آرشیف

2014-12-30

سید مسعود نشیط

چــــــــــــــــــــــرا؟

 

توفریادم نمیشنوی چرا گوش گران داری

سرشک من نمی بینی چرا چشمِ فَسان داری

به هرجا میروم وحشت زهرکی میشنوم جنگ است

به جانِ مردمِ مظلوم چرا تیر وکمان داری

پریشان حال چو من دیگر در این دنیا کجا بینی

تو سنگین دل چرا هردم نصیب من شمان داری

به عقل وهوش کجا گنُجد شقاق وحشتِ دستت

به ید غیر چرا اینسان تو فرمان وعنان داری

ز خواست تو چه میدانم زحرف توچه پندارم

به پایی خسته و افگار چرا سنگ و سِنان داری

بریدی دست وپایشان زبانشان درآوردی

به حلقِشان چرا هردم تو کاردی بی زبان داری

کجا باشد مسلمانی به خنجر دیده خون کردن

ز آدمیت بعید آید چرا خوی ژیان داری

تبسم از لبان بردی به رنج وغم اسیر کردی

تو پیر و طفل و برنا را چرا دایم غمان داری

به چه آیین تو پابندی به چه منشور وفاداری

مدارا نیست به خوی تو چرا کیشِ خسان داری

ز دل با اجنبی داری سر سازش و همیاری

به مردمت روا آخر چرا آتش فشان داری

بسوی تو صدا کردند به راهی تو نگاه کردند

تو لطف شان نمیبینی ؟چرا ناز وچمان داری!

همش حرفی مسلمانی و دینداری زنی لیکن

به آیات خدا اینسان چرا نار و دخان داری!

به تاریخ زرینِ ما تو کردی جهل را ترسیم

به خون معلم ومّلا چرا چنگ ودهان داری

همه کردند سلوکت رابه وحشت وعناد تعبیر

نشیط حیران ،ز لطفِ خان !چرا نام ونشان داری ؟