X

آرشیف

قدری خرسندم به زبان گفته نتوانم

قـدری خرسندم به زبان گفـته نــتوانم
ترا دیــدم بـه دل رنجـور گفته نتوانم

ناگهان صـدای آشنا به گوشـم رسـید
نظرم برتو افتـاد به پاه برخاسته نتوانم

گفتمش خوش آمدی ای یاری دلربایم
دلم بغز کرده نام زیبایــش گرفته نتوایم

چادررا زه رُخ زیبایش برانداخت
چشمانم تاریک شد ازرخـش گفته نتوانم

زه شعـله رخش خانــه روشــن شد
چو پروانه می گشتم ولــی سوخته نتوانم

غم دیریــنه من به زودی خفـته شد
چومایی میتپیدم دریای عشقش رفته نتوانم

به زیبای خودازهمه دلبرم طاق است
بگردم چهارسمت غورچو او یافته نتوانم

نظر کردم به قد رعنا و اندام ظرفیش
دستم لرزید زه قد واندامش نوشته نتوانم

چشمش همچو آفتاب بسویم میدرخشید
به روشنای برق چشمایش زیسته نتوانم

مانند تو شیرین زبان به عمرم ندیدم
غیرازنازنینم خبرزه کس خواسته نتوانم

زاهدهرقدراز زیبایی توگویـد کم است
تا زنده ام از کلـبه عشقت جسـته نتوانم
 

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.