X

آرشیف

همراهی بز و میش و فرار گرگ از آن افسانه

میگویند یک روز گوسفندی و بزی باهم یکجا به گردش رفتند.
گوسفند گفت: م م م مه…..!  از یک کله، دو کله به….!
بز بسوی گوسفند سیل کوتاه کرد و گفت: اگر راست بگویم من به این گفته ات چندان باور ندارم.
 گوسفند و بز پهلو به پهلو گام می زدند.
گوسفند به بز  گفت: بیایید صحبت کنیم.
بز پرسید: دربارۀ چه؟
گوسفند گفت: م م م مه…..! باش فکر کنم. و گفت: بیا در بارۀ چیزی صحبت کنیم که با حرف «گ» شروع می شود.
بعد، آنها دربارۀ «گرمی»، «گردش»، «گرسنگی»، «گردباد»، «گُله»، «گرگها»، «گندم» و غیره صحبت کردند تا به جنگلی رسیدند. جنگل ترسناک بود.
گوسفند گفت: م م م مه…..! ازین جنگل چگونه بگذریم.
بز گفت: اگر ما مقاومت داشته باشیم و باهم معاونت و همکاری کنیم، هرجای که خواسته باشیم، رفته می توانیم. باید مراقب همدیگر باشیم.
گوسفند گفت: م م م مه…..!  از دو چشم، چهار چشم به!
بز گفت: حق با تو است. حتا اگر دوی از آن چشمان درست باشند. حتا اگر دوتای آن چشمان، چشمان گوسفند باشند.
آنها داخل جنگل شدند و می رفتند. در آن جنگل آنها گرگ را دیدند. گرگ آنها را ندیده بود.
گوسفند گفت: م م م مه…..!  حالا چه کنیم آه!
بز گفت: ما باید آماده باشیم و از پاهای مان استفاده کنیم.
گوسفند به سوی بز نگریست و گفت: مثلی که حق با توست. حتا اگر چار از آن پاها، پاهای گوسفند باشد.
سپس بز به عقب نگریست، دو بوته را دید و گفت: واه! چیزی که لازم است یافتم.
اکنون تو گوسفند، در میان دو بوته ایستاده شو و گرگ را ببین! من به پشت سرت ایستاده می شوم و عقب را می بینم. وقتی که گرگ بسوی ما آمد، تو با اوگپ بزن. فراموش نکنی که بگویی دو سر داری؛ چار چشم داری و هشت پا. تو با گرگ صحبت کن. من نیز از پشت سرت با او حرف خواهم زد. اکنون او دارد می آید. آماده ای؟
گوسفند گفت: م م م مه…..! آری.
گرگ که آنها را دید، نزدیک شد و گفت: صبح بخیر گوسفند جان!
گوسفند گفت: تو. گرگ بسیار با ادب هستی.
گرگ گفت: من دایم با نهار و خوراکم با ادب می باشم. من نمیدانستم چگونه برایم غذا پیدا کنم. تو با چهار پایت نزد من آمده ای.
گوسفند ازین گپ گرگ دربارۀ نهار خوشش نیامد و گفت: در اشتباه هستی، ای گرگ! من هشت پا دارم. از هشت پایم تنها چهار آن پاهای گوسفند اند.
گرگ که سوی گوسفند دید، گوسفند غیر عادی بود، گفت: او کی است؟
گوسفند گفت: او سر دیگرم است.  
بز جیغ کشید: اجازه بده آن گرگ را بخورم.
گوسفند گفت دو سر دارم که بکلی از هم متفاوت اند. این سر که تو می بینی تنها علف میخورد و سر دیگرم بسیار درنده خو و خونریز میباشد و فقط گرگها را میخورد.
ازین گپ گوسفند گرگ به هراس افتاد و پرسید: آیا سر …ش ش ش شما… سر ش ش ش شما… واقعن گرگها را میخورد؟
گوسفند گفت: بلی. اما نه بیشتر از یک گرگ در یک روز.
در همین وقت بز فریاد کشید: یکتا گرگ در یک روز بس نیست. من دایم گرسنه ام. من صد گرگ را خورده می توانم. اجازه بده این گرگ را همین حالا بخورم.
گوسفند گفت: بلی تو اجازه داری فقط همین گرگ را حالا بخوری! امروز تنها همین گرگ را می توانی بخوری. دیگر گرگ ایجا نیست، از کجا کنم که نباشد؟ همین را بخور و بس.
گرگ به گریان شد و گفت: نه، نه، مرا نخورید و از ترس جانش بسرعت بگریخت.
گوسفند در پی گرگ میدوید و بز از پی گوسفند میرفت و میگفت: بگیر که بخورم.
اما گرگ از ترس به پشت سر سیل نکرد. او با تمام نیرو بگریخت تا که به غارش رسید و پنهان شد. گوسفند و بز به گردش ادامه دادند و کماکان از چیزهای صحبت کردند که با حرف «گ» آغاز می یافت.

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.