آرشیف

2015-1-19

صدیق رهپو طرزی

کشور هـــای چند قومی: درد سر ها و راه حل ها

نگرش و کاوش برای همزیستی

 

یاد آوری:
این نوشته در همایشی  زیر نام، ٫٫ چرا هزاره ها سرزمین آبایی خود افغانستان را ترک می کنند؟،، که به روز یکشنبه پانزدهم ماه اپریل ۲۰۰۱ع.در شهر ملبورن، آسترالیا بر پا شده بود، ارایه گردید.
آقای قیوم بشیر، در بخشی از گزارشی در این مورد چنین می نویسد، ٫٫ این همایش از سوی انجمن هزاره های آسترالیا در شهر ملبورن باحضور جمعی از آگاهان سیاسی فرهنگی، دانشجویان و دانش پژوهان این شهر برگزار گردید.
 ٫٫ الحاج جاوید محمدی، رئیس این انجمن، در جریان گشایش همایش با اظهار خیر مقدم به شرکت کنندگان از چالش ها و مشکلات موجود در کشور و چگونگی وضع نا مساعد جاری در افغانستان یاد آوری نموده و طی صحبتش از حاضرین صمیمانه خواست تا در راه رسیدن به یک هدف مشخص، مطالب را مورد غور و بررسی قرار داده و در پایان با شرکت در گفتگو و برنامهٔ سوال و جواب نتیجهٔ مطلوب را رقم زنند.
او هم چنان آرزو نمود تا این همایش آغازگر نشست ها و سیمینار های وسیع تر در سطح استرالیا وحتی جهان باشد.
ایشان همچنین از محترم صدیق رهپو طرزی که مقاله یی را در مورد موضوع مورد بحث، از خارج فرستاده بودند تشکر و قدر دانی نمود.،،

 

 
 
٫٫ افغانستان، گنجینهٔ بزرگ و زیبای قومی است،،
مورگنشترنی، زبانشناس معروف
 
صدیق رهپو طرزی
شهر گت تینگن، جرمنی
۲۱ حمل ۱۳۹۱ / ۱۱ اپریل ۲۰۱۲عیسایی
tarzisr@gmail.com
 
ما، و هستی
این محیط، پیرامون و گرداگردی که در آن می زییم، اثر عمیق و تعیینگر بر شکل دهی جسم، رنگ پوست، خد و خال چهره، و حتا دستگاه عصبی مان دارد. به گونهٔ دیگر، ما راحال و وضع جغرافیه یی که در آن زیست می کنیم، می سازد. این دانش را جیو گرافی یا گیتی شناسی می گویند.
 آن گونه که روشن است، انسان هوشمند و خردمند یا هموساپین، از میان رده های گونه گون جانداران، به ویژه موجود های انسانگونه و انسانواره ها، توانست تا در دوران بخش بالایی کهن سنگی، درست سه صد هزار سال پیش در افریقا، راه تکامل را به پیش بگیرد. او در این دور، اولین آوایش را سر داد، ابزار کار به تر ساخت و مرده گانش را دفن نمود.
 این دگرگونی شگفت انگیز را می توان تغییر فرهنگی نامید. به این گونه رفتار انسان مدرن، خط جدایی روشن میان خویش و سایر انسان نما ها می کشد. این دگرگونی را دونالد جانسون، پروفیسر باستانشناسی   انفجار خلاق نام گذارده است . به این گونه، بر پایهٔ شاهد های متعدد از آن میان: اندام شناسی، باستانشناسی و ژن شناسی، دگرگونی های فرهنگی و ذهنی نمایشگر این واقیعت است که انسان هوشیار یا همو ساپین یا انسان عاقل، جای دیگر انسانگونه گان و انسانواره گان را در جهان ما پُــر نمود. 
نژاد، واژهٔ بحرانزا
انسان که در هستا و وجود های گونه گونه قرار گرفت، برابر با محیطش دگرگون شد. این تفاوت آرام آرام، در وجود واژه و کلمهٔ نژاد، وارد فرهنگ انسانی گردید.
در این خط، تلاش صورت گرفت تا انسان را بر اساس تفاوت های ظاهری و جسمی مانند: رنگ جلد، اندازهٔ بینی، نوع موی: به گونه  لشم یا پیچان و چَنگ چَنگی، دارای رنگ تیره و یا روشن، چگونگی شکل چشم، به ویژه رنگش و اختلاف چهره، رده بندی نمایند. این امر بحران های بزرگ تا به میان کشیدن طرح نژاد برتر و کهتر را به میان آورد و راه را برای باز شدن دهان کوره های آدم سوزی، برای از میان برداشتن نژاد پست، هموار ساخت.
بعد آرام آرام هر قدر که دایرهٔ دانش گسترده گی بیش تر می یافت، این امر رنگ می باخت. برآمد کاوش دانشمندان  این باور را به میان آورد که خصوصیت هایی مانند: رنگ پوست، موی ، چهره و دیگر و دیگر همه و همه را باید در خط تکامل تدریجی و اصل تطابق و یا همخوانی با دنیای پیرامون و یا گرداگرد دید.
به این گونه، ویژه گی چهره ها و اندام ها، از این امر تطابق و دگرگونی رنگ می گیرد و بعد به گذشت زمان، در لفافهٔ ژن در هم می پیچد و کار انتقال برخی ویژه گی ها انجام می دهد.
نمونهٔ روشن، همین رنگ پوست است. روشنی و تیره گی این رنگ، بسته به آن است که مردمان معین تا چی اندازه در  پرتو نور آفتاب قرار داشته اند و یا از آن دور بوده اند. تیره ترین رنگ ها را در منطقه حاره می توان دید و بعد آرام آرام هر قدری که از آن، به سوی نیمکرهٔ جنوبی و یا شمالی نزدیک تر می شویم رنگ پوست روشن تر می گردد. خرسی که در قطب شمال رنگ سپید دارد، در منطقه آفتابی رنگ تیره یی به خود می گیرد.
در این راستا، نمونه های گوناگون تطابق با محیط را از درون بحر ها تا بلند ترین قله های کوه، جنگل های پُـــرباران و دشت های سوزان می توان دید. انسانان در خط همین امر تطابق، در صحرای افریقا و خانه های یخی آلاسکا، زنده گی می نمایند. به این گونه باور به تفاوت نژادها، چی رسد به برتری نژاد ها، به گذشته تعلق دارد. جهانی شدن و از میان رفتن آرام آرام مرز ها، دیگر این باور را از رنگ و بو می اندازد.
نبرد میان نژاد باوران و آنانی که این پدیده را امری  می دانند که به گذشته تعلق دارد، هنوز هم به شدت جریان دارد.
از نژاد به قوم
آرام آرام، تقسیم بندی نژادی راه به سوی شناخت قومی راه باز نمود.
برای بررسی چگونگی حضور قومان گونه گونه در کشور، بایست اول از همه به هستی و جایگاهی که آن ها را شکل داده و یا ساکن ساخته است، نگاهی بیندازیم. این همانا هستی گیتی و یا جیوگرافی است.
آن گونه که می دانیم افغانستان کنونی در قلب ایروشیا، سرزمینی گسترده یی که از چراگاه های بی جنگل و نیمه دشت، شکل گرفته و با آسیا و اروپا پیوند دارد، قرار دارد. این ساحه از مدیترانه تا چین گسترده گی دارد. راه هایی که شرق این بخش را به غرب و شمال را به جنوب پیوند می دهند، آن را به چار راهی بزرگی بدل نموده است. از همین راه، تنها در دوره های تاریخی ـ نی پیش از تاریخ ـ مغلان، ساکاییان، یونانیان، هندوستانیان، پارسیان و دیگر و دیگر، گذر نموده اند. به باور سوفیه بولبی، باستانشناش معروف، ٫٫همین اکنون می توان این قوم های گونه گونه را به روشنی در این جا دید.،،
رابطه و پیوند نزدیک و تنگاتنگ را میان این تنوع قومی و گونه گونه گی در هستی و طبیعت می توان دید.
این تنوع محیط،هستی و جای زنده گی با خویش گونه گونی مردم را رقم زده است
از دید باستانشناسی است که می توان به ریشه های این مساله دست یافت. این دانش بخش زیاد زمان و گروه های قومی را از شیوه ابتدایی زنده گی تا ابزار فنی پیشرفته به بررسی می گیرد. آن چی در مورد دانش باستانشناسی از اهمیت بزرگ برخوردار است این می باشد که این علم از باورها و عقیده ها به ساده گی اسطوره و افسانه زدایی می نماید و پرده از روی  واقیعت بر می دارد.
  به ساده گی می توان یاد آور شد که بخش زیاد انسانان در این جا، برای دست یافتن به مواد خوراکی، ابزار کار، لباس و پناه گاه وابستگی نزدیک به محل داشته اند. به همین دلیل دست یابی به منبع ها و سرچشمه های طبعی نقش تعیینگری را بر زنده گی شان داشته و شیوه اش را شکل داده است. عنصر دیگری که در این شکل دهی نقش بازی کرده است چگونگی  آب و هوا و اقلیم می باشد.
این امر روشن است که دانشمندان، تاریخ بشری را به دو مرحله پیش از تاریخ  و پس از تاریخ تقسیم بندی نموده اند. واژهٔ پیش از تاریخ را به دورانی به کار می برند که بشر با خرد و عقلی که درنتیجه جریان پیچیده تکامل به آن دست یافته بود، راه اش را از انسان واره های گونه گونه جدا کرد، و به ساخت ابزار که اول از سنگ بود و بعد فلز جای آن را گرفت و خط تکاملش هنوز هم جریان دارد، دست یازید.
دوران پیش از تاریخ، پیوند نزدیک با تاریخ سنتی مردمان  گونه گونه و از آن میان ما دارد.
تاریخ سنتی یا عنعنه یی ما
آن گونه که آگاهی داریم این بخش تاریخ سرزمین ما، در هاله یی از اسطوره، قصه و افسانه درهم پیچیده شده است. این امر ریشه در افسانه هایی دارد که سینه به سینه و به صورت شفاهی برای ما رسیده اند. در متن این قصه ها، چهره های ویدایی و اوستایی  جلوه گر اند. نماد تازه ترش در  خدای نامگ، این سرچشمهٔ شاه نامه ها یا اثر های حماسی، تبلور یافته است.
این تاریخ سنتی و یا عنعنه یی قصه ها و اسطوره های پیشدادی، کیانی، اشکانی و ساسانی را در بر می گیرد. در این تاریخ سنتی ما، به جای بررسی نقادانه واقیعت ها، به ترکیبی از افسانه، اسطوره، قصه، تخیل، پندار گرایی، اخلاق گرایی، بیان پـُـرمبالغه کردار قهرمانان، وفاداری، بلند پروازی ها، قربانی ها، آرمان ها، آرزو ها و دیگر و دیگر … بر می خوریم. در این جا، انسان اسیر و در بند سرنوشت محتوم است.
جای شگفتی این است که مورخان نامدار ما نیز بدون این که دید نقادانه یی به این امر بیندازند، این افسانه ها و اسطوره های اولی را وارد تاریخ ساخته اند. این امر از فیض محمد کاتب۱۴۱۹۱۲، شروع و کسانی دیگری چون: احمد علی کهزاد، ۱۹۴۴، غلام محمد غبار، ۱۹۶۷، عبدالحی حبیبی،۱۹۶۷،  و آخر نی آخرین آنان، محمد صدیق فرهنگ ۱۹۹۲، در این راه گام زدند.
جالب است که همین اکنون هم برخی از پژوهشگران ما دو دسته به این اسطوره ها چسپیده اند، و با آن ها به حیث سند تاریخی بر خورد می نمایند، نی اسطوره یی و افسانه یی.
دانش باستانشناسی گپ می زند
از این دید دوره ها سنگی وجود دارند، مانند:۱– کهن سنگی زیرین که به پیش از شصت هزارسال می رسد و اثر هایی از آن در  آب ایستاده غزنی و دشت ناور به دست آمده اند.۲– بعد دور کهن سنگی میان که  از پنجاه تا سی هزار سال پیش جریان داشت.این بخش با ابزار کار کوچک و حضور انسان نیندرتال، پیوند دارد. اثر هایی از آن،  در درهٔ کور، در بدخشان، به دست آمده است. ۳– دوران کهن سنکی زبرین یا بالایی که بیست و پنج هزار سال پیش جریان یافته است.این دور، زمان میان دورهٔ شکار و میوه چینی را نشانی می نماید. قره کمر جایگاه اثر هایی از آن زمان است. به باور باستانشناسان، رابطه و پیوند، کنش و واکنش میان انسان و گوسپند و بز وحشی در این دوره، راه را برای اهلی سازی این چارپایان فراهم ساخته است. این درست  زمانی بود که هنوز ظرف های سنگی مورد استفاده قرار می گرفته اند و فن سفالیگری رایج نشده بود.  ۴ـ تازه ترین دورهٔ سنگ همانا مرحلهٔ نو سنگی می باشد که زمانش به شش هزار سال پیش از عیسا می رسد.
این امر روشن است که پس از پایان دوران یخچال آخرین، انسانان از اتکا به مواد غذایی آماده در طبیعت به سوی رام کردن چارپایان و کشت غله روی می آورند. این را برخی انقلاب نوسنگی می نامند. نشانه های روشنی بر این امر گواهی می دهند که رشد فرهنگ پیش از تاریخ در افغانستان، برخاسته از این جای و یا محل بوده و نتیجه حرکت و جا به جایی مردم از غرب به این کشور نمی باشد. باید یادآور شد که  میان دو معنای حدود جغرافیای سیاسی و جغرافیه طبیعی، فرق جدی وجود دارد. اولی در مرز های کنونی سیاسی در بند می ماند و دومی ساحه فراخی را ـ از آسیای میانه تا دریای سند و از کوه های پامیر تا سیستان ـ را در بر می گیرد.
 از پایان فروپاشی تمدن های سند و هلمند، در پایان هزارهٔ دوم، پ.ع. ما با یک نوع سوراخ سیاه آگاهی در این زمینه رو به رو هستیم. در این مدت است که درجریان رشد آرام آرام در درون این همبود، جا به جایی ها، کوچ کشی ها، تبادله تجارت و جنگ ها، قومان گونه گونه ساکن این سرزمین می گردند.
سنگ نوشته، آغاز تاریخ
این اصل روشن است که تاریخ برای هر کشور و سرزمین، با سنگ نوشته آغاز می گردد. زمان پیش آز آن به دوران پیش از تاریخ تعلق دارد. آنانی که تاریخ را در سروده های ویدایی و اوستایی جستجو می کنند، این مرز روشن را در خط غرور بی پایه قربانی می نمایند. آنان باید بدانند که در این امر ٫٫راه به ترکستان،، می برند.
در وجود و ساحهٔ هستی جغرافیه یی افغانستان ـ نی تنگنای مرز های سیاسی کنونی ـ ما  سنگنوشته بیستون، مربوط داریوش اول (۴۶۸۵۲۱ پ.ع) که در سال ۵۱۶ پ.ع. حک شده باشد، در دست داریم. ما در این سنگنوشته به نام ولایت هایی بر می خوریم که در محدوده مرز های افغانستان مدرن، قرار دارند. نام های این ولایت ها را می توان در سه سیاههٔ سنگنوشته بیستون،  و کاخش در پرسپولیس و نقش رستم که در سال ۵۱۶ پ.ع. حک گردید، دید:

۱– هریوا یا آریــا Haraiva / Areia (هرات)،
۲– باکتریاBacteria / Baxtish  (بلخ)،
۳– ستاگیدیا Thatagush / Sattagydia (غـزنی تا دره سند)،
۴– اراکوزیا Arachosia / Harauvatish (فراه، هلمند و کـــندهــار)  
۵– زرنگیانا Zarangiana-Drangiana / Zaranka (زرنــــج یـــا سیـــستان)
۶– گندهارا (Gandara / Gandhara) (کابل و پشاور)

زبان این سنگنوشته ها، پارسی کهن، اکادیی (زبان بابلی) و نو عیلامی یا ایلامی می باشند.
در محدودهٔ مرز های کنونی افغانستان مدرن، اولین سنگنوشته به زبان آرامی ـ در پـُـل درونته در سال ۱۹۳۲ع. یافت گردید. این یکی از فرمان های آشوکا ست که در آن زبان پراکریت، مربوط هند میانی، نیز با زبان آرامی همراه است. ناگفته نباید گذارد که خط خروشتی از خط آرامی با برخی دگرگونی هایی که بر همنان به آن دادند، گرفته شده است.
پس از آن ما شاهد ورود السکندر بزرگ (۳۳۱ پ.ع.) هستیم. در جریان برخورد میان جانشینانش، پارتیا و باکتریا یا باختر در سدهٔ سوم پ.ع. اعلام استقلال کردند. بعد ها مدتی فرمانروایان یونانی ـ باختری بر این سامان حکم راندند. یورشگران یوهه ـ چی Yueh-chi در سال ۱۶۰پ.ع.،از مرز چین وارد آسیای مرکزی شده و جای ساکاییان را که مدت ها پیش در پامیر، کاشغر، ختن تا هرات  و سیستان رسیده بودند، گرفتند. قبیله های بعدی یوهه ـ چی در سال ۱۲۰۸۰ پ.ع. دریای آمو را گذر نموده در باختر ساکن شدند و جای فرمانروایان یونانی و باختری را پر نمودند و سرزمین های یونانی ـ باختر را در شمال هندوکش تصرف کردند.                        
 هند و پارتیان در سال ۲۵ع. در همین زمان یعنی آغاز سدهٔ اول عیسایی به حیث یک قدرت در جنوب هندوکش پا در میان گذاردند و تا وادی سند و پنجاب نفوذ خویش را گسترش دادند. در سال ۷۸ ع.  شاهزاده گان کوشانی وارد صحنه شدند. مک داوال، در این مورد چنین می نویسد،٫٫سالنامه های چینی به صورت مفصل شرح می دهند که چگونه شاه کوشان بر آن ـ هسی An-hsi (پارتی یا هندو پارتی) یورش می برد و کاو ـ فو Kao-fo (کابل) را تصرف می نماید و پو تاP'u-ta  و چین ـ پن Chin-pin (پنجاب و کشمیر) را ویران نمود.،،
از آن پس ما شاهد نبرد میان کوشانیان و ساسانیان در سدهٔ سوم ع. می باشیم.
از یکی از سنگنوشته های سمودرا گوپتا (Samudragupta  (۳۸۰-۳۳۵ در الله آباد هند بر می آید که کابل و گندهارا به وسیلهٔ خاندان  چی ـ تو ـ لو Chi-to-lo که به دست شهزاده بزرگی از خاندان یوهه ـ چی Yueh-chi بنیاد گذاشته شده، و شهر  پشاور پایتختش بود، اداره می شد.  بعد در پایان سدهٔ چارم عیسایی قبیله های گونه گونه هونان بر باختر یورش بردند.
  یفتلیان که به قبیله یوههٔ ـ چی Yueh-chi تعلق داشتند، در سال ۴۸۴ع. توانستند تا بر فیروز شاه، ساسانی دست بیابند و شاهنشاهی بزرگی را که از آسیای مرکزی تا وادی سند را در بر می گرفت، بر پا دارند. اینان پیوندی با کوشانیان نیز داشتند.
