آرشیف
پـس از مسعود
امرالله صالح
"هنر استخبارات" عنوان کتابیست به قلم یکی از مامورین ارشد سازمان اطلاعاتی امریکا (سیاه) – آقای هنک کرمپتون – که تازه چاپ شده است. او از ملاقات خود با احمدشاه مسعود نوشته است٬ من در آن ملاقات مترجم بودم و از اینکه تشریحات و سخنان احمدشاه مسعود یکی از ماندگارترین یحث هایش بود٬ خواستم من هم سهم خود را ادا سازم. اگر قبل از چاپ این کتاب چیزی می نوشتم٬ شاید نظریه پردازی شمرده میشد٬ نه روایت یک رویداد.
برنامه بزرگ احمدشاه مسعود از دید نظامی و سیاسی چه بود؟
بار ها خبرنگاران خارجی – هیات های استخباراتی کشور های خارجی – نخبه گان داخلی از او این سوال را میکردند که دشمن شما قسمت بزرگ افغانستان را تسخیر کرده است – بندرگاه های تجارتی در اختیار آنها قرار دارد – پاکستان و کشور های عربی از آنها حمایت می نمایند – شما در یک جغرافیه بسیار دشوار و فاقد اقتصاد حتی نیمه خود کفا گیر افتاده اید – کمک خارجی برایتان تا آن حد بزرگ و زیاد نیست که نقطه عطف ایجاد نمایید – تعدادی از یاران خیلی نزدیک تان شما را ترک کرده اند – مردم در حوزه یی که شما در آن حاکمیت دارید مشکلات فراوان اقتصادی دارند – چگونه باور دارید که ازین وضعیت بیرون خواهید شد و حتی اگر ازین وضعیت با راهکار نظامی بیرون شوید راه حل سیاسی از دید شما چیست؟
مسعود یکی از کهن ترین قواعد جنگ را با کلیت اش مراعات می نمود. سانزو نابغه اسطوره یی جنگ در تاریخ چین کهن گفته است – هرکس خود و دشمن خود را درست شناخت در هر جنگی پیروز است " احمدشاه مسعود دشمن را خوب می شناخت٬ ولی شاید در شناخت دوستان خود چنانچه از رفتار آنها حالا بر می آید٬ این اصل را مراعات نکرده بود.
احمد شاه مسعود باور داشت که بعد از آنکه طالبان در مناطق شمال کابل سیاست زمین سوخته را تطبیق کردند – در یکاولنگ قتل عام کردند – بت های بامیان را از بین بردند – در مزار دست به قبل عام زدند و در کابل به صورت آشکارا برخورد تبعیض امیز با مردم شهر داشتند٬ دیگر امکان اینکه در دل های مردم راه پیدا نمایند٬ وجود نداشت. به باور او خیزش ها مردمی در اعتراض علیه تعصب – تبعیض – نبود٬ عرضه خدمات – تفوق جویی – رفتار قرون وسطایی – ظلم طالبان و مهمتر از همه حضور نیرو های پاکستانی در صحنه و عرب ها – یک امر حتمی بود. او فکر میکرد که سخت ترین و دشوار ترین روز هایش را که همانا سال 1996 – 1998 بود پشت سر گذشتانده بود و دیگر کارمیکرد تا در وضعیت نظامی بن بست ایجاد نماید.
مقدمات سیاسی یک بن بست نظامی را فراهم ساخته بود. ایجاد "جبهه متحد ملی اسلامی برای نجات افغانستان" عنوان ساختار سیاسی ای بود که در سال 1998 بوجود آورد. این ساختار از دید قومی و تباری از تمام افغانستان نماینده گی میکرد با آنکه ساحه تحت حاکمیت این ساختار محدود به ساحات مشخص شده بود. پاکستانی ها از روی خصومت و نفاق افگنیبه پان اعتلاف شمال خطاب میکردند. اصطلاحی که بیشتر جاافتاده شده است.
احمد شاه مسعود از ساحات دره صوف – جنوب غور – کوهستانات فاریاب دره نور در ننگرهار – نورستان غربی و بعضی نقاط کنر که در آنجا ها عملا جنگ آغاز شده بود به عنوان جزایر مقاومت یاد مکیرد و باور داشت که با امکانات اندکی که این نیرو ها و مردم در اختیار داشتند برای طالبان مشکل بسیار بزرگ ایجاد کرده بودند. این جزایر توانسته بودند که از تمرکز قوای دشمن علیه یک نقطه جلوگیری نمایند و با جنگ های فرسایشی دشمن را از دید توانایی – سوق و اداره – حمایه لوجستیکی پراگنده نمایند. به باور احمدشاه مسعود با گذشت زمان و با گسترش جنگ های فرسایشی این جزایر با هم وصل خواهند شد.
