X

آرشیف

کــــــــــــــــــــــدورت

 

به من از هندوکش افسانه مگو 

و نه ستایشی از بابا و پامیر
که سخن کهنه دربارهٔ کوه دل ام را گرفته است
چونکه،کوه برای من تمثالی ازسنگدلی وتاریکی است
و لاشهٔ سکوت مرگبار که درشکم زمان هضم نشده است
و تو تا کجا در وصف جسد فرسودهٔ که حرکت در رگهای آن خشکیده است
برای من قصیده میخوانی
و آزارم میدهی؟
تو دیگر غزلی در بارهٔ آفتاب زمزمه کن 
غزلی تازه و سخن ناب که هیچ کس نه گفته است
تا آفتاب در دل کوه های تاریک اندیش نفوذ کند
و یخچال های کدورت و زمختی را ذوب کند
تو تا آن جا که میتوانی
سخن از آفتا ب بزن
تا شاید روزی به آفتاب برسیم
تن گناه آلود خودرا در چشمهٔ زلال آن شستشو دهیم
و از گناه پاک شویم

شعرـ از یونس عثمانی
ارسالی ـ یونس عثمانی با عرض و درود مجدد
یونس عثمانی

وانکوور، کانادا

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.