آن گونه که می دانیم، عربان همراه با دین اسلام، درسال ۶۴۲ع. ساسانیان را شکست دادند. آنان پس از دو صد سال لشکر کشی، با یاری مردم خود این جا، بر این سرزمین دست یافتند. اما، سیطره سیاسی آنان به صورت کامل، چند روزی بیش دوام ننمود. نمونهٔ کوچکش نورستان است که تا سال ۱۸۸۶ع. به آیین کهن خویش باقی ماندند. مردم با یاری حس آزاد خواهی، در وجود طاهریان، صفارییان، سامانیان، غزنی یان و دیگر و دیگر… از فرهنگ، به ویژه زبان های خویش، با تمام وجود دفاع نمودند و به سیطرهٔ خلیفه گان بغداد پایان دادند.
در جریان همین سده ها در کوهستان شرق افغانستان، سلطنت مقتدر غیر اسلامی ترکی و هندو شاهی فرمان می راند.
به این گونه ما می بینیم که جریان رخداد های یاد شده، کاشیکاری زیبای قومی و زبانی را در این سرزمین به میان آورده است.
بی دلیل نیست که مارگنشترنی، زبان شناس معروف نارویایی، که از سال (۱۹۲۴)، به بعد به بررسی این امر در کشور دست می زند، این جا را گنجینهٔ بی بهای، زبان و فرهنگ یاد می کند.
واژهٔ قوم
گفتار و مقوله قومی، به آن بخش از گروه مردم در یک جامعهٔ بزرگ تر به کار می رود که اعضایش با همدیگر از راه میراث  فرهنگی مشترک که در گوهرش زبان قرار دارد، پیوند می یابند.
 این امر روشن است که تنوع  و چند گانگی قومی یکی از شکل های جامعهٔ پیچیده بوده در تمام همبود های کنونی وجود دارند.
این امر، در گام نخست زاده و ارثیه کوچ کشی هایی است که قرن ها زنده گی انسان را تا آن گاهی که بر زمین ساکن شد، در بر گرفت و بعد، جنگ ها و پیروزی هایی که گروه های متعددی را در قلمرو یک فرمانروایی قرار می دهد، به آن اضافه گردید. هم چنان می توان مهاجرت هایی را که بنا بر دلیل های گونه گونه صورت گرفته است، یاد نمود.
در این کشور به اساس آخرین بررسی هایی که از سوی موسسه دانشنامه زبان با ویراستاری پاول م. لویت         Paul M. Lewit در سال ۲۰۰۹ع. چاپ شده و همه زبان های جهان رامورد مطالعه قرار می دهد، تعداد زبان ها را۴۹ شمار نموده است که در این میان یکی در رده زبان های مرده حساب می شود. هم چنان  دو تای دیگرش تا کنون رده بندی و طبقه بندی نشده اند. این ۴۹ زبان به شش گروه اساسی تقسیم می گردند، ما بر اساس دیرینه بودن آن ها را رده بندی نموده ایم :
۱– براهویی: به دستهٔ زبان دراویدی پیوند دارد. مردم ما، به این زبان پیش از آن که گوینده گان زبان هند و اروپایی یا هند و هیت تیتی، وارد این حوزه گردند، به آن سخن می زدند. بخش زیاد آنان زیر فشار مهاجمان، به جنوب هند کوچیدند، اما، گروه کوچکی در بلوچستان و افغانستان باقی ماندند.
۲ـ  هند و اروپایی یا هند و هیت تیتی که از شرق هند تا آیرلند، گوینده گانی دارد. زبان های پارسی و پشتو و ۳۶ زبان دیگر در کشور، به این دسته تعلق دارند.
 ۴ ـ التایی:   به باور زبانشناسان، از دید  تاریخی مردمان التایی درسرزمین دشت گونه یا استپ های آسیای مرکزی متمرکز شده بودند. محل اصلی آنان در سلسله کوه های التای بوده است. این واژه از کلمهٔ مغولی التان Altan که معنای طلا می دهد، گرفته شده است. می توان آن را کوه طلایی خواند. این کوه ها در آسیای مرکزی واقع بوده روسیه، قزاقستان، مغولستان و چین را با هم پیوند می دهد. در این بخش، سه زبان ترکی، مغولی و مانچو ـ تونگوس  شاخه های اصلی را می سازند. هشت زبان به این گروه وابسته اند.
 ۵ـ عربی: به گروه زبان های سامی تعلق دارد که با عبری یا یهودی و آرامی نو، پیوند نزدیک دارد. در این  جا گروه کوچک بازمانده گان عرب در بخش هایی از میمنه، آقچه و بلخ وجود دارند که با عربی پارسی شده گپ می زنند.
۶ـ زبان های اشاره یی: مردمانی درگرداگرد، پیرامون و اطراف ننگرهار، کابل، مزار، هرات، کندهار به آن گپ می زنند. این را به دسته زبان کران، نیز تقسیم بندی کرده اند.
زبان هایی که دسته بندی نشده اند:
الف : وردوجی یا وردوژی Warduji در کنار دریای وردوج، واقع شرق اشکاشم مردمانی به آن گپ می زنند.
ب: مله خیل Malakhel در لوگر برخی به آن گپ می زنند.
آخر نی آخرین زبان اشاره یا نشانه یی Afghan Sign Language است. این را جز دسته زبان های کری می شمارند. مردم در شهر های گونه گون مانند: جلال آباد، کابل، مزار، هرات، کندهار و دورا دورش به آن با هم گپ می زنند.
حالت و وضع قومی: دید گاه ها
در افغانستان به ویژه در بخش روستایی یا به بیان خود ما اطرافی یا دهاتی گروه های قومی و یا قبیله یی نقش مهم تر از فرد را به دوش می کشند. همین هستی و وجود اولی ـ گر چی بسیار ساده به نظر می آید ـ چنان قدرت جذب نیرومندی داشته که هرگونه مردمان و فرهنگ های تازه  وارد را که پا در آن گذاشته اند، در درونش جذب نموده و به حیاتش در جریان سده ها و هزاره ها هم چنان ادامه داده است. نهاد های سیاسی با آن که دگرگونی پذیرفته اند، اما، ریشهٔ ژرف در همین ارزش های فرهنگی و ساختار های اجتماعی دارد. همین امر است که خارجیان، در بر خورد با این ساختار دچار اشتباه بزرگ شده است.
ویژه گی های بارز اجتماعی در افغانستان در وجود تقسیم بندی محلی، قبیله یی و قومی تبلور یافته است. این واحد قومی به شدت انعطاف پذیر بوده از عشیره، طایفه، خیل … تا قوم و  دایرهٔ وسیع تر را در بر می گیرد.
از سوی دیگر، مرز های قومی در برخی مورد ها چنان با هم درمی آمیزند که راه ارزیابی را دچار دشواری می سازد. در بسیاری مورد ها، این مرز ها یکی در درون دیگری داخل می گردند و خط مشخص را درهم می کوبند. هر قدری که سطح به هم آمیختگی بلند تر گردد، به همان اندازه مرز های جدایی کمرنگ تر می گردند.
در بسیار مورد ها ما شاهد هستیم که قومی در یک منطقه، رابطه تنگ تر و نزدیک تر با همسایهٔ خویش که مربوط به قوم دیگری است دارد تا قوم خویش در منطقه ها و بخش های دیگر کشور.
آن گونه که در بخش بررسی نوسنگی ـ حدود شش هزار سال پیش ـ دیدیم در کنار کسانی که در این جا می زیستند، مردمانی از شمال و غرب در آن سرازیر شدند و با خویشتن زبان و فرهنگ نو به همراه آوردند. این نو آمده گان جایی برای خویش دست و پای کردند، اما، بیش تر با گروه های ساکن پیش از خود، در وادی ها و دره هایی که در آن ها دریا های مهم جریان داشتند، و هم چنان مرکز شهر ها، با یکدیگر جذب شدند.
از سوی دیگر، دره ها و وادی های ژرف و تنگ، امکان آن را میسر ساخت تا زبان ها و قوم های کهن تر خصوصیت های زنده گی خویش را دور از نفوذ فرمانروایان که در شهر های دور می زیستند، نگه دارند. به همین دلیل است که کوه های شامخ شمال شرق، همراه با دره های تنگ و ژرف، بهشتی را برای زیست زبان ها و قومان گونه گون فراهم ساخته اند. به باورمن، برجسته ترین نمونه اش نورستان که  نام کهنش بلورستان بود، می باشد. السکاندر بزرگ با همه توانایی جنگی از کنارش گذشت. عربان در سدهٔ هفتم عیسایی وارد سرزمین ما شدند، ولی مردم این سامان تا سال ۱۸۸۶ع. آیین کهن خویش را نگه داشند. البته در جریان دگرگونی ها، برخی از این زبان ها، به ویژه گویش ها، به میان آمده و گروهی راه سراشیب نابودی را در پیش گرفته اند. در بالا نمونه هایی را مشاهده کردیم.
در حافظهٔ جمعی مردم، خیال و شبحی از این پیروزی ها و شکست ها ته نشین شده اند.
سنجه هایی برای شناخت قومان
گروه های قومی را دارای چار سنجه می داند: تدوام زاد، ارزش های مشترک فرهنگی، پیوند و کردار همرنگ و در آخر تعریفی که از خود می نمایند و دیگران به وسیلهٔ همان ویژه گی ها ایشان را می شناسند. همین سنجه چارمی خودیان و دیگران است که مرز ها میان قومان را روشن می سازند.
در این جا گروه های قومی را می توان به دو بخش تقسیم نمود: قبیله یی و غیر قبیله یی. قبیله یی آنانی اند که خود را به جد مشترک ـ حقیقی، یا خیالی، اسطوره یی  و یا افسانه یی ـ پیوند می دهند. البته این خط شجره، همیشه از طریق پدر یا همانا مرد، می گذرد. افغانان (پشتو زبانان) را می توان در این خط جای داد.
در بخش دوم که جایی برای شجره وجود ندارد، آنان پیوند خویش را به جای و محل تولد و اقامت جستجو می کنند. هزاره گان با آن که دارای ساختار قبیله یی اند، اما، در بیرون از این ساختار کوچک، خویشتن را به مغولان می رسانند. برخی زبان پارسی و مذهب شعیه را نمادی برای هویت خویش می دانند.
برخی افغانان (پشتو نان) سعی می کنند نماد ظاهر و جسمی به حیث مشخصه، بر جسته بسازند. اما، در جریان سده های اخیر که مرز های ممنوعه ازدواج میان گروه های قومی در هم شکسته است، این مفهوم آرام آرام رنگ باخته است.
زیست با هم و در کنار هم
ان گونه که می دانیم و در بالا به روشنی بررسی شد، در این سرزمین عشیره ها، طایفه ها و قومان گونه گونه در خط تدوام زنده گی در کنار هم زیسته اند. البته این امر روشن است که در جریان سده ها و هزاره ها بنابر دلیل های گونه گون، اینان روزگار پـُــرتشنج و پـُـر برخوردی نیز داشته اند.
از آغاز تاریخ، که همانا با سنگنوشته، پا به میدان گذارده است، ما شاهد جنگ ها و لشکر کشی هایی از همه سو بوده ایم. در این فاصله ها، هم چنان، ما شاهد بر پایی یاد گارهای سازندهٔ فرهنگی در خط تمدن های مختلف  که حاصل کار خلاق قومان گوناگون است، نیز می باشیم. همین امر، تنوع بسیار پُــررنگ فرهنگی را در همه بخش های زنده گی از زبان تا لباس، شعر، ترانه و آهنگ و دیگر و دیگر سر و سامان داده است. پاسخ و تطابق با نیاز های اولی انسانی است که پیوند مشترک و همکاری گروهی رابه میان می آورد. در همین چارچوب است که زنده گی ادامه می یابد. آن گونه که روشن است
 همین نیاز ها از راه های گونه گونه برآورده می  شوند. برای دست یافتن به تر در خط رفع این احتیاج ها، نهاد ها و موسسه
 های شکل می گیرند. این ها می توانند شامل عشیره، طایفه، قبیله، خیل، قوم و در سطح عالیش، ملت گردد.
در کشور ما، که چارچوب سیاسی کنونیش در دههٔ هشتاد سدهٔ نزدهم، بسته شد ـ پیش از آن، ما شاهد گسترش و کاهش در این ساحه بوده ایم ـ و به هستی جدیدی دست یافت، رگه های دید تشکل یک دولت ملی که به پیوند های پیشین عشیره یی، قبیله یی و قومی نقطه پایان بگذارد، شکل گرفت. اما، این روند با بحران های سیاسی پس از دههٔ سی سده بیستم، از هم گسیخت. این امر درست در لحظه یی رخداد که  زخم های خونین متعددی که از گذشته باقی مانده بود، و آرام آرام در جریان اصلاح های آغاز سدهٔ بیست، التیام می یافت، بار دیگر دهان باز کردند.
این امر، مساله قومانی که در این چارچوب می زیستند، به جای زیست برابر، به پَسخانه تاریک و پــُر عقده یی راند.
