آرشیف

2014-11-17

مولانا کبیر فرخاری

کشور

 

به اقتفای سروده ای زیبای جناب مرحوم استاد سید محمد " دروگر "
 
تا شمع رخ انجمن آرای تو دیدم 
در پر تو آن نور چو پروانه تپیدم

" دروگر "

**************

کشور زچه یک روز ترا شاد ندیدم 
از بی هنری گوشه ات آباد ندیدم 

در راه کجم می برد اندیشه ی تاریک 
دستور فریبنده ی همسایه گزیدم

صلح ایکه نیاز بشر است در همه گیتی 
در گرمی بازار جهان جنگ خریدم 

خوابم نبرد دوست زدشمن که کشد تیغ 
هر چند که در بستر هموار لمیدم 

شستن نتوان معده ی آلوده زتریاک
زهریکه از این کاسه ی آلوده چشیدم

دانم که زچه رنج برم در دل تاریخ 
وز سینه ی مادر به غضب سخت گزیدم

طالب به کنش خنجر بگسسته عنان است
ناچار درین گوشه چو دیوانه خزیدم

جهل است کشد مردم بیچاره به گودال 
هرچند جوانم چو قد پیر خمیدم 

در درک منست شیوه ی بگسستن مشکل 
در بستن درب ستمش قفل و کلیدم 

" فرخاری "همی دان که منم در ره ی باطل 
از پشت سر دیو سیه بسکه دویدم 

مولانا عبدالکبیر "فرخاری "
وانکوور کانادا