آرشیف
یک پارچه شعر
غلام محمد نقشبندی
مغبچه مغاني ، جامي ساغرستاني خم شراب درده ،ساقي كوثرستني
زناروصليب بربند، برزلف پرستاني ترسابچه ، شنگي ، شوخي ،شكرستاني
در هرخم زلف او، گمراه مسلماني
چون شانه نمود ريش ريش ، اين زلف پريشاني خون بردل من گشت لعل، داني لعل يماني
گوهرازمخزن دل ندارد اين نشاني ، ازحسن وجمال او حيرت زده هرعقلي
وزنازو دلال او واله شده هرجاني
وزمي دولعل او آميخته هزاران گل وزآبي صدفانش صد چشمه سلسبيل
وزلعل شكرينش صدها گشته قرندل برلعل شكر ريزش آشفته هزاران دل
وززلف دلاويزش آويخته هرجاني
برفوق عارضانش آويخت كه ميبيني صليب مسيحي است شهمار نازنيني
قوس دربانش رهرو هرآيني چشم خوش سرمستش اندر پي هر ديني
زنارسرزلفش دربنده هر ايماني
عشقش بردلم افزود مهروبرسرم سودا شهره شدم به عالم ماتم برسرغوغا
عسل لعل لبش شرين ، شرين واه واه مرمايده عيسي لبش افزوده حلوا
وزمعجزه موسي زلفش شده ثعباني
چشم ترگس شهلا با سروتهي بالا قيس وغيلان كرد روانم سوي صحرا
بهر كيش عاشقان رسم ليلي وعذرا ترسا بچه رعنا ، ازمنطق روح افزا
صدمعجزه عيسي بنموده به برهاني
دارحلاجش بررومي شب هجران صد ابن حلاج امروز غرق گشته و سرگردان
لعل رمانش بنگر لعل بدخشان لعلش زشكر خنده درمرده دميده جان
چشم درسيه كاري برده دل كيهاني
روح روان بخشد، ازلعل يمنستان هم مل وشراب بخشد، ازمعدن بدخشان
دركيش زردشت خواند، آن بت بهارستان عيسي نفسي كز لب درمرده دمد صدجان
بهر چي برددلها، هرلحظه بدستاني؟
تا دام نمايد بين اين سنبل گيسويش چون ناف آهوخوشبو اين طره خوشبويش
دل را اوبه زلف بسته كشاكش ميره سويش تاسيرنيارد ديد نظارگيررو يش
بگماشته ازغمزه هرگوشه نگهباني
گويي خنجر ازمژگان بهرقتل عاشقان باغمزه و كرشمه ازآن گوشه عينان
چون تيغ ازنيام افگند ، ازان خنجر مژگان ازچشم روان كرده بهردل مشتاقان
ازهرنظري تيري وزهرمژه پيكاني
آن نازوادا امروز برقلب حزين بنشست زان روكه بيني دنياه برچشمم حقيروپست
ازبندم رها بنمود زولانه ززلف بشكست ازدير بيرون آمد ازخوبي خود سرمست
هركس كه بديد اورا واله شدو حيراني
چون روم روميش ديد بنگرخاج پرستي شد درهرگوشه دنيا نقل از بت پرستي شد
دردور حبيب ما عشق و حق پرستي شد شماس چورويش ديد خورشيد پرستي شد
زاهد هم اگرديدي رهبان شدي آساني
آوازه خلوت را هم صوفي گر ميشنيدي بي سازو آواز ني ازوجد ميتپيدي
اين دست كوته آن برزلف ميرسيدي ورزانكه بچشم من صوفي رخ اوديدي
خورشيد پرستيدي در دير چو رهباني
سرمست وخراب امروز زلف عاطر من بگذشت شوريده و سرگشته آن نادر من بگذشت
بر يادرخ ميگون نخل عابر، من بگذشت يادلب و دندانش برخاطرمن بگذشت
چشمم شكر افشان شد ،طبعم شكرستاني
جان دروجدو سماع است ، پيش رخ اودل گفت: رقصان چوبسمل است ،پيش رخ اودل گفت:
نالان چو غليان است پيش رخ او دل گفت: جان خواستم افشاندن پيش رخ اودل گفت:
خاري چه محل دارد درپيش گلستاني؟
گر چاك، گريبانم نظرننهد برمن فرياد به كيوانم نظرننهد بر من
در سفته ،به ديوانم ، نظرننهد برمن گرخاك رهش گردم هم پا ننهد برمن
كي پاي نهد ،حاشا،بر مور سليماني؟
زين پس نماند اين عشق بي دفتروبي ديوان همفكر(سعيدي )شد اين نظم شعر روان
سرمشق اديبان شد اين گوهر فراوان زين پس نرود ظلمي بر آدم ازين ديوان
زيرا كه سليمان شد فرمانده ديواني
بنويس تو( نقشبندي ) برديوان بردفتر اين تحريرزيبايت برصورت يافته زيور
بر خمس غزل بنويس هم در هم شعرتر نه بسكه عراقي راتوبيني زنظم تر
دروصف جمال او پرداخته ديواني
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور