آرشیف
پاسی از شب گذشته بود، زنگ تلفون به صدا در آمد، گوشی را بر داشتم، صدا، صدای آشنایی فرهیخته و مهرورز بود، گفت:
"من و شماری از یاران دیرین – که در کنار منند- عرض سلام داریم و اینک صدای تلفون را بلند می سازم تا همه قادر به شنیدن گفتگوی هم باشیم."
وی به ادامۀ صحبتِ خود علاوه کرد: " بر آنم تا آغاز بحث امشب را به عنوان حُسن افتتاح، با غزلی از حافظ شیرین سخن آذین ببندم، که مناسبت خوبی برای گفتگوی ما خواهد داشت:
معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند / و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند / که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد / گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است / چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرفست / که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هرآنکسیکه درین حلقه نیست زنده بهعشق/ بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ / حوالتش به لب یار دلنواز کنید.
حسب اقتضا، آغاز گفت و شنید، به تبادل مهر و سلام هفت- هشت فرهیختۀ شامل در گفتگو اختصاص یافت. پس از ورق گردانی صفحاتی از کتاب خاطرات شیرین گذشته، یکی از آن جمع از من خواست تا در برابر پرسشی که دارد، پاسخ بیفشانم:
"چرا حضورت در رسانه ها از جمله صفحات اجتماعی کم رنگ است؟"
گفتم: "برای حضور به رسانه ها و صفحات اجتماعی بیعلاقه نیستم، اما اصل موضوع این است که در کنار رسیدگی به کار های رسمی، مصروف تکمیل چند عنوان کتاب میباشم، لذا کمتر مجال مییابم به صفحات یاد شده حضور پیدا کنم. از این رهگذر- اگر تقصیر میپندارید- پوزش میطلبم که العذر عند کرام الناس مقبولٌ!"
آنگه صدای یکی دیگر از عزیزان بلند شد و پرسید:
"نگارش کتاب کاری میمون است، اما سودش برای مایی که بدانها دسترسی نداریم، چه خواهد بود؟"
گفتم: " اگر زمینۀ چاپ آنها میسر گشت، سهم هیچ یکی از عزیزان فراموشم نخواهد شد!"
فرهیختۀ دیگری از آن میان – که خواست لحن سخنش را در مورد بیثباتی و نا پایداری عمر و بیاعتباری جهان در آمیزد- صدا زد:
"معذور دارید که میخواهم بدون مقدمه و تشریفات به عرایض خود بپردارم:
گفتۀ شما، به خصوص قید "اگر" در جمله تان ما را به یاد داستانی از مثنوی انداخت که حکایت از دل بستن بیهوده دارد، امری که میتوان آن را دور از حقیقت پنداشت. داستان از این قرار است که:
شخص غريبى با شتاب به دنبال خانهاى مىگشت، دوستش كه خانۀ خرابى داشت، وى را با خود برد و به او گفت: "اگر اين خانه سقف مىداشت، تو را در كنار خود جاى مىدادم. اگر در اين خانه اتاق ديگرى مىبود، همسرت نيز آسوده در اين جا اقامت مىكرد. اگر اتاق ديگرى بود، ميهمانت را نيز در آن جاى مىدادى…!" اما آن شخص در برابر سخن کسی که به تکرار واژۀ " اگر" پرداخته بود،
گفت آرى پهلوى ياران خوش است
ليك اى جان در «اگر» نتوان نشست
بگذار تا علاوه کنم:
جهانی که همه چیزش چون باد در گذر است و فقط هیهات گفتنش برای دیگران باقی میماند، آیا سزوار است که دل در گرو فردا نهاد و بدان دل بست؟ یقین دارم پاسخ منفی است.
