آرشیف

2015-3-17

غلام رسول مبین

“ذی” چیست و “ذیصلاح” کیست !

بسم الله الرحمان الرحیم

     همه میدانیم که حوزه ی ادبی و فرهنگی زبان دری ویا دری پارسی خیلی وسیع و پهناور است. نمیخواهم که در مورد کهن بودن این زبان بیشتر بپردازم ویا خدای ناخواسته به دیگر زبان های جهانی و رسمی کشور بیحرمتی قایل شوم ویا بی توجهی روا دارم. زبان وسیله ی افهام و تفهیم است ویا عامیانه گفته شود زبان وسیله ی است گوشتی که میتوان منظور یکدیگر را درک کرد و دیگران نیز منظور و هدف شما را درک کنند که چی میگویید و چی میجویید.
     از دیربازیست که به نوشته ها و مکتوب ها مشاهده میکردم و میدیدم که به طور رسمی ویا غیررسمی نگاشته میشود که ذینفوذ، ذیصلاح و …. این خود مرا واداشت تا اول بدانم که این "ذی" چیست و ذیصلاح کیست. ذی در حق یک واژه معرب است بر وزن چی و یک پیشوند است که مفهوم واژه را گسترده تر میسازد. بعضی از متکمین عربی بر این اند که "ذی" از جمله ضمایر اشاروی میباشد. قابل ذکر است که زبان عربی و به برداشت من زبان قرآن کریم یگانه زبانیست که زبانی دری بدون دخالت آن بالندگی و کاملیت خود را هویدا کرده نمیتواند و این دستور زبان عربی است که نقش آنرا در زبان دری هویداتر و محکم تر میسازد. مثلا کسی اگر بخواهد که درمورد دستور و قواعد زبان دری معلومات کامل ویا نسبی را کسب کند میبایست که با حروف و ریشه های عربی برمیخورد که این خود نشان دهنده ی درهم آمیختگی این دو لسان را برملا میدهد. موضوعِ را که امروز درباره اش میخواهم معلومات بدهم "ذی" است، منابع زیر تقریبا دیدگاه های موافق را درین مورد دارند:
لغت نامه دهخدا:
ذی: تثنیه ی ذو و ذوی است. صاحب، دارای، سزاوار، مالک، خداوند.
فرهنگ فارسی دکتر محمد معین:
ذی: پیشوند. صاحب، خداوند، دارا، مالک.
ذو: پیشوند. صاحب، خداوند، دارا، مالک.
ذوات: جمع ذات. خداوندان، دارندگان، صاحبان، مالکان.
فرهنگ عربی – فارسی مبین:
ذی: اسم اشاره – مبنی بر سکون. این، اشاره به نزدیک برای مفرد مونث.
ذو: اسم – جمع ذوو. صاحب، دارنده.
     ذی که تثنیه ی ذو ویا ذوی است معانی چون صاحب، دارای، سزاوار، مالک، خداوند وغیره مفاهیم را که یک شی ویا یک چیز و مطلب را برکسی منسوب بدانند میدهد. "ذی" در اکثر مکاتبت های دری تنها به شکل ذی نوشته میشود در صورتیکه در متون عربی به شکل "ذو" و "ذوات" بیشتر کاربرد دارد. جمع این پیشوند ذات و ذوات است. حال میپردازیم به نمونه گیری از آن در متداول بودن به کاربردهای دری:
     ذی، هرگاه ذی را با یک واژه پیوند دهیم مفهوم آن قویتر میشود و از فعل به فاعل مبدلش میسازد و اشاروی گونه معنای آنرا گسترده تر میسازد. مثلا:
ذی + صلاح = ذیصلاح ( دارای صلاحیت، صاحب صلاحیت، سزاوار صلاحیت، خداوندگار صلاحیت، بالاخره همان صلاحیت دار میشود).
