بنگری 
با تخیل
~~~~~~

 

اشک یتیم را از رخسارش
با بوسه های یقین برچین
تا لذت مهربانی را 
از تو بچشد
~~~~~~~~~

بهار می گذرد
پیمان های صفا بین مرادی آب و گُل می شکنند 
گل به زردی پائیز بهار پا می نهد
آب در ریشه ای یک نخل دیرین جان می دهد
باز هم سرمای تنگ روزگار
روی فرش بستان جا می گیرد
هردوی آن آب و گل از ریشه ها
در میان سردی باغ خموش به یکدیگر قریب شده
از برای گرمی پیکر شان در همدیگر می پیچند 
باز هم بوی لطافت های عشق
با سواء هر دو سر میزند
تا زمستان سپید را به امید بهاری فردا با یکدیگر طی کنند
چون دو رفیق همراه 
هم ستیز با سرما

شهلا لطیفی
مارس ۲۰۱۵م

 
 
 
 
X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.