آرشیف

2021-12-24

عبدالقیوم ملکزاد

گریۀ “پیمان”، در فراق المناک پیر خرد منطقه

اول جدی مصادف است با سالگرد نخستین انتقال مسالمت آمیز قدرت در تاریخ معاصر کشور.

اقدام ارزشمند، استثنایی و بی‌پیشینه‌ای که ابتکار آن برای همیش، با نام گرامی پیر خرد و دوراندیش منطقه (استاد برهان الدین ربانی) رقم خورد. شهید والا مقامی که برای نخستین بار در راستای برپایی یک نظام دموکراتیک و مردمسالار، با سعه صدر و با نیت داشتن یک آیندۀ بهتر، پا فرا پیش نهاد و با تسلیم مدبرانۀ قدرت بر ماخلفش، اسم خود را برای همیش با نیک‌نامی ماندگار ساخت، کاری که پیش از آن هرگز نشانه ای در صفحات تاریخ کشور به  چشم نمی‌خورد.

چشم زمان شاهد است پیش از اینکه این پدیدۀ ارزشمند با ابتکار و تدبیر رئیس جمهور پیشین کشور نهادینه شود، هرگونه جا به‌جایی در قدرت در قلمروی به نام افغانستان، توام بود با جنگ‌‌های ویرانگر و کشکمش‌های خونین و کودتاها واعمال زور و تزویر!

لذا، انتقال قدرت به صورت مسالمت آمیز مدیون از خود گذری استاد شهید بود؛ شخصیت کم نظیر سیاسی‌ای که با وصف داشتن چنین روحیه فداکاری و مردم‌سالاری و حلم و بردباری، در طول حیات سیاسی اش بسی جام های زهراندود دسایس حلقه های بیرونی و داخلی را سر کشید و سرانجام قربانی دسیسۀ شوم و نامردانۀ راهیان جهل و تعصب کور شد.

امیدوارم مردم قدرشناس کشور، خصوصاً سیاسیون افغانستان و ارباب قلم، بالاخص آقای کرزی که قدرت را از آن شخصیت بزرگوار به میراث برد، از سر انصاف، در همه جا و همه گاه با صراحت بگوید که استاد ربانی، واقعاً رهبری بود فرزانه، دور اندیش و کم بدیل و دوستدار واقعی میهن و مردم، و حذف فزیکی آن زعیم دلسوز و صلح خواه، به وسیلۀ جاهلان، اقدامی بود بسی ظالمانه و دد منشانه، و همین گونه سردسته راکت پراگنان منصفانه اعتراف کند که لجاجب هایش در برابر رهبری وی و نظام پس از سقوط رژیم دست نشاندگان روسی، عملی بود یکقلم احمقانه، که تمام آرزو‌های مقدس مردم  مسلمان کشور را با آتش‌باری های خودخواهانه و راکت‌باری های بی وقفه اش با خاکستر نومیدی مبدل ساخت.

دیشب، فرصتی دست داد از میان انبوه اوراقی که با خود در دیار غربت آورده ام، چشمم به مرثیه‌ای از شاعر با احساس دیار یا همان سرایندۀ دردها و سوگ‌های دوران جهاد و مقاومت: شادروان (سید فضل احمد پیمان) افتاد که در مورد شهادت جانگداز استاد شهید سروده و به من سپرده بود که اینک به عنوان حسن اتفاق در این صفحه آن را به دست نشر می‌سپارم تا هم ذکر خیری باشد از شهید مظلوم استاد بزرگوار رئیس جمهور پیشین کشور و به قول پیمان، “آن داعی اندیشمند عالم اسلام” و هم یادی باشد از آن شاعر درد آشنا که سه سال شد چهره در نقاب خاک کشیده است. شاعر با احساسی که رهبر عزیزش را عاشفانه دوست می‌داشت و در روز فراق او بدینگونه می‌گریست:

 

