آرشیف

2014-12-23

afrotan

« که عیان است چه حاجت به بیان است ! »
اُ لیگارشی" شبه مذهبی " در قامت مافیائی طبقاتی  . (۱) 

قسمت دوم
 
خاطراتی از مسافرتم به شهربا ستا نی  کابل

 
درپی انتشار نخستین قسمتی از این یادداشت که تحت عنوان « افغانستان در چنگال گلادیاتورهای سیاسی »  از طریق وسائل ارتباط جمعی انتشار یافت ودرآن کوشش کرده بودم تا ریشه ها و زمینه های فکری فاجعه وبحران در افغانستان را به اختصار و اشاره بر شمارم طی نامه  ها و پیام های  فراوانی از دوستان و عزیزانی  که دریافت نمودم  موجب تشویق و ترغیب من گردید ، بدینوسیله از تمامی دوستان و قلم بدستان ارجمندی که این  حقیر را با ابراز محبت های خویش مورد نوازش و تفقد قرار داده اند  قلبأ سپاسگذاری می کنم  و اما بعد :
آورده اند که : یک مرد سالخورده ای که تمامی عمرش کار کرده بود و درهنگام " تقاعد " یا بازنشسته گی فابریکه ای را خرید و مدیریت آنرا به تنها فرزندش سپرد و خود تصمیم گرفت که بقیه عمرش را در حال استراحت  و در خانه اش سپری کند . با گذشت چند سالی پسرش که از برکت پدرش به مدیریت بزرگترین شرکت صنعتی رسیده بود بصورت دائمی نزد دوستان و آشنایان اش  از این وضعیت پدرش که دیگر کار نه میکند و در منزل خود به استراحت به سر میبرد و من مجبور هستم که مانند برده کار کنم و شکم او را سیر نما یم  حکایت میکرد !! بالاخره ، پسرش در یک روز نسبتأ تاریکی تصمیم گرفت که به هر طریقی به این وضعیت پایان دهد ، دستور داد تا صندوق بزرگی را بسازند و آنرا به خانه اش منتقل سازند ، پس از چند روزی از پدرش به بهانه ای  تقاضا کرد که وارد آن صندوق شود ، پدر نیز پذیرفت و پسر صند وقی را  که پدرش در آن جا سازی شده بود در موتر شخصی اش گذاشت و به کنار یک بلندای رفت تا صندوق را از آن پرتاب کند ، وقتی پسر اش خواست تا صندوق را به دره ای که در پائین به مشاهده میرسید پرتاب کنند ، بلا درنگ صدای پدرش را شنید که میگفت ؛ پسرم ! اگر میخواهی مرا به پائین پرتاب کنی اشکالی ندارد ، اما صندوق را حتمأ نگه دار ! زیرا تو الگوی کاری شده ای که بچه هایت نیز وقتی شما را به دره پرتاب میکنند  به صندوق نیاز پیدا خواهند کرد .آنچه را اکنون می خواهم بگویم این است که با هزاران درد و دریغ سران قوم و زعمای مردم ما بویژه روشنفکران  نوبالغ این سرزمین به  چنین  الگوها و سمبول های برای نسل ما مبدل گشته اند که جنازه  تاریخ خونین  و هویت ملی  و تاریخی ما را در یک صندوق طلائی جا  گذشته وبر شانه های پوسیده خویش بسوی قبرستان تباهی و مرگ پرتاب میکنند .
فرآیند ملت سازی با  سبک بورژوازی !!
در باز بینی نکات ضعیف و فراموش ناشدنی تقریبأ کارنامه های نه سال و چند ماهه ء «دولت جمهوریی اسلامی افغانستان » حل مسأ له ملی و فرآیند ملت سازی به مثابه یکی از آنعده مسائلی به شمار می آید که همچون روح و روان جامعه و مردم رنجدیده ما ،  براکثر حوادث و واقیعت های تاریخی کشور ما تسلط یافته است ، بصورت روشن و واضح می بینیم که چگونه لااقل در این نه سالی که از حکومت مؤقت افغانستان میگذارد ، کسانی که خویش را فرزندان اصیل و وارثان برحق جها د و مقاؤمت مردم افغانستان در برابر بیگانه گان  میدانند بصورت دراماتیک و مصنوعی خود ویاران مجلس شانرا نه تنها ملت  محسوب می کنند  ، بلکه با  یک ژست  توتالیتار ورویه  دیکتاتور مآبانه شان وضعیت موجود را حقیقت مطلق و ایده آل مقدس می پندارند ! و ازسوی دیگربرخی از  