X

آرشیف

قانون مکلفیتِ بدون حقوق، انسانی نیست!

 

آیا می دانیم ،انسان های که تنها و فقط برای اجرای مکلفیت های محولهً
تحمیلی،  تولد می شوند و هیچ حقوقی ندارند،  در کجا " زنده " اند؟
 
 به پیشگاه غوری های مکلف به تحمل رنج،  اما بی حقوق؛  فقیر، اما ساده و فرمانبردار  ؛ سلام و احتراماتم!
آری،این انسان ها مائیم – غوری ها. مائیم که از تولد تا مرگ، محکوم به اجرای مکلفیت های تحمیلیِ از طرف حاکمان زمین و زمان کشوریم  و آنهم  از طریق و یا بواسطه ای  ارباب و خان  و  وکیلِ خودی و اما،  گوش بفرمان حاکم ملت.  مائیم که موجودیت ما را، تنها  برای اجرای مکلفیت های محوله برسمیت می شناسند و  در مقابل ، هیچ نوع حق و حقوقی  معنوی و مادیِ ملی را بما روا نمیدارند.  تعجب دارم و بسیار که حتی مولوی های بزرگوار و ملا های دین دار ما، به ما، فقط از مکلفیت ها ی مان در امور مختلف ، همواره سخن دارند ، اما ازینکه حقوقی هم داریم یا خیر، همیشه فراموش دارند چیزی بگویند. این وضع حاکم بر ما، با همه قوانین انسانی و حتی ( به دیدِ من ) طبیعی، به ویژه در عصر امروزی، اساسآ مغایر است.  حتی، از قانون طبیعی می دانیم  که  برای یک حیوان،  اولآ باید  غذا داد و خانه ساخت و غمخواری کرد  ، تا توانست ازان استفاده ی ابزاری بُرد.  
 
اگر،  اندکی کنجکاوانه تر، دقت کنیم ؛ در می یابیم که ما ، نوادهای غوریان متدین و با فرهنگ ؛ فقط و تنها، مکلفیت خدمت و سر و جان دادن را برای  حکومت های کشور مان داریم  و در مقابل نزد آنها، اندک و یا حتی، هیچ حقوقی نداریم ( ما برای سردادن به امر حکومت، عضو جامعه ایم؛ در تقسیم حقوق ملی، قطعآ  نه).   من نمیخواهم دور نگاه کنم و از تواریخ جعلی ، ساخته و پرداخته و مطلقآ سانسور شدهً حکومات قهرمان اوغانیِ ما،  چیز های گویم.  من، به شکل بسیار ضعیف ، غبار آلود  و اما از بیان بزرگتران ما، دورهً زمامت محمد ظاهر خان را که چندی پیش، اورا با کمال احترام تاریخی افغانی، بابای مان انتصاب کرده، لقب دادند، بیاد دارم  و همه بزرگان محترم ما به خاطر دارند  که  وقتی آن سردار – پادشاه کشور، برای باز دید از رعیَت خود، به اطراف و از جمله، به غور فقیر و گرسنه اش در گردش ها وسفر های عیاشی – سیاحتی ( به هیچ صورت، نه برای ارزیابی حال  مردم  و جستجوی راه حل ها و تصمیم گیری  ) خود می بر آمد؛ مردم بی سواد و پاک دیانت ما، خُرد و بزرگ شان،  در دامنه های کوه ها، در اطراف راهِ عبوریِ جناب زمام دارِعیاش ،  جمع  می شدند وبا شور و شوق  بنده گانه،  صف آرائی های دور و درازی  می بستند تا مشرف شوند، خاک پای اعلاحضرت شان را بوسه کنند. 
 
( چقدر تلخ و رنج آور است، حتی  بیاد آوردن آن صحنه های روِش و یا بر خوردِ صاحب زمین و زمان کشورِ – سردار ظالم و مکار، با روح و روان پاک و مظلوم رعیت ( برده  گا ن ) ساده دل ، گرسنه و بخواب مرگ بار نگه داشته شده اش !).  
 
از غور و سرمایهً حلیم، با تربیه و گوش بفرمانش؛ همیشه به مثابهً اموال ، استفاده شده است. ما،  بدون هر گونه سر پیچی از حکم سردار و یا حکومت؛  مانندِ  (در واقعیت)  ابزاری بی زبان  و بی شعور، در خدمت حاکمان  کشور ما قرار داشته ایم.  فرزندان فقیرِ ( به مانند من ) غوری، از ساده دلی، صادقانه در خدمت جنگهای فرمایشیِ  حاکمیت های  حفیظ الله امین، ببرک کارمل،  نجیب الله، مجاهدین و حتی طالبانِ که به هیچ صورت ، به هیچ جامه یی انسانی نمی گنجند، بوده ایم.  ما بدون تردید ، در ردیف  دیگران ، در راه دوام و تحکیم حکومت های مختلف در کشور، شهیدان زیادی داده ایم و جوامردانه،  از هیچ فدا کاریِ دریغ نکرده ایم؛ یعنی مکلفیت های محوله را از جانب رئیس و حاکم و حکومت، به خوب ترین وجه، انجام داده ایم و اگر ما همین ها باشیم، در آینده نیز انجام خواهیم داد و اما:   
 
