آرشیف

2016-2-1

مولانا کبیر فرخاری

زمـیــــن شـــــوره

زیر ابر جــــــــــــهل پنهان آفتاب فکرتم
در جهالت می رود تا بام گردون شهرتم

فـــــــکر بیدارم ندارد در دل غولان اثر
هرچی کارم در زمین شوره سوزد زحمتم

میهنم آزرده دل چون مرغی در دام فساد
نیست احــساسیکه که انگیزد سپاه غیرتم

همچوموری ناتوان خوردوخمیرم زیر پای
بی تمیزیهاست میگویم همین است قسمتم

تو به خاک افتیده یی در پنجه ی سوراخ موش
من به خاک دیگران بی آب و نان و نعمتم

از قلــــم پردازی من صفحه ی کاغذ خجل
کی نوازد گوش دل را شعر تر در حیرتم

دیــگران گیرد مقام خویش در برج فلک
همنشین کهـــــــــــــنه اندیش جهان ظلمتم

بهتر است دینم به محراب دعا گیرد مقام
کـــــــس نخواند کافرم یابد نظام ار دولتم

از گریبان سحر خورشید می خندد بمن
حلـــــــقه ی وحدت اگر افتد به گوش ملتم

ای همای آرزو بنشین تو در آغوش گل
ســــایه ی بالت دهد فخر و لوای شوکتم

گرچه خواب آلوده ام در بستر شام ظلام
باز مـــــی تازد به بام چرخ رخش رفعتم

گیرم ار دست یتیم و بیوه ی صد پاره دل
جیب ممسک را کند دریای پرشور همتم

تا به کف آرم دو نان فرخاری از رنج عمل
زیر بار منت دونان٬ دو تا شــــــــــــد قامتم

مولاعبدالکبیر فرخاری
ونکوور – کانادا
۳۰ جنوری ۲۰۱۶