روشنفکران چپ که« شجرة النسب » خویش را با اکثر نهضت ها و حرکت های ناکام و نیمه راه در جامعه افغانستان گِره میزنند و اکنون از بلندای قدرت کاذب و  پوشالی در افغانستان همواره  با ادعا های بلند بالای  شان مدعی اند که اصولأ هیچگاه جامعه افغانی به فرأیند ملت سازی نرسیده است  بلکه این ادعا که ما یک ملت واحدی بودیم و در جغرافیای  بنام افغانستان به مثابه یک ملت زیسته ایم کذب و دروغ محض است بلکه طرح وجود تاریخی« کالبد ملت » در جغرافیای افغانستان همیشه  از سوی زمامداران و حاکمان برای بقای قدرت وثروت  شان بکار رفته  است  . !! می بینیم که چگونه با مؤلفه ملت و فرآیند ملت سازی برخورد ریأ کارانه و بدور از حقیقت های تاریخی انجام میگردد ؟ طنز تاریخ آنجا و آنگاه است که مفهوم ملت و فرآیند ملت سازی  را نیز همچون امتعه  مورد نیاززندگی  روز مره شهروندان تلقی میکنند و برای رفع این گونه معضلات جامعه شناختی نیز که از به تقلیل رفتن و ناپدید شدن وجدان عمومی و تاریخی جامعه افغانی ایجاد میگردد « صُغری وکبرای » اقتصاد بازارآزاد را با سبک سیستم  لبرال بورژوازی معیوب تفسیر و تحلیل میکنند  ؛ چنانچه مشارکت اهرم های نو به ظهور رسیده قومی در فعالیت های اقتصادی و تجاری را بصورت دروغین مصداق واقعی « فرآیند ملت سازی » میدانند ، در حالیکه تمامی افراد ، اقوام و قبائلی که در سرزمین و جغرافیای آریانا ،  خراسان  و بالاخیره بنام  افغانستان  زندگی میکردند واکنون نیز باشنده چنین جغرافیای خونین به شمار میروند  در نوع نظم عملی و بر اساس اصول و مبانی مشترک انسانی حیات اجتماعی خود را شکل داده اند و در کنار تعرض ها و شکاف فهای عمیق طبقاتی ، نابرابری های سیاسی ، فرقه ای یا حمله وهجوم های قبیله ای که گاه گاهی  موجب سقوط و زوال حکومت های سربراقتدارمحلی و قبیلوی  نیز گشته است ، بقا ووحدت خود را به عنوان یک مجموعه در طول هزاران سال حفظ کرده اند . البته وجود این فورمول بندی های افراطی و گاهی تفریطی که فوقأ به آن اشاره گردید موجب شده است که فرآیند ملت سازی و گفتمان ادغام پذیری نژادی ، قبیلوی ، زبانی بویژه در طی سه دهه جنگهای ویران کن و تباه کننده ، افغانستان را به « دیگ جوشانی » تبدیل کرده که هرگونه  ردیابی قومی و نژادی را ناممکن ساخته است ، وجود تنوع محلی ، قومی ، گوئیشی و زبانی و تفاؤت در آداب و رسوم و خرده فرهنگهای محلی و منطقه ای در افغانستان هیچگاه بدین معنی نبوده است که ما به ملتهای جدا و دارای تاریخ و سرنوشت جداگانه ای روبرو بوده ایم . کثرت درعین وحدت و وحدت درعین کثرت یکی از اصول پایدار حیات اجتماعی افغانستان در طول تمامی تاریخ  این سرزمین بوده است . کثرتی که گاه  گاهی در «مورفولوژی»و همچنان « ریخت شناسی » ظاهری ساکنان قسمت ها و مناطق افغانستان قابل رؤیت است و از لحاظ ظاهری افغانها همچون آب و هوا و طبیعت افغانستان تنوعی کم نظیر بدان بخشیده ، اما این همه پیوند ها ی  مشترکی میان آنان ، وجدان مشترک تاریخی آنان را ساخته است . درست است که در طول تاریخ بی نظمی در کنار نظم ، تضاد در کنار وحدت ، و آرامش در کنار جنگها ی خونین و ذات البینی نیز در افغانستان وجود داشته است ، اما تاریخ گواه بر این حقیقت است که اکثریتی از اینگونه تضاد ها و ستیزه ها عمد تأ تضاد های برای حصول  قدرت و ثروت بوده است . اما بزرگترین فاجعه و درد آنگاه و آنجا به نمایش گذشته شد که ریشه های ازمؤلفه های اصلی فرآیند ملت سازی