X

آرشیف

“ذی” چیست و “ذیصلاح” کیست !

بسم الله الرحمان الرحیم

     همه میدانیم که حوزه ی ادبی و فرهنگی زبان دری ویا دری پارسی خیلی وسیع و پهناور است. نمیخواهم که در مورد کهن بودن این زبان بیشتر بپردازم ویا خدای ناخواسته به دیگر زبان های جهانی و رسمی کشور بیحرمتی قایل شوم ویا بی توجهی روا دارم. زبان وسیله ی افهام و تفهیم است ویا عامیانه گفته شود زبان وسیله ی است گوشتی که میتوان منظور یکدیگر را درک کرد و دیگران نیز منظور و هدف شما را درک کنند که چی میگویید و چی میجویید.
     از دیربازیست که به نوشته ها و مکتوب ها مشاهده میکردم و میدیدم که به طور رسمی ویا غیررسمی نگاشته میشود که ذینفوذ، ذیصلاح و …. این خود مرا واداشت تا اول بدانم که این "ذی" چیست و ذیصلاح کیست. ذی در حق یک واژه معرب است بر وزن چی و یک پیشوند است که مفهوم واژه را گسترده تر میسازد. بعضی از متکمین عربی بر این اند که "ذی" از جمله ضمایر اشاروی میباشد. قابل ذکر است که زبان عربی و به برداشت من زبان قرآن کریم یگانه زبانیست که زبانی دری بدون دخالت آن بالندگی و کاملیت خود را هویدا کرده نمیتواند و این دستور زبان عربی است که نقش آنرا در زبان دری هویداتر و محکم تر میسازد. مثلا کسی اگر بخواهد که درمورد دستور و قواعد زبان دری معلومات کامل ویا نسبی را کسب کند میبایست که با حروف و ریشه های عربی برمیخورد که این خود نشان دهنده ی درهم آمیختگی این دو لسان را برملا میدهد. موضوعِ را که امروز درباره اش میخواهم معلومات بدهم "ذی" است، منابع زیر تقریبا دیدگاه های موافق را درین مورد دارند:
لغت نامه دهخدا:
ذی: تثنیه ی ذو و ذوی است. صاحب، دارای، سزاوار، مالک، خداوند.
فرهنگ فارسی دکتر محمد معین:
ذی: پیشوند. صاحب، خداوند، دارا، مالک.
ذو: پیشوند. صاحب، خداوند، دارا، مالک.
ذوات: جمع ذات. خداوندان، دارندگان، صاحبان، مالکان.
فرهنگ عربی – فارسی مبین:
ذی: اسم اشاره – مبنی بر سکون. این، اشاره به نزدیک برای مفرد مونث.
ذو: اسم – جمع ذوو. صاحب، دارنده.
     ذی که تثنیه ی ذو ویا ذوی است معانی چون صاحب، دارای، سزاوار، مالک، خداوند وغیره مفاهیم را که یک شی ویا یک چیز و مطلب را برکسی منسوب بدانند میدهد. "ذی" در اکثر مکاتبت های دری تنها به شکل ذی نوشته میشود در صورتیکه در متون عربی به شکل "ذو" و "ذوات" بیشتر کاربرد دارد. جمع این پیشوند ذات و ذوات است. حال میپردازیم به نمونه گیری از آن در متداول بودن به کاربردهای دری:
     ذی، هرگاه ذی را با یک واژه پیوند دهیم مفهوم آن قویتر میشود و از فعل به فاعل مبدلش میسازد و اشاروی گونه معنای آنرا گسترده تر میسازد. مثلا:
ذی + صلاح = ذیصلاح ( دارای صلاحیت، صاحب صلاحیت، سزاوار صلاحیت، خداوندگار صلاحیت، بالاخره همان صلاحیت دار میشود).