فلهذا، وعده فردای شما، آنهم نمیدانیم در فردای نامعلوم سرنوشت، به کجا خواهد کشید؟ همین حقیقت است که ما را برآن داشت تا بگوییم: از روزی که خدا هستی را آفرید تا کنون همه از بی ثباتی دنیا گفته اند، ولی در قفس روزگار کنونی که ما چون پرندۀ زخمی در آن محصوریم و امیدی برای بهره برداشتن از آب و دانۀ فردایش نیست، چگونه میتوانیم سخن از آینده اش به لب آریم؟
امیدوارم از لحن سخنم بوی نومیدی به مشام نبیزد، اما یقین دارم هریکی از شما به این نظر بزرگان، از جمله حکیم فردوسی همصدا خواهید بود که رفتار دنیا در نزد خردمندان بازی کودکانهای بیش نیست، چنان که میگوید:
جهانا! سراسر فسوسی و باد / به تو نیست مرد خردمند شاد
به کردارهای تو چون بنگرم / فسوس است و بازی نماید برم
وهم حدیثی است که حتماً از نظر عزیزان نیز گذشته و آن اینکه: "باری پيامبر اکرم(صلی الله علیه وسلم) خطاب به ابوذر فرمود: اى ابوذر! از آن بپرهيز كه خيالات و آرزوها سبب شود كه كار امروز به فردا فكنى، زيرا تو متعلق به امروز و مال امروز هستى نه روزهاى نيامده. در آنجا كه كار مفيد و لازم و خداپسندى مىخواهى انجام دهى، تأخير را روا مدار.
اى ابوذر! به عمرت بيش از مالت بخل بورز".
اجازه دهید که بیتی هم از پیر گنجه نقل کنم:
گلی کو را نبوید آدمی زاد/ چو هنگام خزان آید برد باد!
به مصداق این سخن باید گفت: نگاشتن کتاب و فراهم نبودن و یا حد اقل دشوار بودن زمینۀ عرضه به دیگران، به منزلۀ آن است که گلی بکاری و تنها خودت از شمیم آن بهره برداری و ما را به وعده فردا گذاری! آنهم در این روزگار و شرایطی که تندباد پاییزی بیشتر از هر زمان دیگر آمادۀ تاراج و یغما گری است…!
نظامی ضمن اینکه تاکید میکند، از بوی بهار بهره باید بُرد، " که هر فصلی نخواهد بود نوروز"، در جای دیگری میگوید:
به عمری چون بود پنجاه یا شصت / چه باید صد گره بر جان خود بست!
حاصل سخن و پیام واپسینم ایناست که: نشر مقالات و نوشتهها به گونۀ کتاب، کاریست خجسته که باید کوشید و بدان مبادرت کرد. اما در کنار آن چیزی که مهم به نظر می رسد، این است که از تراوش فکری (به قول او) "اندیشمندان"، خوانندگان بیشتری مستفید گردند که یکی از زمینههای آن نشر از طریق سایتهای انترنیتی و رسانههای اجتماعی است…!"
ضمن تایید حرفهای او، در رابطه با عدم تحقق این مامول، افزودم:
طوریکه میدانید نوشته های من علاوه بر موضوعات سیاسی، که عدم نشر برخی از آنها (تا یک مدت)، بسته به ملاحظاتی میباشد، بیشترینه ادبی و عرفانی هستند، اما باور من این است:
"در شرایطیکه از رگ رگ پیکر نیمجان مادر وطن خون میجوشد و در قلمرو وسیعی از جغرافیای کشور، طایری جز جغد ماتم، بال و پر نمیگشاید…، چگونه میتوان حدیثی از نشاط و سرور و لو در قالب ادبیات یا ادب عرفانی، نذر قلم کرد…؟ با آنکه نمیتوان انکار کرد، ادبیات نیز مانند هر پدیدۀ دیگر، متاثر از فضای سیاسی و فرهنگی، اجتماعی و حوادث و اتفاقات رخ داده در جامعه است وهم تردید نمیتوان کرد اگر علاوه داریم:
"بین نظام های اجتماعی و نظامهای ادبی یک ارتباط دو سویه بر قرار است و هر دو از یکدیگر تاثیر میپذیرند؛ بنابراین نمیتوان نقش عوامل سیاسی- اجتماعی را در پدید آمدن و تکوین یک نوع ادبی نا دیده انگاشت و…!"