ذی + نفوذ = ذینفوذ ( دارای نفوذ، صاحب نفوذ، دارای تاثیر، بالاخره همان بانفوذ ویا قدرتمند میشود).
ذی + حق = ذیحق ( صاحب حق، برحق، محق و بالاخره همان حقدار میشود).
ذی + جاه = ذیجاه ( صاحب جاه، جاهدار، بالاخره همان مالک جاه است ).
ذی + نفع = ذینفع ( صاحب نفع، نفعدار، دارای نفع بالاخره کارمفید ویا شخص مالک نفع).
ذی + حساب = ذیحساب ( صاحب حساب، دارای صلاحیت حسابگیرنده، دارای حساب و بالاخره حسابگیر یا حسابگیرنده).
ذی + قیمت = ذیقیمت ( صاحب ارز و بها، بهاور، ارجمند، ارزنده و بالاخره دارای قیمت).
ذی + عفت = ذیعفت ( صاحب عفاف، دارای عفت یا پاکی و بالاخره مالک عفت و عفیف).
ذی + علاقه = ذیعلاقه ( صاحب علاقه، دلبسته، علاقه مند).
ذی + حیات = ذیحیات ( دارای حیات، خداوند زندگی، زنده و بالاخره زنده و دارای حیات).
ذی + ربط = ذیربط ( دارای ارتباط، مرتبط، منوط و بالاخره مربوط یا مربوطه).
ذی + دخل = ذیدخل ( صاحب تداخل، دارای تداخل بالاخره دخیل).
ذی + جلالت = ذیجلالت ( صاحب جلالت، صاحب جای و مقام ).
ذی + صلاحیت = (آنکه دارای شایستگی مداخله در کاری و اجرای امری را دارد. شایسته. صاحب صلاحیت).
ذی + سعادت = ذیسعادت (دارای سعادت، خوشبخت).
     آنچه در بالا تحریر شد به نظر من دو معنا را افاده کرده و واژه ها را از یک واژه ی ساده به واژه ی مرکب مبدل ساخته است. وقتیکه گفته شد ذیصلاح از ترکیب یک واژه و یک پیشوند، یک واژه ی مرکب تشکیل شد و همچنین اشارتی است به سوی شخص ویا ارگان ویا اداره ی صاحب صلاحیت و مالک اصلاح. مثلا زمانی که یک گزارش تهیه میشود و در انتهای آن نوشته میشود که: گزارش هذا تهیه و جهت اجراات لازم به ارگان های ذیصلاح ویا ذیرط گسیل است. مشخص میکند که به اداره و سازمان ویا سازمان های مشخصِ این گزارش ارسال میگردد.
     وقتیکه در حل یک قضیه میگوییم: احمد به قضیه دعوی اراضی محل ذیدخل است به این معنی است که اشاره به سوی احمد میباشد و احمد است که هم دخیل و هم تداخل دارد.
     و اما، کاربرد ذی به شکل "ذو" و "ذوی" هم در متون دری و هم در نوشته های عربی معانی متفاوت و بلندتری را افاده میکند. چون:
ذو + جلال = ذوالجلال ( صاحب بزرگی، صاحب بزرگواری – یکی از اسمای صفات خداوند جل جلاله است)
ذو + اکرام = ذوالاکرام ( صاحب تکریم، صاحب کرم، نیکوکار، سزاوار گرامی داشتن، نام از نام های صفات خدای تعالی).
ذو + جلال و اکرام = ذوالجلال و الاکرام ( خداوند بزرگی و گرامی، صاحب تکریم و بزرگی، یکی از نام های صفات خداوند متعال).
ذو + فنون = ذوفنون ( صاحب هنرها، دارای فن ها، خداوند هنرها).[1]
ذو + نسب = ذونسب ( صاحب نسب، صاحب اصلی شریف و نجیب و در بین مردم خاندان نیز قابل استفاده است).
ذو + اثر = ذوالاثر ( صاحب اثر، دارای اثر، خداوند اثر).
ذو+ قدر = ذوالقدر ( توانا، صاحب شان و شوکت).
ذو + منن = ذوالمنن (صاحب منتها،  خداوند اعطاها و احسان ها، صفتی است از صفات خداوند تعالی).
ذو + ذنب = ذوذنب (ستارگان دنباله دار، دنباله داران). [2]
ذو + ذنقه = ذوذنقه (شکلی است دارای چهار ضلع که فقط دو ضلع آن باهم موازی میباشند).[3]
ذو + جمال = ذوالجمال ( دارای حسن و جمال، صاحب حسن و جمال، سزاوار زیبایی و مقبولی).
ذو + حیات = ذوحیاتین ( حیوان که گاه در آب و گاه در خشکی و روی زمین زیست و زندگی میکند. مانند، غوک "قرباغه[4]" و مارهای آبی، دوزیست).[5]
ذوی + عقول = ذوی العقول (صاحبان خرد، عاقلان، بخردان).
ذوی + قربی = ذوی القربی (نزدیکان، خویشاوندان).
     واژه های چون ذوالحجه، ذوالقعده، ذوالفقار، ذوالقرنین، ذوالجموع[6]، ذوالریاستین، ذوالجدین، ذوالجلیل [7] و … نیز از همین قبیل اند که هرکدام دارای فلسفه و داستان های طولانی میباشند.
طوریکه در بالا تذکر داده شد، ذی، ذو، ذوی و ذات جمع آنان ذوات میباشد. حالا لازم است که چند نمونه از ذوات نیز آورده شود که متن تکمیل تر گردد:
ذوات (ج. ذوت) خداوندان، دارندگان، صاحبان، مالکان.
ذوات + اذناب = ذوات الاذناب (صاحبان دم، خداوندان دم، دم داران، ستارگان دنباله دار).
ذوات + ارحام = ذوات الارحام (خویشان، خویشاوندان، اقربا).
     موشکافی و ریشه یابی واژه ها و کلمات کاریست بسیار سخت و دشوار و همچنین به نهایت واژگان مغلق و پرمحتوا رسیدن منزلیست صعب و وقتگیر. آنچه در بالا نگاشته شده است، کوشش برآن شده که از منابع قابل دسترس تاحدالامکان استفاده های منتفع صورت گیرد. ولی شک ندارم که این مقاله عاری و بعید از کمی و کاستی نیست که برای تکمیل شدن و غنامندشدن آن چشم در راه رهنمون ها، پیشنهادات، انتقادات، توصیه ها و مشوره های شما خواننده ی گرامی و ارجمند میباشم. بجاه میدانم تا این نوشته را به یکی از سخنان پندآمیز شیخ الاجل سعدی شیرازی اختتمام بخشم، که ایشان فرمودند:
متکلم را تا کسی عیب نگیرد ، سخنش اصلاح نپذیرد
"گلستان سعدی"

شادزی و شادمان باشید همیش !
غلام رسول مبین
چغچران، غور
25 حوت 1393 هـ.ش.

منابع:

*  لغت نامه دهخدا
*  معین، دکتر محمد، فرهنگ فارسی یک جلدی، نشر سرایش، تهران 1380
*  استادی، هوشنگ، فرهنگ عربی – فارسی مبین، انتشارات ترانه، مشهد 1386

*  www.loghatnaameh.org

 


[1] . در بعضی مناطق برای دخترهای خویش (ذوفنون) نام میگذارند و این فرهنگ در غور نیز مروج است. نویسنده

[2] . ذنب بر وزن عنب به معنای دم، دنب و دنبال.

[3] . یکی از اشکال هندسی.

[4] . قرباغه واژه ی ترکی است. لغت نامه دهخدا

[5] . برای مطالعه بیشتر درمورد حیوانات ذوحیاتین به مضامین بیولوژی مکاتب مراجع نمایید.

[6] . جموع = گروه مردم. لغت نامه دهخدا

[7] . نام موضعی است به یمن، نام وادی است به مکه. دهخدا