  کجاست حقوق انسانی – ملیِ مان؟ 
  کجاست حقوق عضویت انسانیِ مان در جامعهً افغانی؟ 
 
در همین تازه گی ها، برادر عزیزم – علاو الدین جلالی ، چند قطعه عکسی از درهً جام که گزار شگرِ وضع وحشتناک راه عبور و مرور مردم ما ،  بین غور و هرات است؛ در صفحه غوری ها، برای آگاهی گذاشته اند که هر انسانِ با احساس ( انسانی ) را به حیرت می آورد. اما جنابان آگاه، پیشرو ، دوکتور و سیاست مدار و غمخوار میهن؛ از این و یا آن گوشه و کنار جهان، به مانند برادر بزرگوار  افغان و میهن دوست ما،  دوکتور صلاح الدین سعیدی، عالِم دانای سیاست " افغانی " و داعیه ملی  و متخصص بر جسته و غمخوار مرزِ ( 120  سال پیش)  فروخته شده،  توسط سردار افغانی عبدالرحمن خان به دیورند انگلیس ( حکمروای وقت در نیم قارهً هند و پاکستان )؛ بجای اینکه از رنج ها و فقرجاریِ مردم ما و از جمله، در بارهً درهً جام و حال رقت بارش، سر و صدا کنند؛  برای تامینِ منافع  تجاری –  سیاسی ای عدهً خاص حاکم بر  کشور ما،  شب و روز، زحماتِ بی خوابی را تحمل نموده ، برای مردم گرسنه و پا برهنه ما،  بیهوده گوئی ها و عوام فریبی ها دارند و از دیورند میگویند؛ از دیورندِ که دیگر از ما نیست و نمی باشد هیچگاه.  ولی، چرا برادران عالِم ، ملی خواه، کار دان  و مردم دوست ما نمی بینند و نمی گویند و نمی نویسند که عُمر،عُمق و وسعت فقر غوری ها، بمراتب بیشترو جدی تر و درد آور تر و اساسی تر است و اصلآ هیچ تنا سبی به  افسانه گوئی های  در مورد مرز دیورند ، نمی تواند داشته باشد.  منظور من این است که  از دردهای واقعی و ویرانگر جامعه، باید گفت و نوشت؛ بجای عوام فریبی و افسانه خوانی در بارهً مرزی  که دیگر هیچ کس و با هیچ نیروئی نمی تواند تغیرش دهد؛   دقیقآ، مثلِ اینکه روسیه نمی تواند آلاسکارا از امریکا و کریمیارا از اوکراین پس گیرد؛ ویا جاپان ، جزایر کوریل را از روسیه و یا ایرلند، قسمتی خاکش را از انگلستان پس گیرند؛ و  ….. مثال های  فراوانی  ازین قبیل، در کرهً زمین.  عُمرِ مرز بین افغانستان و پاکستان کم از کم، دو بار بیشتر از عمر کشورمستقلِ پاکستان است. این مرز را چند سردار و یا زمامدار افغانیِ بعد از عبدالرحمن خان؛ از جمله ، حتی امان الله خان ، برسمیت شناخته اند. آخر، برادران محترم ، چه جای و منطقی درین مورد،  برای ادعا و حرف زدن داریم، بجز ازعوام فریبی و تجارت سیاسی؟
         ما، همان طوریکه از مرگ سردار افغان – عبدالرحمن خان ومرگ دیورند انگلیس، انکار نمی توانیم؛ به همین ترتیب،  درست و حتمی، از مرزی که آنها تعین کرده اند و بعد ها برسمیت شناخته شده، انکار نمی توانیم. پس، ادعای مرزی با پاکستان، واضحآ یکی از انواع ابزار تجارت سیاسی و عوام فریبیِ مطلق و آشکارست. 
 