نیروی تعلیم یافته در این جزایر بسیار اندک بود و ستون فقرات مقاومت را مردم تشکیل میدادند. مقاومت مردمی در برابر طالبان به مفهوم دیگر طالبان را نه تنها از دید نظامی بلکه از دید فکری نیز به چالش کشانیده بود. دیگر تفکر طالبان برای مردم قابل پذیرش نبود. اما با آنهم به اساس ارقامی که حالا سازمان اطلاعات مرکزی امریکا (سیاه) منتشر کرده است تعداد نیروی جنگی طالبان پنج برابر نیروی های نظامی تحت فرماندهی احمد شاه مسعود بود و از دید هزینه ده تا پانزده برابر مصرف داشتند. یعنی در شمال کابل کل نیروی های مقاومت به کمتر از بیست و پنج هزار میرسیدند در حالیکه طالبان در خط و در ریزرف همین جبهات بالاتر از صد هزار نیرو داشتند.
در پهلوی تقویت جزایر مقاومت – تحکیم ساحات پایگاهی در شمال شرق – شمال کابل و پنجشیر – بخش دیگر اساسی برنامه نظامی احمد شاه مسعود ساختن یک اردوی کوچک، ولی مجهز بود.
تعلیمات این اردو در ولایت تخار آغاز گردیده بود و اولین دسته جات از تانک ها و ماشین های جنگی خریداری شده از روسیه به تعداد هفتاد چین تازه در ساحه رسیده بودند. با اوج گرفتن جنگ ها و مقاومت در جزایر مقاومت و برنامه هجوم نیروی مرکزی محاسبه این بودکه طالبان در قدم اول شمال افغانستان را از دست بدهند و این گشایش از دید اقتصادی و بازشدن راه های اکمالاتی جبهه مقاومت را در حالت بهتری قرار دهد.
به باور احمد شاه مسعود با آزاد شدن شمال افغانستان در کل که ساحات اصلی و پایگاهی مقاومت را تشکیل میداد مردم در بعضی از نقاط جنوب افغانستان شروع به جنگ های فرسایشی علیه طالبان خواهند نمود. این تنها یک هدس نبود بلکه بخاطر آغاز آن مرحله شماری از رهبران جنوب افغانستان شامل در رهبری مقاومت بودند. به اساس این استراتیزی و برنامه سازی شمال افغانستان کلا از دست طالبان آزاد میشد – جزایر مقاومت در جنوب و شرق کشور گسترش میافت و تمویل جنگ از دید هزینه برای پاکستانی ها باید بلند میرفت و آنها باید وادار میشدند که به یک راه حل سیاسی تن در دهند. او مجموع این برنامه های خود را در دو جمله خلاصه میکرد و می گفت اگر میخواهد افغانستان به یک راه حل اساسی برسد اول باید پاکستان را تحت فشار قرار دهید که دست از حمایت طالبان و القاعده بردارد و دوم اینکه مقاومت مردم افغانستان را در برابر طالبان و تروریسم حمایت نمایید.
با گذشت این همه سالها و تطبیق هر نوع برنامه برای ثبات در افغانستان با هزینه ملیاردها دالر ولی فورمل همان است که قهرمان از خود بجا گذاشت. تقویت مردم افغانستان و فشار بالای پاکستان.
مسعود باور داشت که فشار متداوم نظامی بالای طالبان و آزاد شدن مناطق از چنگال آنها شاید آنها را وادار به مذاکره سازد. و مذاکره می بایست در سه محور بچرخد – بحث روی ساختار نظام کثرت گرا که به تنوع ساختاری جامعه افغانستان احترام نهادینه گذارد – انتخابات تحت نظارت سازمان ملل متحد – خلغ سلاح کلی مملکت و ساختن اردوی واقعی ملی.
این تشریحات را احمدشاه مسعود به هنک کرمپتون داد و گفت ما برای قدرت نمی جنگیم ما برای ان مبارزه می نماییم که مردم افغانستان بتوانند خودشان به سرنوشت خود حاکم شوند. اگر درین رویداد یعنی تمثیل اراده خودی مردم طالبان را پذیرفتند ما مشکلی نخواهیم داشت ولی هیچگاهی یک حاکمیتی را که بزور تفنگ بالای مردم ما تحمیل شود و چند نفرمجهول الهویه خودشان را امیرالمومنین بخوانند نه تنها که قبول نداریم بلکه علیه آن به مبارزه و جنگ مسلحانه خود ادامه خواهیم داد. از اینکه این جنگ حمایت مردم را با خود دارد ما باور به پیروزی نهایی خود داریم.