یکی دیگر از آن عزیزان رشتۀ کلامم را برید:
"یعنی منظورت این است که گویا ما برای آن آفریده شده ایم تا برای همیش گوش را تنها و تنها به صفیر ترجیع و غم عادت دهیم و با پدیده دیگری جز ماتم آشنا نسازیم…!"
و افزود: "میدانیم، فاصلۀ انسان امروز با مرگ و اندوه، بسیار نزدیک تر از هر زمان دیگر است، اما در کنار آن آیا ما را گاهی به شاد بودن و آرامش روحی نیازی خواهد بود یا نه؟ و یا چگونه ممکن است همیشه کاری جز به دوش کشیدن کوله بار غم نداشته باشیم؟
مگر نه آن است که در مقابل کهکشان و گردون گردان، کل عمر بشر خوابی و خیالی بیش نیست و حاصل عمر هم بیشتر از دمی نی! ورنه چرا حکیم خیام میگوید:
شادی بطلب که حاصلِ عمر دمی است، / هر ذرّه ز خاکِ کیقبادی و جَمی است،
احوالِ جهان و اصلِ این عمر که هست، / خوابی و خیالی و فریبی ودمی است ؟"
یکی دیگر از یاران، که معروف است تمایل دارد تا همیشه در سکوی اندرزگویی فراز داشته باشد، رشته بحث را به دست گرفت و از اینجا به سخن گفتن آغازید:
"تا جایی که درک کردم، از سخنان برخی از یاران بوی یاس میتراود. خدا کند حدس من درست نباشد! علی ای حال، این درست است که در شرایط و روزگاری تلخ تر از زهر هلاهل، شب و روز سپری میکنیم، اما آیا میتوان برخی از مسایل را جز از دریچۀ عقاید دینی به مشاهده نشست؟
در آموزههای اسلامی، غم و اندوه، عواملی شمرده میشوند برای تیره کردن صفای زندگی ، و یا غذایی محسوب میشود آلوده به سم، آری زهر برای روح و روان! البته نمیتوان رۀ انکار پیمود که سردچار شدن به آن، امری است طبیعی و منطبق به واقعیت های زندگی، از این رهگذر باید گفت که غم گاهی امری است گریزناپذیر !
دراینجا نگاهی میافگنیم به یک اشاره قرآنی:
اهل بهشت با وارد شدن به جنت میگویند: «ستایش خدایی را سزاست که اندوه و ناراحتی را از ما دور کرد». از این روشن میگردد که آنها، در دنیا ناراحت و اندوهگین میشدهاند؛ همانگونه که به سایر مصایب ناخواسته گرفتار میگشتهاند.
اما متوجه باید بود، به خاطر تحمل کوله بار اندوه است که به اجر و پاداشی نایل میآییم. بدین معنا: غم و اندوه، نوعی مصیبت است و بنده باید با دعاها و اسباب اثرگذار و زندهای که ضامن دور شدن آن هستند، آن را از خود دور کند.
به یک اشاره دیگر قرآنی نیز توجه میداریم که خداوند فرموده است: «و گناهی نیست بر کسانی که نزد تو آمدند تا آنها را سوار کنی و با خود به جهاد ببری و تو گفتی که برایتان مرکبی نمییابم؛ آنان بر گشتند در حالی که چشمانشان به خاطر اندوه و ناراحتی اشک میریخت که چیزی نمییابند تا انفاق کنند».
در توضیح آیه باید گفت: اینها تنها به خاطر غمگین شدن، مورد ستایش قرار نگرفتهاند؛ بل برای آن ستوده شدهاند که به سبب اندوهگین شدن، نیرو و صلابت ایمانشان زمینۀ صعود یافت. زیرا غم به خاطر آن بود که قادر نشدند همراه پیامبراسلام به جهاد شرکت جویند و یا از مال و دارایی برخوردار نبودند، تا میتوانستند آنرا در راه یادشده، بذل و انفاق کنند.
