آرشیف

2014-12-11

غلام محمد نقشبندی

زنده گی نامه غلام محمد نقشبندی

بسم الله الرحمن الرحیم

   غلام محمد”نقشبندی” فرزندغلام علی فرززند غلام نقشبنددرسال 1356 هه ش دردهکده تقه تیموردیده به جهان گشود وبه سن هفت سالگی علوم ابتدائی وعلوم دینی رابه نزدکاکای خویش فراگرفت، وی به علوم دینی علایق خاص داشت وعلوم فقه، عقاید، فقه میراث وکم کم تفسیرمطالعه نموده وبسال 1369 هه ش به صنف چهارم شامل مکتب ابتدائیه تقه تیمورگردیدوبعدازارتقامکتب مذکورازابتدائیه به متوسطه صنف نهم راموفقانه سپری وبدرجه اول کامیاب گردید. بعدازفراغت دوره متوسط درسال 1375 هه ش مکتوب فراغت خویش راازمکتب تقه تیموراخذو به امضاآقای قاسم علم رئیس معارف وقت شامل لیسه ولیلیه سلطان علاالدین غوری گردیدوصنوف دهم، یازدهم ودوازدهم رادرلیسه مذکورسپری ودرسال 1377 فارغ گردیده است.
   غلام محمد”نقشبندی” به شعروادب فارسی – دری علاقه زیادداردوسرودن شعرواشعاررابه سن 22 سالگی آغازکرده  وبه تنوع شعرمهارت داشته هم چنین بیشتراشعاروی درقالبهای غزل، قصیده ورباعی میباشد.  وی عموماً اشعار خویش رارندی وخمریه میسراید. بعدازگذشت زمان برای اینکه تاسیس دارالمعلین عالی درغوردرسال 1386 درچوکات ریاست معارف تشکیل گردیدشامل دارالمعلین شده ودرسال  1388 ازصنف چهاردهم 14 فارغ گردید. وی درچوکات دولت به سمت ها وموقفهای مختلف ایفای وظیفه نموده است که کارکردهای وی رابطورمختصر یادداشت میکنیم سرمعلم بمکتب متوسطه سلمین والسوالی دولینه، سرمعلم بمکتب لیسه شینیه والسوالی دولتیار، سرمعلم وبعدمدیربه لیسه شورابه مرغاب، سرمعلم به لیسه سلطان علاالدین غوری، عضونظارت بریاست معارف وسرپرست بمدیریت معارف شهری مربوط ریاست معارف ولایت غور. ازینکه به شعروشاعری اشتیاق بالخصوص داردنشانه ازاثروی ذیلانگاشته میشود:

 

خـامـه بــیــتـاب مـن تـاوصـــــف پـیـغـمـبـرگــرفـت
چـنـبـرشفـق خـورشید بـیـن کـه زلـف دربـرگــرفت
سـرو"اشدا" نـهـال دربـاغ لاهـوت سـرفـــــراخت
دوحـهء مـلـک جـلال خـود زلـف چـون عنبرگـرفت
پــرتــو شـمـــع جـمـال وخـور زمــلــــــک لامکـان
طـارم وعـرش بـریـن چــون شـمـس مـنـورگــرفت
شـب چـراغ مـلـک ارض، گــوهــر نـایـاب عــرش
تــاج دارا تـــخــت لــولاک زیــنـــت بــرتــرگــرفـت
طـارم گـــردون ســبـــز، بــطـحـی وشـرب لاله زار
خــون دنــدان آذریـن چــون لاله احــمــــرگــرفــت
هــالــه زلــف پــرصــلابـت مـعـنـی ازوالیل یافـــت
"واضحی" گــلگــونــه عـارض پـرتودیگرگرفــت
شــدعـنـایــت آن بــراق آن شـب زمـلک لـــم یــزل
شـهـسوار جـولان کـنـان جبریل به خودمهترگرفت
صــدر مـجـلـس انـبـیـاراالـذی اسـرای گـــواســــت
سـامـعـیـن الـمـرسـلـین واعظ به این منـبـرگـرفـت
مـعـتـکـف چـرخ چـهــارم ابــن مـریـم دادســــــلام
شــاه اوادنــی مــقـــام بـیــن خــلـوت بـهـتـرگرفــت
پــادشــاه قـدسـیــان جـبـریـل چـنـیـن لـبـیک کنـــان
مــرحـبــا یا مـجـتـبــی اهـل سـمـایـکـسـرگرفــــــت
مینوشت این لغت به خامه "نقشبند"گریان کـنـان
خــامــهء مـشـتـاق احـمــدصــفـحه باخون ترگرفت