از برکت حکومات کشور ما و از روپیهً ملیِ ما،  اولاد های دیورندی ها،  لباس و نان و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان و خانه و همه سهولت ها را دارند و سرمایه های هنگفتی را حکومت های افغانیِ ما، همواره، آنطرف سرازیر می کند؛ چون آنها حقوق ملی دارند؛ چون آنها عضو بنی آدمِ افغانی اند .  اما و با تاسفات فراوان؛ اولاد غوری، با شکم نیمه گرسنه و با تن نیمه برهنه،  در روی زمینِ خدا، از سردیِ زمستان ها می لرزد و از گرمیِ تابستان ها می سوزد،  تا الف – ب را بیا موزد .    غوری ها و خانهً مقدسِ ما  به نان وآب  کفش و راه و …..و ها محتاج اند و خانهً غوری  ها ( امید وارم برادران عزیزم، هیئت رهبریِ جام غور را  نرنجانم )، محتاج، انتظار و گرویدهً شنیدن و خواندن خواست ها و مطالب که نشاندهندهً  راه های نجات و کمک برای بیرون رفت غوری ها از فقر ومحرومیت های خانمانسوز و درمانِ ساز این درد های  تحمیلی مان را، با خود داشته باشند، می باشد؛  آنچه از شنیدن ها، گفتن ها و نوشتن ها در بارهً دیورند و مرز 120 ساله و برسمیت شناخته شده اش، به هیچ صورت، انتظار نمی توان داشت.
از همه دانشمندان با احساس  و دانای مان؛ ار همه  تاریخ گویان وطن دوست  وملت خواه مان  که همواره و با جد و جهد خاصی، از مرز دیورند ؛ از تهاجم فرهنگیِ ایران؛ از فارسی ستیزی  و ایران حراسی؛  با هیاهوی " چوپانی"،  گفتار و نوشتار دارند، خواهش حلیمانهً غوری دارم که  حد اقل، هر کدام،  یکبار هم  اگر شده، خطاب به حکومت های عیاش، خود بین و سوء استفاده گر، از حقوق انسان های مکلفِ تام و بی حقوق غورِ با حرمت؛  در بارهً دردها  و رنج های دیرینه ای انسان های  در دامِ محرومیت و فقر نگه داشته شده ( با عمری بار ها بیشتر از مرزِ پذیرفته شده و تغیر نا پذیر دیورند ) نیز بگویند و بنویسند. من می خواهم که همه سیاست مداران و فرمانداران کشور، فریاد مارا بشنوند و بدانند  و متیقن شوند که ما غوری ها نیز، اعضای بنی آدم افغانی ایم! نباید دیگر از ما، ابزاری برای خدمت به دیگران پنداشت و استفاده کرد!
  
ما غوری ها، انسان های ساده ایم ، اما مغرورِ تربیت نیاکانیِ مان؛ ما می نازیم به فرهنگ و مدنیت تاریخیِ نیاکان مان؛ ما تابعِ انسانیتـم.  اما با هزاران افسوس، ازین ساده گی های ما و ازین مکتب انسانیِ ما، قرن های متمادی است که حکومت های ظالمِ کشور، استفادهً سوء دارند.   من با کسی ستیز ندارم و نمیخواهم، اما  از ابزار بودن و  پا بوسیدنِ اعلی حضرتی و یا سرداری، دیگر در گریزم و این شیوهً زندگی را شرم و ننگ میدانم.  من، فقط  می خواهم که ما غوری های پاشیده و گُمراه؛ آهسته- آهسته، از دام ابزارِی بدر آئیم و در راه هماهنگی و روی هدفِ دفاع از نام و حیثیت آبائیِ خود  و بدست آوردن حقوق انسانی – ملیِ خود، همراه و همصدا شویم.
 
مهربان ترین انسان غوری – استادِ خیلی ها شیرین سخن ونرم دل – برادر بزرگوار ما – یگانه، در قصه یی ادبیِ  " سه کشور بزرگ در شهر لندن"  شان، با زبانِ استادانه و بسیار شیرین و گوارا، از احساس والا و شگفت انگیز طفلک دوازده ساله ای ، حکایت دارند که چگونه عکس العملی در دفاع از خود و نام و حیثیت انسانیِ خود، در مقابلِ حرکات نژاد پرستانه یی صنفی اش،  نشان می دهد.  بیائیم خود را بجای همان طفلک با احساس و با شعور انسانی، قرار دهیم. من از گفتن درد هایم و دعوت انسان های غوری ام، در همبستگی و یکپار چگی یی که یگانه راه و امکان بیرون بُرد غوری ها ازین حالِ رقت بار، می باشد؛   هیچگاه خسته نخواهم شد  و ماًیوس نخواهم بود. با امیدِ روزی که غوری هایم را بیدار،با هم و در جمع فکری – حقوقی بینم!
 
بـســا بــودیـم و حـال، ابـزار کـاریـم
بـدســت ظـالـم و خـود خـواه تبـاریـم
 
بـســا خـون داده ایـم، دیـورنـد بهـانه
چـــرا حــقِ  عــدالـــت را نــداریـم ؟
 
به بیست و یک رسید عصر تکالیف
بـیــــا  دروازهً حــــــق بـــاز داریـم
 
 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد
کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.