برخی از مفسران میگویند: این آیت به منافقان نیز اشاره دارد که از عدم شرکت در جهاد، در چنگ ناراحتی قرار نگرفتند؛ بل از این رهگذر به شادمانی و سرور دست یافتند.
غم دیگری که از نظر شرع امری پسندیده شمرده میشود، اندوهی است که به خاطر از دست رفتن عبادت در راه خدا پدید آید و با به سبب ارتکاب گناهی بروز کند. چون اندوهگین شدن بنده به خاطر کوتاهی در حق پروردگار، دلیلی بر زنده بودن بنده میباشد و نشانۀ این است که، سعادت دریافت هدایت را از آن خود کرده است.
پیامبر اکرم میفرماید: «هیچ ناراحتی و اندوهی به مؤمن دست نمیدهد مگر اینکه خداوند به سبب آن گناهانش را میزداید».
منظور از غم و اندوه در این حدیث، مصیبتی از جانب خداست که بنده را به آن گرفتار میسازد و به وسیلۀ آن گناهانش را میبخشد. حدیث فوق، هرگز دلیلی برای آن نیست که غم و اندوه را جایگهای والا فرا اختیار است!
از منظر اسلام سزاوار نیست که مومن در جستجوی بلای غم بیفتد و در صدد اندوختن ناراحتی باشد و یا پندارد که گویا داشتن غم نوعی عبادت است! هرگاه مجازی به این شیوه مقرر میبود، فرستادۀ گرامی خدا باید همه زندگی را با ناراحت بودن و زیستن در کنار غم سپری میفرمود! که نفرمود، بل بر عکس، بر سیمای مبارک آن حضرت همواره نور خوشی میدرخشید و بر لبان مبارک شان گل مقدس فرحت شگوفا بود.
بنابراین باید گفت که غم و اندوه، مانعی است بر سر راه کسی که نیل به اهداف بلند و برتر را بر سر میپروراند…!"
معلوم میشد سخنان وی – که استادش خطاب میکنند- بر روان سامعین تاثیر آفریده و من در حالیکه در کمین فرصت بودم تا وانمود کنم:
" رجامندم طوری پنداشته نیاید که حاصل سخنان قبلی ام یکقلم دال بر فراخوانی برای اندوختن غمهای غیر ضروری است و یا فرار از شاهد شاد زیستن و فرحت اندوختن!
افزودم: " ضمن تایید سخنان استاد باید بگویم که:
"یقیناً فرق است بین غم خوردن و درد داشتن و با احساس زیستن. از این رهگذر درد و ناراحتی، همیشه ناپسند و مذموم نیست؛ گاهی خیر و صلاح بنده، در این است که ناراحت و دردمند باشد. درد دراین صورت صیقل دهندۀ آیینۀ ایمان است.
گفتهاند: "شادمانی، هنری اکتسابی و آموختنی است. پس هر کی توانست هنر شاد بودن را فرا بگیرد، میتواند از زیبایی و نشاط زندگی بهرۀ بیشتری بر اندوزد. این را نیز نا گفته نگذاریم که شرط حصول نشاط و سرور در پذیرفتن سختی و تحمل دشواری هاست. کسی که تاب و تحمل دارد، از حوادث و فجایع تکان نمیخورد و به خاطر چیزهای پیش پاافتاده، دست و پاچه نمیشود. نیک باید پذیرفت که شادمانی انسان، متناسب با قوت و صفای قلب آن است."
استاد بار دیگر میان حرف هایم دوید و وانمود کرد که فقط نکته اساسی دیگری را به ادامه حرف های قبلی پیشکش کند، افزود:
"علما را باور براین است که احساسات و عواطف در دو حالت، مشتعل و طوفانی میشوند: یکی هنگام شادی بسیار و دیگری هنگام مصیبت و بلای سهمگین. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) فرموده اند: «من از دو صدا و فریاد ابلهانه نهی شدهام، یکی: صدای ناخوشایندی که هنگام مصیبت بالا میرود، دوم: صدایی که هنگام فراهم آمدن نعمت بلند میشود».