راه  های حل: دو گونه بر خورد
اول ـ حل و حذف
سیاستمداران و جامعه شناسان بر آگاهی ملی تاکید می ورزند، اما، به باور من تا آن گاهی که مناسبت های پیش ملی ـ عشیره یی، طایفه یی و قومی ـ وجود دارند، وضع به گونه دیگری است. در این ساختار یک فرد همبودش را بالاتر از هر نهاد دیگری می داند. برای او دهکده اش، دور و پیش زادگاه اش، منطقه اش و هستای و وجودی که در آن قرار دارد، وطن شمرده می شود. به همین دلیل، دیدگاه یک شهر نشین با ده نشین تفاوت ژرف دارد. اگر به دهی سری بزنیم در آن جا گونه گونی عشیره یی، طایفه یی و قومی را می بینید.
این امر روشن است که گناه اصلی بحران قومی رابطه تنگاتنگ با دگرگونی سیاسی دارد. این حکومت است که مهر و نشانه این که  کی دشمن است و کی دوست، بر این روند می زند؟ همین نظام سیاسی است که بُـــرد باری را تشویق می نماید و یا از دستگاه  امنینی ـ نظامی علیه این یا آن قوم و بالاتر از همه فرهنگش کار می گیرد. به حادثه های سیاسی و دگر گونی هایش در جریان قرن های اخیر نگاه گذرایی بیندازید، تا به عمق و ژرفای این اصل دست بیابید.
این امر روشن است که همبود ها و جامعه های انسانی از همان هنگام سر و سامان یافتن از یک خط زور و جنگ یا به عبارت دیگر از میان خون، آتش و آهن، بر سر مساله های گونه گونه زنده گی، گذشته اند. در همین راستا، در چوکات هستی و جیوگرافی با مرز های معین طایفه ها، عشیره ها، خیل ها، قبیله ها و قومان گونه گونه در درون یک دولت قرار گرفته اند. آن گونه که روشن است، این امر در سدهٔ شانزدهم عیسایی در اروپا نطفه بندی شد. در این راستا سیاست مرکزی  چنان بود: قومی که بنابر دلیل های گونه گونه بر اهرم قدرت دست می یافت، تلاش می نمود تا همگان به ویژه قوم ها دیگر را زیر فرمان و تسلط خویش قرار دهد. ما در پهنای تاریخ بشری و خود مان، شاهد روزگار پـُـر تشنج در این راستا بوده ایم. با نگاهی به  بایگانی  و حافظهٔ تاریخ، تراژدی کوچ میللیون ها انسان در سده های هفتم و نهم پیش از عیسا که به وسیله آشوریان صورت گرفت، را می توان نخستین فشار برای راندن قومی دید. در درازای تاریخ، این اولین حادثه و آخرینش نبود . حلقه های این زنجیر به شدت طولانی است. تا همین نیم قرن پیش، دود سیاه و سوختهٔ تن انسان از کوره های آدم سوزی نازیان، به چشم بخش زیاد مردم خورد. در همین دوران، کوچ های اجباری که در اثر سیاست استالینی صورت گرفت، چنان زخم های دردناک از خویش به جای گذارد که تا حال التیام نیافته اند.
دوم ـ برخورد مردم سالارانه
تا شروع سدهٔ بیستم، مسالهٔ چند گانگی قومی مشکلی را برای ساختار های شاهنشاهانه و امپراتوری، ایجاد نمی کرد. اما، با شکل گیری مفهوم تشکل ملت و سپس دولت ملی، این مساله با آگاهی بیش تر قومی پای در میان گذارد.
واژهٔ ملت در جریان دگرگونی های اجتماعی و ادبی ما، به معناهای متعددی به کار رفته است. معنای کهن تر همانا: دین، آیین، کیش و شریعت و بعد ها مذهب و حتا طریقت است. پس تر ها پیروان یک مذهب راهم گفته اند.
به تازه گی ها با دمیدن نسیم دگرگونی های سیاسی در خط نوگرایی، عصری گرایی و  مدرنیته که در گوهرش مردم سالاری قراردارد، این واژه به معنای مردم یک کشور به کار رفت. امروز این کار برد جای پای بزرگی در ادبیات سیاسی باز نموده است.
چارچوب ساختار سیاسی این امر را می توان دولت ملی خواند. برخی به اشتباه واژهٔ انگلیسی   نشن ـ ستت Nation-State را ملت ـ دولت بر گردانده اند، در حالی که ما گفتار دولت ملی را داریم.
به باور من به زبان ساده، ملت به آن نهادی به کار می رود که در چارچوب جغرافیای معینی ـ مرز های بین المللی ـ مردمانی با ساختار های گونه گون قومی، زبانی و فرهنگی در یک نهاد دولتی  که جهانیان آن را به رسمیت شناخته اند،
 زیست نمایند. همین ساختار، سازندهٔ ملت است. این امر، هنگامی می تواند صورت بگیرد که خرده ساختار های یاد شده در
 جریان یک دگرگونی اجتماعی ـ سیاسی و در چارچوب یک قرارداد اجتماعی وارد دایره گسترده تر ملی، گردند.
پرسش های اساسی این است: چگونه می توان به  دشمنی قومی پایان داد؟ با استفاده از چی راه های می توان از یک حالت نفرت و سر به نیست کردن یکدیگر، به سوی بر خورد نیکو و پیوند های آرامش بخش رفت و فضای آشتی ناپذیری را به محیط آشتی، یاری و همکاری بدل نمود؟
پیش از آن که به این پرسش های پاسخ بدهیم، این امر را باید روشن بیان کنیم که برخورد و مناقشه در مورد منفعت ها در میان انسان، هرگز از میان نخواهد رفت، زیرا بخشی از هستی اجتماعی است. مساله اساسی این است که چگونه این بر خورد ها را کاهش داد.
گروه های قومی گونه گون می توانند به آرامش و در چوکات همکاری محدود زیست کنند، اما، نمی توان از آنان توقع داشت تا با آغوش گرم همدیگر را بفشارند. مهم ترین نکته این است که گروه های قومی گونه گون که در کنار هم قرار دارند، به شیوه و روش زنده گی مختلف و دگرگون یکدیگر احترام بگذارند. مطلوب ترین و آرامانی ترین حالت آن است که آنان در روز های بحرانی همدیگر را یاری برسانند.
پرسش اساسی این است که آیا برای از میان بردن و یا کاهش برخورد های قومی نیاز است تا نگاهی به تاریخ بیندازیم؟ به باور بسیاری واقیعت اجتماعی امروز، حاصل و نتیجه رخداد های دیروز است. درست است که امروز خود وجود دارد، اما، باید آن را در وجود بخشی از گذشته و آینده دید.
تجربهٔ آرامش پس از جنگ جهانی دوم، برای رنگ دادن به این نگاه از اهمیت ویژه یی برخوردار است. پایان فاشیزم، به فشار و پیگرد در جامعه های گونه گون آن سامان، نقطهٔ نهایی گذاشت.
گوهر مرکزی این دگرگونی را باید در وجود تغییر نظام های سیاسی بر اساس های دید مردم سالارانه جستجو کرد. تجربه نشان می دهد که در اروپا، همین دستگاه دولت بود که بر شکل گیری مناسبت های زیست پُــرآرامش همه روز، میان قوم های گونه گون مردم اثر نیرومند بر جای گذارد. در این راستا دو برخورد از اهمیت بالایی برخوردار است: ۱– کردار برای زیست به تر.۲– توجه برای از میان بردن دلیل های برخورد. در این جا نمی توان از نقش عملکرد سازمان های اجتماعی، مدنی و حزب های سیاسی که در شکل دهی مناسبت ها، میان همبود های مختلف، پر توان اند، نام نبرد. 
ما، و این راه ها
 آن گونه که ذکر شد، در این سرزمین نزدیک به پنجاه قوم با زبان های متفاوت از هم ـ با آن که برخی ریشه های یگانه یی دارند ـ زیست می نمایند. از آن جایی که ما تا کنون ـ با اندوه و افسوس ـ سرشماری درستی را اجرا ننموده ایم، نمی توانیم به صورت دانشی بگوییم که کدام قوم و زبان دارای اکثریت می باشند.
من در این جا سر آن دارم که از این باغچهٔ زیبای قومی به یکی از گل هایش، یعنی هزاره گان یا درست ترش مغلان بپردازم. این را نباید فراموش نمود که واژه ٔ مغل، عربی شدهٔ واژهٔ منگول می باشد.
هزاره گان  ( مغولان )
هزاره گان را می توان ـ به صورت گمان ـ سومین گروه قومی پس از افغانان (پشتونان) و تاجیکان ( پارسیبانان) به حساب آورد.
واژهٔ هزاره به صورت روشن ترجمه و بر گردان پارسی واژهٔ منگولی یا مغولی مینگگانMinggan می باشد. این واژه یک اصطلاح جنگی بوده به گروه هزار نفری سربازان چنگیز خان به کار می رفته است.
گروهی از سربازانی که از دوران تیمور در شمال اسلام آباد باقی ماندند، نیز هزاره خوانده می شوند.
روشن است که  واژهٔ هزاره در پارسی به معنای هزار سال به کار می رود. در پهلوی هزارک بوده است.   همچنان به مراسمی که هزار سال از آن گذشته باشد، به کار می رود. مانند:هزارهٔ  ابوریحان بیرونی و یا دیگر و دیگر…
به باور من و آن گونه که سند های تاریخی نشان می دهد، گروه هایی که به زبان التایی سخن می زدند، در سدهٔ اول پیش از عیسا از رودخانه آمو گذشتند. .ـ نگاهی به ورود گروه یوهه – چی،(۱۶۰ پ.ع.) بیندازید ـ به این دلیل نمی توان اینان را تنها بازمانده گان چنگیز خان دانست. به باور من واژهٔ هزاره، پس از یورش چنگیز خان، در ادبیات ما به وسیله مورخان همان دوران، وارد گردید.
 این گروه ها همراه با موج های گونه گونه، وارد این سرزمین شدند. آنان بعد ها جذب زبان پارسی شدند، اما، در زبان شان واژه گان مغولی و ترکی را می توان فراوان یافت. به همین دلیل زبان، یا به تر، گویش هزاره گی، زبان مستقلی نیست بل، گویشی از زبان پارسی می باشد.
در کتاب سراج التواریخ که فیض محمد کاتب، آن را نوشته است، چند بار واژهٔ مغول و هزاره را مرادف هم به کار برده است. او در این مورد بر واژهٔ مغول تاکید بیش تر دارد. در جلد اول این اثر در صفحه (۷۵) به این عبارت بر می خوریم،٫٫… بعد تیمورشاه، میدان جنگ راترک گفت و دوباره به قندهار آمد. او در آن جا توطیه های دیگری را کشف نمود و آنان را از دم تیغ گذشتاند و  مغولان که به هزاره معروف اند، در دستهٔ جنگی غلامان شامل اند. اینان به چنان مردمی بدل شدند که مورد اعتماد قرار گرفتند.،، او در همین جلد بیش از پنج بار واژه مغول را به کار برده است.
این بابر، بود که برای اولین بار از هزاره گان با پیوند به سرزمین و جایگاه شان مانند: هزارهٔ روستا در بدخشان . هزارهٔ گان ترکمن. اما، او بیش تر جایگاه شان را در غرب کابل می داند. او یاد اور می شود که اینان مغولی گپ می زنند.
پایان خود گردانی 
این گروه قومی در تمام سده های پانزده و شانزده در یک ساختار خود مختار به سر می بردند. آنان سر فرمانبرداری در برابر شاهنشاهان صفوی، ازبکان و مغولان هند، فرود نیاوردند.
اما، از میان سده ٔ ۱۸ به بعد، زیر فشار افغانان (پشتونان) با مالیه گیری در زمان امیر دوست محمد، این خود گردانی درز بر می دارد.
زخم خونین
اما، امیر عبدالرحمان بود که در خط ایجاد حکومت مرکزی به این امر پایان داد. به باور بسیاری از مورخان، امیر عبدالرحمان اولین فروانروایی بود که مشروعیت قدرت را از ساختار قبیله های افغان (پشتونان) جدا نمود. او برای این که از نفوذ بیش تر سران قبیله و هم ملایان بکاهد، به قدرتش رنگ الهی بخشید. او به این گونه شمشیر قدرت را در یک دست و قرآن را در دست دیگرش گرفت. او حال و وضع کشور را که در نتیجهٔ جنگ های داخلی و جنگ با انگلیسان به لبهٔ پرتگاه هرج و مرج قرار داشت، چنین تصویر می نماید، ٫٫ هر ملا و مولوی و حضرت و سرکردهٔ قبیله و حتا ده و قریه خویشتن را پادشاه مستقل می شمارند. در مدت دوصد سال، قدرت بدون چون و چرای بخش زیاد ملایان و روحانیان توسط حکمراوایان کشور درهم نشکسته است. میران ترکستان، میران هزاره و سر کرده گان غلزایی، همیشه قوی تر از امیران عمل کرده اند.،، (گریگوریان ص. ۱۲۹)
او در چارچوب ایجاد حکومت مرکزی، هر گونه سرکشی را از هر سویی که صورت می گرفت، به شمول پشتونان به شدت در هم می کوبید. او در این راستا از وارد کردن ضربه به پشتونان غلزی، شنواری و هم چنان مردم بلورستان که آن را کافرستان می خواندند، دریغ ننمود.
بعد نوبت هزاره گان رسید. برخی بر آن اند که موفقیت او در نکته هایی مانند: تمرکز قدرت در دست سران قبیله گان هزاره، نبرد داخلی میان اینان، نبرد میان مدعیان سلطنت چون سردار اسحاق که هزاره گان شیخ علی به او پیوستند، اختلاف شدید میان سران شاخه های متعدد قومی هزاره، اختلاف میان سنیان و شعیه گان هزاره، نهفته است.
او برای درهم کوبین قدرت آنان لشکر بزرگی را به آن سو گسیل داشت. اینان در کنار تصرف جای ها، دست به چور و چپاول می زدند. آنان را اسیر و در بند می کشیدند. در این میان سران قبیله های هزاره بیش ترین ضربه را دیدند. چراگاه های شان به کوچیان سپرده شد و فشرده این که مصیبت بزرگی بر آنان نازل شد.
اولین عصیان ها
این کار با دهشت و ستم سنگین صورت گرفت، سبب  واکنش خونین گردید. اولین عصیان در سال ۱۸۹۲ آغاز گردید. این امر به سببی بود که گروه یی از سربازان امیر که در ترکیب شان بیش تر افغان (پشتون) بودند، شبی بر خانه یکی از پهلوانان هزاره، یورش برده و در جریان تلاشی، در برابر چشم های از کاسه سر برآمدهٔ پهلوان، بر زنش تجاوز گروهی کردند. این امر سبب شد که قبیله ٔ مربوط به پهلوان و زنش با اتفاق هم دست به عصیان بزنند. این امر در مدت کوتاه، آتش عصیان را در سرزمین هزاره گان بر افروخت.  امیر از همه نیرو ها و شگرد های سیاسی و مذهبی به شول اعلام جهاد علیه شیعه گان که آنان را کافر قلمداد نمود، برای سرکوب خونین بهره گرفت. او با یاری لشکر بزرگ دست به یورش برد. در نیتجه این جنگ خونین هزاران مرد، زن و کودک هزاره اسیر و در بازار های کندهار و کابل به حیث برده و کنیز به فروش رفتند. او از کشته گان برای عبرت گیری، کله منار ها ساخت. (۱۸۹۳). گروهی  بزرگی از هزاره گان به مشهد و برخی به کویتهٔ گریختند.
این امر دشمنی سنگینی را میان هزاره گان و پشتونان از یک سو و سنیان و شیعه گان از جانب دیگر، به میان آورد. از این زخم خونین تا اکنون ریم و چرک تنفر می ریزد.
مرهم هایی بر زخم ها
با آغاز سدهٔ بیستم و شروع سلطنت امیر حبیب الله، برای بار اول با فرمان عفو، بر این زخم مرهم گذاشته شد.
کودتای ثور با آن که در آغاز دست به یورش بر مقاومت این قوم زد، اما، با حضور ارتش شوروی، فرصتی را برای  پدیداری اندیشه های سرکوب شدهٔ قومی و به ویژه آگاهی قومی در همه بخش ها و در میان همه قومان، به ویژه هزاره گان به میان آورد. انان دست به شورش زدند و بار دیگر شکلی از خود گردانی را به میان آوردند. شوروی، این بخش را نادیده گرفت. مشکل بزرگ و دردسر ساز این بود که پس از آن ما شاهد  جنگ های خونین داخلی میان قبیله گان گونه گون هزاره هستیم. این امر نیروی را که بایست برای سازنده گی به کار می رفت، با خویش ویرانی را به همراه آورد.
جالب است که اولین گروه جنگی به نام ٫٫ نسل نو هزاره ـ موگل،، به میان آمد. بعد خط های مذهبی و فرقه یی درز این اختلاف را به شدت ژرفا بخشید. درست پس از خروج نیروهای شوری (۱۹۸۹) بود که زمینه یی برای نزدیکی گروه ها، پس از گذر از دریای خون و آتش، به میان آمد. تبلور ان را می توان در وجود ٫٫ حزب وحدت،، که زیر فشار ایران شکل گرفت دید.
پس از ۱۹۹۲ که تنظیم ها به قدرت رسانده شدند، آتش جنگ داخلی باز هم نیرو هایی را که باید برای سازنده گی به کار می رفت، در خط ویرانی قرار داد. البته شگاف اختلاف ها، هنوز هم ژرفای ترسناکی را نشان می دهند.
 وضع و حال کنونی
به باور واعظی پژوهشگر ژرف نگر، ٫٫برای نخستین بار است که در ۳۰۰ سال اخیر، هزاره ها بعنوان یکی از مدعیان اصلی ٫٫چهار رکن،، وارد عرصهٔ زنده گی سیاسی شده اند.،،.
 به باور من بدون شک تا رسیدن به این هدف، درد سر ها و چالش های فراوانی سر راه قرار دارد. اما، این فرصت طلایی است که باید از آن برای حل مشکل بهره جست. حرف معروف است، ٫٫ فرصت خوب تنها یک بار دروازهٔ خانه را تک تک می زند و بس. اگر در را به رویش باز نکردی دیگر او را نخواهی دید.،،
اما، کوهی از نشانه ها، به بلندی کوه بابا، در برابر ما قرار دارد که نشان می دهد که در جریان سه دههٔ اخیر نبرد برای دست یابی به هویت، دگرگونی های بنیادی در ساختار ذهنی و مناسبت ها و رابطه های میان قومان گونه گونه ٔ افغانستان از آن میان هزاره گان، رخداده است.
در این میان جامعه و همبود هزاره به جایگاه بلندی از دید نفوذ سیاسی، فرهنگی دست یافته و می دانند که چگونه خویش را نسبت به قدرت سیاسی تعریف نمایند. در این امر دگرگونی های فرهنگی مانند دانش، باور، ارزش ها، گسترش بنیاد های اقتصادی به تر از روی آوری به گردآوری زرادخانه های جنگی و افزایش جنگجویان می باشد.
آن چی ما شاهد هستیم این می باشد که جامعهٔ دربسته و سنتی هزاره، درز بر داشته است و دربش را به روی جامعهٔ باز گشوده است. آن چی در امر زدودن تعصب، نقش بر تر دارد، گسترش شهر ها می باشد. این امر رشد ذهنی و اجتماعی را بار می آورد و زمینه را برای بهره مندی از امکان ها آموزشی، ارتقای ظرفیت های فرهنگی، شغلی،  اقتصادی فراهم می سازد. حاصل این ها را می توان اثر گذاری بر کردار های سیاس