ذی + نفوذ = ذینفوذ ( دارای نفوذ، صاحب نفوذ، دارای تاثیر، بالاخره همان بانفوذ ویا قدرتمند میشود).
ذی + حق = ذیحق ( صاحب حق، برحق، محق و بالاخره همان حقدار میشود).
ذی + جاه = ذیجاه ( صاحب جاه، جاهدار، بالاخره همان مالک جاه است ).
ذی + نفع = ذینفع ( صاحب نفع، نفعدار، دارای نفع بالاخره کارمفید ویا شخص مالک نفع).
ذی + حساب = ذیحساب ( صاحب حساب، دارای صلاحیت حسابگیرنده، دارای حساب و بالاخره حسابگیر یا حسابگیرنده).
ذی + قیمت = ذیقیمت ( صاحب ارز و بها، بهاور، ارجمند، ارزنده و بالاخره دارای قیمت).
ذی + عفت = ذیعفت ( صاحب عفاف، دارای عفت یا پاکی و بالاخره مالک عفت و عفیف).
ذی + علاقه = ذیعلاقه ( صاحب علاقه، دلبسته، علاقه مند).
ذی + حیات = ذیحیات ( دارای حیات، خداوند زندگی، زنده و بالاخره زنده و دارای حیات).
ذی + ربط = ذیربط ( دارای ارتباط، مرتبط، منوط و بالاخره مربوط یا مربوطه).
ذی + دخل = ذیدخل ( صاحب تداخل، دارای تداخل بالاخره دخیل).
ذی + جلالت = ذیجلالت ( صاحب جلالت، صاحب جای و مقام ).
ذی + صلاحیت = (آنکه دارای شایستگی مداخله در کاری و اجرای امری را دارد. شایسته. صاحب صلاحیت).
ذی + سعادت = ذیسعادت (دارای سعادت، خوشبخت).
     آنچه در بالا تحریر شد به نظر من دو معنا را افاده کرده و واژه ها را از یک واژه ی ساده به واژه ی مرکب مبدل ساخته است. وقتیکه گفته شد ذیصلاح از ترکیب یک واژه و یک پیشوند، یک واژه ی مرکب تشکیل شد و همچنین اشارتی است به سوی شخص ویا ارگان ویا اداره ی صاحب صلاحیت و مالک اصلاح. مثلا زمانی که یک گزارش تهیه میشود و در انتهای آن نوشته میشود که: گزارش هذا تهیه و جهت اجراات لازم به ارگان های ذیصلاح ویا ذیرط گسیل است. مشخص میکند که به اداره و سازمان ویا سازمان های مشخصِ این گزارش ارسال میگردد.
     وقتیکه در حل یک قضیه میگوییم: احمد به قضیه دعوی اراضی محل ذیدخل است به این معنی است که اشاره به سوی احمد میباشد و احمد است که هم دخیل و هم تداخل دارد.
     و اما، کاربرد ذی به شکل "ذو" و "ذوی" هم در متون دری و هم در نوشته های عربی معانی متفاوت و بلندتری را افاده میکند. چون:
ذو + جلال = ذوالجلال ( صاحب بزرگی، صاحب بزرگواری – یکی از اسمای صفات خداوند جل جلاله است)
ذو + اکرام = ذوالاکرام ( صاحب تکریم، صاحب کرم، نیکوکار، سزاوار گرامی داشتن، نام از نام های صفات خدای تعالی).
ذو + جلال و اکرام = ذوالجلال و الاکرام ( خداوند بزرگی و گرامی، صاحب تکریم و بزرگی، یکی از نام های صفات خداوند متعال).
ذو + فنون = ذوفنون ( صاحب هنرها، دارای فن ها، خداوند هنرها).[1]
ذو + نسب = ذونسب ( صاحب نسب، صاحب اصلی شریف و نجیب و در بین مردم خاندان نیز قابل استفاده است).
ذو + اثر = ذوالاثر ( صاحب اثر، دارای اثر، خداوند اثر).
ذو+ قدر = ذوالقدر ( توانا، صاحب شان و شوکت).
ذو + منن = ذوالمنن (صاحب منتها،  خداوند اعطاها و احسان ها، صفتی است از صفات خداوند تعالی).
ذو + ذنب = ذوذنب (ستارگان دنباله دار، دنباله داران). [2]
ذو + ذنقه = ذوذنقه (شکلی است دارای چهار ضلع که فقط دو ضلع آن باهم موازی میباشند).[3]
ذو + جمال = ذوالجمال ( دارای حسن و جمال، صاحب حسن و جمال، سزاوار زیبایی و مقبولی).
ذو + حیات = ذوحیاتین ( حیوان که گاه در آب و گاه در خشکی و روی زمین زیست و زندگی میکند. مانند، غوک "قرباغه[4]" و مارهای آبی، دوزیست).[5]
ذوی + عقول = ذوی العقول (صاحبان خرد، عاقلان، بخردان).
ذوی + قربی = ذوی القربی (نزدیکان، خویشاوندان).
     واژه های چون ذوالحجه، ذوالقعده، ذوالفقار، ذوالقرنین، ذوالجموع[6]، ذوالریاستین، ذوالجدین، ذوالجلیل [7] و … نیز از همین قبیل اند که هرکدام دارای فلسفه و داستان های طولانی میباشند.
طوریکه در بالا تذکر داده شد، ذی، ذو، ذوی و ذات جمع آنان ذوات میباشد. حالا لازم است که چند نمونه از ذوات نیز آورده شود که متن تکمیل تر گردد:
ذوات (ج. ذوت) خداوندان، دارندگان، صاحبان، مالکان.
ذوات + اذناب = ذوات الاذناب (صاحبان دم، خداوندان دم، دم داران، ستارگان دنباله دار).
ذوات + ارحام = ذوات الارحام (خویشان، خویشاوندان، اقربا).
     موشکافی و ریشه یابی واژه ها و کلمات کاریست بسیار سخت و دشوار و همچنین به نهایت واژگان مغلق و پرمحتوا رسیدن منزلیست صعب و وقتگیر. آنچه در بالا نگاشته شده است، کوشش برآن شده که از منابع قابل دسترس تاحدالامکان استفاده های منتفع صورت گیرد. ولی شک ندارم که این مقاله عاری و بعید از کمی و کاستی نیست که برای تکمیل شدن و غنامندشدن آن چشم در راه رهنمون ها، پیشنهادات، انتقادات، توصیه ها و مشوره های شما خواننده ی گرامی و ارجمند میباشم. بجاه میدانم تا این نوشته را به یکی از سخنان پندآمیز شیخ الاجل سعدی شیرازی اختتمام بخشم، که ایشان فرمودند:
متکلم را تا کسی عیب نگیرد ، سخنش اصلاح نپذیرد
"گلستان سعدی"

شادزی و شادمان باشید همیش !
غلام رسول مبین
چغچران، غور
25 حوت 1393 هـ.ش.

منابع:

*  لغت نامه دهخدا
*  معین، دکتر محمد، فرهنگ فارسی یک جلدی، نشر سرایش، تهران 1380
*  استادی، هوشنگ، فرهنگ عربی – فارسی مبین، انتشارات ترانه، مشهد 1386

*  www.loghatnaameh.org

 


[1] . در بعضی مناطق برای دخترهای خویش (ذوفنون) نام میگذارند و این فرهنگ در غور نیز مروج است. نویسنده

[2] . ذنب بر وزن عنب به معنای دم، دنب و دنبال.

[3] . یکی از اشکال هندسی.

[4] . قرباغه واژه ی ترکی است. لغت نامه دهخدا

[5] . برای مطالعه بیشتر درمورد حیوانات ذوحیاتین به مضامین بیولوژی مکاتب مراجع نمایید.

[6] . جموع = گروه مردم. لغت نامه دهخدا

[7] . نام موضعی است به یمن، نام وادی است به مکه. دهخدا
 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.