امیدوارم خداوند ما را نیز از بروز دادن چنین صدا ها در امان دارد."
همه آمین گفتیم و رشته سخن را سپردیم به یکتن از صاحب نظران ادبی، که از لحظه های مدیدی بدینسو منتظر یافتن فرصت بود. وی خطاب به من گفت:
"اشاره ای داشتید که ادبیات نیز متاثر از فضای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است، من نیز با توجه به نوشته هایی تحت عناوین، "سه رکن عرفان و سخن" و "محفل تسلیم" و یک و دو تای دیگر از رسایل و نوشتههایی که از قلم شما خواندم، میخواهم علاوه دارم:
زبان ادبی، که زبانی نشئت گرفته از احساسات وعواطف است، قادر است ظرف خوبی برای ارائه احساسات تلقی گردد، خصوصاً برای آنانی که رغبتی برای سیر به دنیای عرفان دارند.
به قول فنایی اشکوری: اهمیت احوال درونی عارف همچون محبت و خوف و امید و عزم در عرفان و در آمیختگی تجربه های عرفانی با احساسات، پیوند عرفان و احساسات را آشکار میکند و از آنجا که در ادبیات، به ویژه شعر نیز احساسات محوریت دارد، طبعاً بین عرفان و ادبیات رابطه ای نزدیک بر قرار است." با این اشاره امیدوار هستیم به این جمع وعده بسپارید که چه نوع اثر ادبی تان را به ما هدیه میدهید؟"
پس از مکثی گفتم:
اثری با الهام از الهی نامۀ عطار در باره رابعه قزداری دارم که عنوان آن " شرابی از زلال کوثر" است. امیدوارم پذیرفتنی باشد. وعده این است که (انشاالله) جرعه جرعه از آن پیشکش عزیزان خواهم کرد، عشقی که شیخ فریدالدین عطار نیشابوری از زبان بوسعید مهنه در موردش نگاشته است:
ز لفظ بوسعید مهنه دیدم / که او گفتست: من آنجا رسیدم
بپرسیدم ز حال دختر کعب / که عارف گشته بود او عارفی صعب
چنین گفت او که معلومم چنان شد / که آن شعری که بر لفظش روان شد
زسوز عشق معشوق مجازی / بنگشاید چنان شعری ببازی
نداشت آن شعر با مخلوق کاری / که او را بود با حق روزگاری.
شاید از سر لطف بود که یکبار شنیدم، صدای تحسین از زبان یاران بیرون تراوید و آنگه کسی که قبلاً سخن از ادبیات داشت، گفت: چون سخن از پیر نیشابور نیز رفت، خوب است که علاوه داریم:
اگر نگاهی به پیشینۀ عرفان و تصوف بیفگنیم، آنچه مقدمتر از هر چیز در برابر چشمان ما تبلور مییابد این است که:
در قرن ششم حضرت سنایی غزنوی، عرفان و تصوف را به شعر فارسی-دری در آمیخت که از آن تحولی بزرگ در شعر پدید آمد و بدینترتیب ادبیات منظوم عرفانی به صورت رسمی اساسگذاری شد. نکتۀ مهم این است که شیخ عطار به عنوان عارف و شاعر نامدار پایان سدۀ ششم و آغاز سدۀ هفتم آن را ادامه داد و در قرن هفتم ادبیات عرفانی در شعر خداوندگار بلخ مولانا جلال الدین محمد بلخی، و عرفای دیگر به کمال رسید.
الله تعالی به همه این بزرگواران علو درجات ارزانی فرماید و دوستان حاضر در مجلس را نیز در کنف عصمت خود قرار دهد.
بهاین ترتیب ضمن آرزوی سعادت و صحت و طول عمر با برکت به عزیزان، اعلام داشتیم:
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسبالحال مشتاقی.
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور