X

آرشیف

 

وقتی‌که از نگاه تو تابید آفتاب
من را ورق ورق به تو پیچید آفتاب
آری که چشم‌هات دو دنیای من شدند
دنیای پرهیاهوی و تردید، آفتاب!
امروز ذهن شهر به آتش نشسته‌است
در گوش شب که زمزمه کردید: آفتاب…
مردی سپرد طعم لب‌اش را به شانه‌هات
با برگ سبز شاخه‌ی امید، آفتاب!
مردی تمام درد سرش استعاره شد
تا در خیال و شعر نگنجید آفتاب
گر شعرهام سرد و سیاه‌اند واژه‌هاش
هر جا به‌جای نقطه گذارید «آفتاب»

 

8/2/1392

فیروزکوه

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.