را بصورت کاذب با مشارکت های اقتصادی و تجاری آبیاری میسازند ، درحالیکه غرائز مهار ناشدنی  ثروت طلبی وقدرت خواهی گریبان فرد فردی از شهروندان این خیطه جغرافیاوی راگرفته وهیچ کسی از آثار ورسوبات این گونه غرائز مصؤن نمانده است ، مشارکت های ناجائز اقتصادی برخی از مهره های پرنفوذ وابسته به آنعده حاکمان مافیائی که روی یک تصادف ، هویت یک قوم ، قبیله و نژاد خاصی از ساکنان جغرافیای بنام افغانستان را داشته اند بصورت مصنوعی و کاذب مصداق عینی"  وحدت ملی" به حساب می آورند! متأ سفانه پس ازتشکیل دولت مؤقت در افغانستان بویژه آنگاهی که دیوار های حوزه اقتصادی جامعه جنگ زده افغانستان را با کاپی نسخه های مجعول ومجهول سیستم بازارآزاد نقش ونگار!! نمودند وفرد، فردی ازشهروندان جامعه باعطش اشباع ناپذیرغرائزی از«ثروت وقدرت» دریک  مسابقه بی نظیرو شگفتی از قدرت غوطه ورشدند ؛ و به بسیار زودی شعار های عدالت خواهانه ای که روح وروان تاریخ گذشته ء سردمداران مافیا ی حاکم اعم از شبه مذهبی و چپ انقلابی  رافرا گرفته بود، درامواج توفنده ثروت اندوزی های رنگارنگ و اعمار آسمان خراشهای این چنانی  ناپدید شدند . چنانچه دریک مجلسی از دوستان قدیم که آشنایان و نا آشنایان و صاحبان ثروت و قدرت حاکم و کاذب مافیائی ! نیزدرآن  حضور داشتند یکی ازآنها با ژست حق به جانب که از برکات وفیوضات سیستم بازار آزاد یاد آوری مینمودند ونه تنها  نزول آنرا ازبرکات الهی می شمرد بلکه آنراسبب تحکیم وحدت ملی نیزبه حساب آورد، وقتی از تأثیرآن برایجاد تحکیم وحدت ملی سوال بعمل آمد ، گلویش را صاف کرد و به صدای بلند گفت که اگر کسی از تأ ثیر اقتصاد بازارآزاد بر پروسه ء وحدت ملی در افغانستان انکار کند شاید از بسیاری واقیعت های موجودی که همین اکنون درافغانستان به چشم میبینیم و با دستان خویش لمس میکنیم از آن نیز انکار بورزد .!!! مثلأ شرکأ و سهمداران  فلان شهرک که  بصورت سهامی و با معیار های قبول شده جهانی  تأ سیس گردیده است از لحاظ قومی و اِتنیکی  به اکثریتی از اقوام ساکن در افغانستان تعلق دارد  مثلأ یکی از بنیانگذاران اصلی آن که برادر استاد … است مربوط به قوم هزاره بوده و با آقای فلانی که برادر….. صاحب است و از قوم تاجیک است ، همچنان فرزند فلان ….جنرال صاحب که  از پشتون های اصیل این سرزمین  سهم دار دیگری است که  در کار بازسازی کشور مشغول هستند و با اطمینان کامل یکجا با دیگران که با اقوام دیگری تعلق دارند سرمایه گذاری نموده اند ، و سرانجام تمامی شرکای این شهرک یکجا در فلان شرکت تجاری …..سازی که بنیانگذاراصلی  آن  به ملیت شریف ازبیک تعلق دارد به خریداری اسهام و اوراق بها دار پرداخته اند . ملاحظه فرمودید که چگونه نظام سرمایه داری سبب بسیاری از برکات وفیوضات غائبانه الهی  است ؟!! آخیر انصاف هم چیزی خوبی است . این جملات را گفت وقیافه قهرمان گونه ای را با خود گرفت و ازجیب اش دانه های تسبیح را درآورد و به انداختن آن آغاز کرد .این بود فرازکوتاهی از یک مغالطه علمی که دوست « قهرمان » ما آنرا با یک استدلال معیوب از جنس مادی عجین کرده  وبرای بیمارومریضی که از سرماخورده گی و سرفه شکایت دارد  واز شدت تب میلرزد داروی درد  معده را تجویز می کند ….
ادامه دارد
 
۱ : الیگارشی یا اولیگارشی که گزنفون آن را پلوتوکراسی هم نامیده است در افکار افلاطون حکومتی است که در آن زمام قدرت در دست معدودی است که تحصیل مال را غایت نهایی خود میدانند