ندارد مــرد حـق دل  بستــگي در عـالم فــاني

جهــاني  را  كه بنـيـادش بـود مــعروض  ويراني

جهـانـي   را تمــامــي ارمغانش    رنـج   پيدائي

جـهــانــي  را  ســراسـر حـاصـلش اندوه پنهاني

نباشــد   پنج روز  زندگـي را هــدية  ديـــگر

بغــير از  درد و داغ و مــحنت و سوگ و پريشاني

بخاك افتد، بخـون غــلتد،  به آب ديده تر گـردد

كـلاه  خـسروي، تخت شهـي، اورنـگ سلــطاني

دريــغ  از  داعــئ انديشـمنــد عــالم  اســـلام

فـــروغ    آفـتــاب   معــرفت استـــاد ربــاني

دليل حكمــت و  برهــان ديـن و آيــت  خــوبي

مـهيـــن آزاد مـــرد   رزمـي و علمي و عرفاني

نماد رافـت و  الگــوي  حــلم  و  اســوة  نيــكي

مثـالـي از وقـار  و مظـهــري از خــوي انساني

نكــرده كــودكـي را  مــادر  ايــام  دركـــشـور

بتــاريخ   معـاصر  همـــچو  او  گهواره جـنباني

نپرورد است در دامـان  خــود با ايــن جـهانبـيني

كســـي را  بعــد از ســيّد جـمال الدين افغـاني

ضميــر تابنــاكــش مــخزن  افكــاراســلامي

دل آينـــه   سـانـش   واقــف  اســرار قـرآني

لب  گوهـرفشــانش  در كــلام خــود پراكـندي

هـمه لعــل  مـذاب،  الــبتّـه  از  نـوع بدخشاني

محبت داشت با تاجيك و ترك  و ازبك و پشتون

صـميمـي   بــود  با غـزنيچي و غوري و لغـماني

نمـــي تابـيد بر،  پـندار   تبـعيـض و تعـصب را

اســـاس  بـينــش  او  بـود  تقــواي مسلماني

پيامش چــلچــراغ مــحفل هـر عـارف و عامي

مـسيــرش  مـــعبر  آمـد شد،  هر عالي و داني

موافق با ثبــات  و آشـــتي و صلــح و امنيــت

مخـالـــف   با فســاد  و  دشمنـي و  نابساماني

قيــــام  ملــت سـرباز  مــارا  كــرده  سالاري

جهــاد  مــلت منـــصور   مـارا  كـرده سرواني

صـرير  خــامــة  او  عـالـمـي  را داد  بيــداري

نفـير  انقـــلاب  او  جـهــان  را كـرد  تـوفاني

نهاده سر بكـف  بهــر طـواف كعــبة  مقـصـود

نمـوده جان  خــود را در منـاي عشــق  قرباني

دريـغ  از سينــة   لبــريز از صلـح و صــفاي او

كــه بيرحمانه شد  آمـاج ظلـم  دشمــن جـاني

شهـيد  صلــح كــردند  آن ابر مـرد مجــاهد را

به خاك  تيــره  خفـت آن پاسـدار دين يزداني

كـسـي نتــوان گرفتن   جاي آن گنج فضيلت را

كه آن عـّلامه را در عــصر مـا كـمتر بود ثاني

دريـغ  از  قـــوت  تدبيــــر آن  انديشـــة والا

دريـغ  از  قـدرت تـأثيــر  آن  سيـماي نوراني

بپـاس  ميــزبان  نيـك بـودن، قـاتـل خــود را

طلب  فـرمـود  در جنت خداوندش به مهماني

به كيـش  اقــدس پيغمــبر اسـلام  مذموم است

تـرور و انتــحار و اختطـاف و قـــتل و ويراني

چه جاي اينـكه مهـمان قـلب پـاك ميزبانش را

كـند صد پاره با اجــراي يك نـيرنگ  شيطاني

بخــاك و خــون كشيدن نخبگان كـشور خود را

نمودار ستــم كرداري است و جهـل و نـاداني

به نفع دشـمن دون خـود فـروشي سخت ننگين است

بدا برآنـكه ســـايد،  بــر  در اغـــيار پيشاني

به نــام كــفر خصـم  بـي مـروت مي كُشـد مـارا

مسلمـانان ، مسلمانان،  مـسلـماني ، مسلماني

دريغـا  رهبـر مــا رفـت و تـنها  ماند  ملــت را

به چنگــال حوادث انــدرين اوضــاع بحراني

دريـغ از اينكه مــدحــش  را نگفتم در حيـات او

بســان  رودكـي در  بارگــاه شــاه  سامانـي

مسيرش تا ابـد پـر  رهـرو  و يادش  گرامي باد

هــزاران رحـمـت حـــق بر روان پاكـش ارزاني