در بخش آخری حرفهایش گفت که مردم افغانستان در برابر شوروی که یک تهدید جهانی بود مبارزه کردند پیروز شدند و در نهایت از جانب دنیا فراموش شدند امروز مردم در فقر بدبختی – نبود خدمات – تعلیم و تربیه – بیجایی و هزاران مصیبت دیگر به سر میبرند. در حالیکه دنیا مکلفیت اخلاقی داشت که مردم افغانستان را کمک کند.
هنک کرمپتون گفت من از جانب دولت امریکا و مشخص از جانب سازمان اطلاعات مرکزی ماموریت دارم که با شما در ارتباط به سازمان القاعده و اسامه بن لادن گفتگو نمایم. این سازمان در حمله علیه سفارت خانه های ما در شرق افریقا و همچنان علیه کشتی نظامی ما در ابهای یمن دست دارد. القاعده و اسامه بن لادن همچنان برنامه دارند که منافع امریکا را تهدید نموده و علیه ما و یا متحدین ما دست به حمله زنند. شما در افغانستان نفوذ دارید و بصورت عملی علیه این سازمان در جنگ استید ما میخواهیم که شما دسترسی اطلاعاتی را که دارید با ما شریک سازید تا بتوانیم از برنامه های القاعده خبر شویم از حملات بعدی آنها جلوگیری نماییم و یا هم به اساس این اطلاعات او را دستگیر کنیم.
مسعود با تبسمی که ویژه خودش بود حرف های خود را با یک سوال بسیار عمیق آغاز نمود. از آقای هنک پرسید آیا تمام برنامه شما در ارتباط به القاعده است یا اینکه برای افغانستان نیز کدام برنامه دارید. هنک با صراحت و صداقت جواب داد ما تنها درارتباط به القاعده برنامه داریم و بس.
مسعود کمی القاعده را به معرفی گرفت و گفت امریکا تهدید این شبکه را بسیار دست کم میگیرد. شما پاکستان را متحد تان می شمارید در حالیکه پاکستان حامی اصلی القاعده و طالبان اند. افغانستان در مبارزه علیه شوروی با شما متحد بود اما حالا در انزوا و فقر به سر می برد. حالا هم شما به عنوان بزرگترین قدرت نظامی واقتصادی دنیا برنامه تان بسیار مشخص و کوچک است. ما به هرحال علیه آنها می جنگیم اما ما علیه طالبان – نفوذ پاکستانی ها و القاعده می جنگیم. برای ما القاعده به تنهایی خود اولویت نیست. آنها بخشی از مشکل استند نه کل مشکل (صفحه 145 کتاب هنر استخبارات مختصر این ملاقات را بیان نموده است).
مسعود در ادامه سخنان اش گفت در پایان جنگ سرد شما دستارود های بسیار بزرگ و عظیم داشتید. از دید اقتصادی بزرگترین اقتصاد دنیا امریکا است. هزینه نظامی امریکا و اروپای غربی بسیار پایین شده است. تعداد نیرو های تان را کم ساختید. دیگر در رقابت های کمر شکن با شوروی قرار ندارید. اما روسها فقط وفقط یک دستاورد بزرگ و استراتیژیک دارند و آن اینکه فراطیون مذهبی و مسلح دیگر امریکا را نشانه گرفته اند و این جنگ بسیار بسیار طولانی خواهد بود.
شما در این جنگ شاید زمانی متحدین زیاد در جهان اسلام داشته باشید اما بیشتر محتدین شما تکنوکرات ها خواهند بود – ملی گرایان شعاری و فاسد خواهند بود – سیاستمدارانی خواهند بود که پایگاه قوی در جامعه نخواهند داشت. ما یک وجهه قوی و اعتبارات عظیم جهادی داریم و با همه اعتقاد و باور مندی طالبان – القاعده و گروپهای افراطی پاکستانی را تهدید علیه افغانستان و دنیا میدانیم. شاید اگر دنیا از مقاومت افغانستان حمایت کند پیروزی ارزانتر و آسانتر بدست آید. شاید روزی اگر ما نباشیم و این مقاومت نباشد شما پی خواهید برد که این دشمن چقدر ریشه و عمق دارد و شاید برایتان درد سر و مشکلات زیادی را خلق نمایند.
پس از مسعود – قسمت دوم
لشکر بیفرمانده
حوالی ساعت یک پس از چاشت 9 سپتامبر 2001 مطابق به 18سنبله 1380، به محلی اعزام شدم که جسد مسعود در آن، جابهجا شده بود. چون هدف از ین نوشته، ترسیم احساسات شخصیام نیست، نمیخواهم به حالت خودم بپردازم. اشکهایم بعد از چند لحظه خشکیدند. درد و فاجعه، آنقدر بزرگ بود که گریه تسلیاش نمیکرد. یکی دوتا فرمانده محلی و دوسه تا مامو ارشد لوژستیکی عقب جبهه و محافظان و حاضرباشهای احمدشاه مسعود شهید، همه جمع بودند. کسی مدیریت حالت و آن صحنه را بهدست نداشت. فکر میشد دنیای ما پایان یافته است. گاهی، با خود حرف میزدیم و گاهی هم با یکدیگر.
بعد از نیم ساعت یا شاید بیشتر، آقای ریگستانی مدیریت صحنه را بهعهده گرفت. روایتی از حضرت عمر را بیان داشت که به سوگوران رحلت پیامبر اکرم گفته بود، هر کس محمد را میپرستید، او نیست و هر کس مسلمان است و خدا را میپرستد، هم خدا است و هم اسلام و هم راه پیامبر. ریگستانی گفت احمدشاه مسعود نیست، اما هدف پابرجاست؛ دشمن هنوز است، با این حالت حتما تحرک بیشتر را آغاز میکنند. بیایید این موضوع را درست مدیریت کرده، جمعاش کنیم.
یک ساعت، بعد سه نفر دیگر به این جمع پیوستند که یکی آنها فهیمخان بود. او را کسی به رتبه و وظیفهاش صدا نمیزد؛ پسوند خان در آخر اسمش نشانه احترام برایش بود. مسوولیتش سرپرستی جبهه کشم بود. او بهخاطر سوق و اداره بهتر قوتها در خنثاسازی و شکست نیروهای طالبان در اندراب در سال 1998 شهرت خوبی پیدا کرده بود. القاب وظیفوی و مسوولیتهایی که فرماندهان، قبل از سقوط کابل داشتند، دیگر اهمیتی نداشت و فراموش شده بود.
تصمیم این چند نفر، چنین شد که از افشای مرگ احمدشاه مسعود ابا ورزیده و به اعلان زخمی شدنش اکتفا شود. تصمیم گرفته شد که فهیمخان به محل مرکزی سوق و اداره برگردد و فرماندهان را از زخمی شدن احمدشاه مسعود خبر سازد و آمادگی برای دفاع در برابر تهاجم طالبان گرفته شود؛ یعنی همین جمع چندنفری که من در میان آنها در سطح رایدهی نبودم، به این مشوره رسیدند که سرپرست برای فعلا فهیمخان باشد.
قبل از حادثه شهادت احمدشاه مسعود، یک حمله از جانب نیروهای مقاومت علیه مواضع طالبان در خط ماورای کوکچه در ولایت تخار به شکست مواجه شده بود. اطلاعات نشان میداد که طالبان نیروی زیاد در ساحه آورده بودند و توقع یک ضدحمله بزرگ از جانب آنها میرفت. حالا با نبود مسعود، کسی تردید نداشت که شاید هر آن لحظه طالبان تهاجم خود را آغاز کنند.
به من وظیفه سپردند که دو کار را انجام بدهم؛ اول امریکا را از مرگ احمدشاه مسعود مطلع سازم. رابطه با امریکا قبلا ایجاد شده بود و من مسوولیت پیشبرد و مدیریت آن را در روشنایی هدایات و تصامیم رهبری داشتم. وظیفه دومی که به من سپرده شد، حفاظت از جسد احمدشاه مسعود در یک درمانگاه خاص بود.
به امریکاییها احوال رساندم که این قصه از جانب آنها در کتاب جنگ اشباح درج است. برایشان گفتم که احمدشاه مسعود در نیتجه یک حمله انتحاری از بین رفته است؛ جسدش را در یک جای محفوظ و سرد حفظ کردهایم. وضعیت خوب نیست و من وظیفه دارم که شما را از این موضوع خبر سازم. به من صلاحیت داده شده است که از شما کمک بخواهم. در نبود احمدشاه مسعود، ما واقعا به کمک نیاز داریم. دشمن ما مشترک است. دقیق نمیدانیم، اما کسانی که او را از بین بردند، عربهایی بودند که به بهانه انجام مصاحبه آمده بودند؛ بهگمان قوی اعضای القاعده بودند.
کسی که در آنسوی خط با من صحبت میکرد «رچارد» نام داشت. او قبلا با احمدشاه مسعود دیدار کرده بود. برایش گفتم پیام دوم من این است که تصمیم یک جمع از حلقه مرکزی که حالا مدیریت اوضاع را بهعهده دارند، این شد که فهیمخان سرپرستی کل جبهه را بهدوش داشته باشد. ریجارد پرسید که این کدام فهیمخان است. من گفتم کسیکه در کابل وزیر امنیت بود. دیگر سوال نکرد.
جسد احمدشاه مسعود را با هلیکوپتری به پیلوتی واسع خان– یک پیلوت متعهد و شجاع که حالا در میان ما نیست و شهید شده است- به شفاخانه انتقال دادیم و من تا سردخانه بدرقهاش کردم.
هنوز چندساعتی را در کنار جسد احمدشاه مسعود نگذرانده بودم که هدایت آمد بروم به شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان و آقای ریگستانی را در کارهایش یاری رسانم. صالحمحمد ریگستانی، مسوول دفتر نظامی در سفارت افغانستان در دوشنبه و مسوول ارشد اکمالات و لوژستیک عقب جبهه بود. در رسمیات من به او گزارشده بودم. تماس رسانهها با او زیاد شده بود. خارجیها زیاد تماس میگرفتند؛ چه از سفارتخانهها و چه از رسانهها. او نیاز به کمک داشت و من در مدیریت رسانهها و تکرار داستان زخمیشدن احمدشاه مسعود و موضوعات دیگر، همکاریاش میکردم.
امریکاییها خبر از بین رفتن احمدشاه مسعود را افشا کردند و برای ما پنهاننگاهداشتن این موضوع دشوارتر شد.
11سپتامبر من مصروف خلاصهسازی انعکاسات شهادت احمدشاه مسعود در مطبوعات منطقه و جهان بودم که از حادثه نیویارک از طریق رسانههای ماهوارهای خبر شدم.
این حادثه برای ما زیاد اهمیت نداشت، نمیدانستیم که معنیاش چیست. تبصرههای بسیار سطحی میکردیم. نمیدانستیم که چه دستهایی در آن دخیلاند. اما رسانههای غربی بهشدت به القاعده بهعنوان مظنون اصلی میپرداختند.
ما هنوز اطلاعی غیررسانهای نداشتیم که «رچارد» از امریکا برایم تلیفون کرد. او با لحن غیرمعمول و با اضطراب برایم گفت: «بالای امریکا حمله شده است. قراینی وجود دارد که کار القاعده است. تو با بزرگان جبههتان حرف بزن ببین از امریکا چه توقع دارند. آیا اینها توانایی ترد حملات طالبان را تا اینکه ما کاری کنیم، دارند یا خیر. اگر ندارند چه کمک عاجل میتواند به شما این توانایی را بدهد.» من شروع کردم به پاسخدهی. از صحبتها، خاطرات و هدایاتی که از احمدشاه مسعود شهید بهیاد داشتم، میدانستم که از امریکا چه توقع داشت. رچارد حرفم را قطع کرد و گفت: گوش کن! احمدشاه مسعود حالا دیگر در بین شما نیست بر علاوه امریکا هم مورد حمله قرار گرفته است. موضوع پیچیدهتر از آن است که تو از فکر خود به ما پاسخبدهی. ما به پاسخی نیاز داریم که در نتیجه مشورت همه بزرگانتان باشد.
پیام را به ریگستانی رساندم. او ضمن اینکه پیام را به فهیمخان رسانید، برایش مشورههای بسیار دقیق و خوبی در راستای مدیریت بهتر این رابطه نیز ارایه کرد. منتظر بودم که پاسخ رسمی را به تاریخ 13سپتامبر به امریکا ارسال کنم. باز هم از امریکا تماس تلیفونی آمد. اینبار مامور نسبتا پایینرتبه به اسم فل در خط بود. او گفت: «من برایت زنگ زدم که اول در قسمت تهیه پاسخ خودتان کمک کنم و برعلاوه از شما طلب همکاری نمایم. حمله علیه ما توسط القاعده سازماندهی شده است. امریکا در اضطراب است. ما هراس از حملههای بیشتر داریم. شاید حمله بعدیشان از همین نوع باشد، شاید هم بهشکل دیگری. دولت امریکا از شما میخواهد هر نوع اطلاعی که در اختیار دارید- یا بهدست میآورید- با ما شریک سازید. من تکرار میکنم هر نوع اطلاعی که دارید با ما شریک سازید. خواهش ما این است که از تحلیل اطلاعات ابا ورزید. هرچه را که میشنوید و بهدست میآورید، بهصورت خام و دستنخورده، با ما شریک سازید. دیگر در آن حالت عادی قرار نداریم که اطلاعات پروسسشده را ترجیح دهیم. حتا تبصرههایی که توسط مردم عادی در افغانستان میشود یا در دفاتر طالبان یا در صفوف جنگی آنها صورت میگيرد، برای ما اهمیت دارد. در عین حال من برایت موضوع مهمی را بیان میکنم. انتقال این موضوع به رهبریتان، شما را در ترتیب خواهشات و توقعاتتان از امریکا کمک میکند.
پیام ما این است که امریکا امروز مورد حمله قرار گرفته است. این حمله در شکل و اندازه خود بزرگتر از حملهای است که جاپانیها در آغاز جنگ دوم جهانی علیه ما انجام داده بودند. آنها حداقل یک هدف نظامی را بمباردمان کردند. القاعده، مردم عادی و ملکی امریکا را هدف قرار داده است. برای ما یک اندوه بزرگ است. برای ما یک فاجعه است. اما این اندوه بزرگ امریکا برای افغانستان، یک خبر خوش و یک نوید بزرگ است. برای شما داستان سیاه طالبان دیگر خاتمه مییابد. شما بهطرف یک آینده با سعادت میروید. دیگر تروریستها در خاکتان نخواهند بود. برای بزرگانتان بگو که از قطی بیرون فکر کنند. وسیع فکر کنند و در این مرحله که بحث بر سر حمله امریکا علیه دشمن است، برنامه کلان مطرح سازند. حالا دشمن مشترک داریم. از روی تصادف یا هم از روی بخت نیک شما یاری و حمایت بزرگترین نیروی نظامی جهان را با خود دارید. از ما چه میخواهید. چه چیز میتواند کمک عاجل بهشمار آید. ما منتظر احوالتان هستیم.»
معلوماتی که از صفوف و رهبری طالبان به گوش ما میرسید، نشان میداد که هم مصمم به حمله علیه جبهه مقاومت بودند و هم وضعیت امریکا برایشان نگرانی و «وارخطایی» ایجاد کرده بود. حملات خود را چند روز بعد، قبل از آنکه کوچکترین کمک از جانب امریکا برای جبهه مقاوت برسد، آغاز کردند.
در خط شمال کابل، فرمانده عمده بسماللهخان بود که حمله را به همت والا و اراده قوی نیروهای مردمی شمالی دفع کرد. در خط فرخار داوود داوود شهید نیز موفق شد که تهاجم بزرگ طالبان را دفع کند. در خط ماورای کوکچه، چون ساحه بزرگ بود بین فرماندهان نامدار تخار، چون عبدالمطلببیگ شهید، پیرامقلخان، پیرمحمدخان از تالقان، بشیرخان چاهآبی، قاضی عبدالکبیر و دیگران تقسیم شده بود. باید یادآور شد که تعدادی از نیروهای شمال کابل نیز در آن زمان به تخار رفته بودند که شهید مولانا سیدخیلی در راس دو هزار نیروی تعلیمیافته در آن ساحه قرار داشت. قوماندان گدامحمدخان خالد از فرقه پنجشیر هم با تعدادی از نیروهای خود در همان خط قرار داشت.
جبهه مقاومت در کل خط دفاعی ماورای کوکچه، در تخار، نزدیک به 20هزار نیروی منظم و چند هزار نیروی مردمی داشت. از سوی دیگر، طالبان صرفا بهخاطر تهاجم، حدود 40هزار نیرو را تمرکز داده بودند. در میان این 40هزار نیروی تهاجمی، تعدادی مربوط به جنبش اسلامی ازبکستان به رهبری جمعه نمنگانی و طاهر یلداش میشدند. هزاران نفر از احزاب افراطی پاکستانی بودند. دهها شاید هم صدها نفر اعراب فدایی از القاعده بودند. مهمترین واحد تهاجمی این نیرو قطعه «اساسجی» پاکستان بود که در منطقه چرات مستقراند. این قطعه که معنیاش گروه خدمات ویژه است، توسط طیاره به کندز انتقال داده شده بود و بعدا ملبس با پیراهن و تنبانهای خیرهرنگ خاکی و بیشترشان با ریشهای تراشیده به خط مقدم در ساحه دشت ارچی و خواجهغار مستقر شده بودند.
بعد از یازده سپتامبر و آغاز حملات امریکا علیه طالبان، این قطعه از راه هوا توسط طیارات نظامی ارتش پاکستان از کندز انتقال یافتند. تخلیه دوهزار نفر از نیرویهای «اساسجی» توسط قوای هوایی پاکستان، هرچند با واکنش جبهه مقاومت پس از مسعود روبهرو شد، اما انجام یافت. امریکا به این اعتراض وقعی نگذاشت.
امریکاییها با جنرال مشرف، دیکتاتور وقت پاکستان، به توافقات بزرگ در ارتباط به کل وضعیت دست یافته بودند و تخیله محفوظ این قطعه جز امتیاز و رشوتدهی برای پاکستانیها بهشمار میرفت.
قطعه «اساسجی» یکی از قطعات بسیار نخبه ارتش پاکستان است که شامل ده کندک تقویه میشود و از نیروهای استراتژیک و محرم بهشمار میآید. بنیاد این قطعه در سال 1956 گذاشته شد و از بدو تاسیس تا سالهای 90 میلادی بهشکل دوامدار، امریکاییها این قطعه را از دید مهارتها جدید و تجهیزات همکاری میکردند. تاسیس این قطعه و قطعات مشابه در پاکستان به حمایت امریکا در دوران جنگ سرد، جزو برنامههای مقابله با شورشهای بالقوه چپی و حرکتهای جداییطلب به حمایت شوروی وقت بهشمار میرفت. بههمین خاطر، این نیرو مهارتهای زیاد در استحکام، تکتیراندازی، عملیاتهای خاص عقب خط دشمن و ضد حمله را دارا هستند و افغانستانشناسی جزو درسهایشان است. سربازان این قطعه از بقیه ارتش پاکستان فرق دارند. شماره کودی این قطعه در آنزمان 788 بود و احمدشاه مسعود در بین آنها و شاید هم در ماورای آنها نفوذ اطلاعاتی داشت. از تمامی حرکتهای این قطعه مرتبط به افغانستان، اطلاعات بهدست میآورد.
به هر حال، قبل از آنکه من پیام رهبری جبهه متحد را به امریکا وسیله شوم و برای آنها فهرست نیازها و توقعات را برسانم، تماسهای ارتش و سازمان مرکزی اطلاعات امریکا با جبهه مقاومت به شدت افزایش یافت. ابتکار استراتژیک را آنها در اختیار گرفتند. روحیه طالبان تضعیف شد و سیر تحول در افغانستان سریع گردید که در بخشهای بعدی به آن خواهم پرداخت.
پس از مسعود – قسمت سوم
از سوگ فرمانده تا آرمانشهر قدرت
رییس دولت اسلامی وقت، پروفیسور برهانالدین ربانی، با نوشتن پرسوزترین سوگنامه، مسعود را «پیکر خسته و بخون غلتیده» خواند، که با ادای سهمش به جاودانه پیوست. روزها و هفتههای اول پس از مسعود توام بود با اندوه، حس انتقام و هیجان؛ اندوه از نبود فرمانده و هیجان برای رسیدن به آرمانشهر قدرت که دیگر نزدیک بهنظر میرسید. برای روستاییان پاکدل که در کنار مسعود بهخاطر خدا میرزمیدند، اندوه تا حال ادامه دارد و اما برای رده اول و متوسط رهبری، هیجان قدرت بزرگتر از اندوه مسعود شد.
از بحثهایی که به آن کمتر پرداخته شده است، روابط میان احمدشاه مسعود و استاد ربانی در دوران جهاد، دولت اسلامی و مقاومت ملی علیه طالبان است. احمدشاه مسعود به استاد ربانی بهعنوان رهبر جمعیت اسلامی افغانستان و رییس دولت اسلامی افغانستان احترام داشت و از او اطاعت میکرد. اما این رابطه، در لایههای ظریفی از سلیقههای شخصی و دیدگاههای منحصر به فرد این دو شخصیت، نهفته بود. وقتی استاد ربانی در سال 1993 در معاهده جلالآباد به کنارزدن احمدشاه مسعود از سمت وزارت دفاع منحیث پیششرط آتشبس موافقت کرد، او بیدرنگ به این امضای استاد ربانی ارج گذاشت و دیگر هیچگاهی به وزارت دفاع داخل نشد. اما از اینکه نیروی اصلی دفاع از کابل تعلق به جمعیت اسلامی و شورای نظار داشت، احمدشاه مسعود به نقش محوریاش بهعنوان یک شخصیت نظامی و معاون رییس دولت ادامه داد. تا اینکه در سال 1996 وحیدالله سباوون، در نتیجهای توافق با حزب اسلامی رسما وزیر دفاع تعیین شد.
استاد ربانی بهعنوان نمادی از تدبیر و حوصلهمندی و احمدشاه مسعود بهعنوان شخصیت نظامی با اندیشه، شجاع و هدفمند در هسته مرکزی جریانی قرار داشتند که توانسته بود پاکستان و حامیان عربیاش را یکجا با امریکا که بر حزب اسلامی و افراطگرایان دیگر سرمایهگذاری زیادی کرده بودند، غافلگیر کرده و صحنه قدرت بعد از سقوط حکومت داکتر نجیبالله را در سال 1992 رقم بزنند. «پیتر تامسن ،سفیر امریکا در امور مجاهدین در کتابش تحت عنوان «جنگهای افغانستان» جزییات تلاش پاکستان جهت به حاشیه کشانیدن ملیگرایان و بهخصوص احمدشاه مسعود را مستند بیان نموده است.
اما پس از مسعود این ترکیب به هم خورد. جمعی از یاران احمدشاه مسعود، با سردادن شعار نسل جوان جمعیت اسلامی، موفق شدند که استاد ربانی را حداقل از سال2001 الی اخیر2009 به حاشیه برانند. امریکاییها نیز از حس جاهطلبی این چهرهها بهرهگیری کردند. اولین هیات سازمان اطلاعات مرکزی امریکا (سیا) به سرکردگی «گری شرون» به پنجشیر وارد شد. این هیات توسط هلیکوپتری وارد پنجشیر شد که یک سال قبل از روسیه برای سفر به افغانستان خریده بودند. به اساس تفاهم، پیلوت هلیکوپتر، جنرال صبور، از جمع جنرالان جبهه مقاومت انتخاب گردید. پرواز هیات امریکایی به پنجشیر وقتی صورت گرفت که طالبان حملات اولیه خود را بدون نتیجه انجام داده بودند. در خطوط جنگ بنبست حکمفرما بود، با تفاوت اینکه اینبار مقاومتگران امیدوار پیروزی بودند و طالبان در سردرگمی بهسر میبردند.
گریشرون کتابی تحت عنوان «ورود اول» نوشته. این کتاب تحت عنوان ماموریت سقوط از سوی اسدالله شفایی به فارسی ترجمه شده است. گریشرون در آن کتاب، محتوای مذاکرات را از دید امریکاییها درج کرده است. دید طرف مقاومت را در ارتباط به وضعیت سه پدیده شکل میداد: اندوه، انتقام و قدرت. شاید امریکاییها نیز عملکردشان روی همین سه محور استوار بود. اندوه از دست دادن هزاران فرد ملکی، انتقام از دشمن که القاعده و طالبان بود و تثبیت قدرت امریکا در منطقه و جهان. برای هر دوطرف اندوه مشترک بود، حس انتقام مشترک بود، اما در مبحث قدرت دیدگاه دو طرف زمین تا آسمان تفاوت داشت. امریکاییها در بحثهای بزرگ نیاز به اینکه با ما شفاف باشند، نداشتند. آنها هیچ معلوماتی را از مذاکرات خود با پاکستانیها با ما شریک نمیساختند. در ارتباط به ساختار آینده قدرت در افغانستان زیاد واضح حرف نمیزدند. رفتارشان بسیار تاکتیکی بود.
امریکاییها از فقر و تنگدستی ما زیاد بهره گرفتند. وضعیت از هر دید بحرانی بود. مردم در تنگنای شدید اقتصادی بهسر میبردند. افغانستان در کل یک کشور منزوی بود و ساحات مقاومت در محاصره طبیعت و طالبان، بیشتر از سایر مناطق در فقر بهسر میبرد. من تا سقوط کابل در اکثر ملاقاتها و مذاکراتی که در ارتباط به وضعیت نظامی، تبادل اطلاعات روزمره و استراتیژیک صورت میگرفت، حاضر بودم.
اما در یکی از خبرسازترین ملاقاتها که در داخل طیاره نظامی فرمانده سپاه مرکزی امریکا جنرال «تامی فرانکس» درشهر دوشنبه صورت گرفت، من بنابر خرابی هوا رسیده نتواستم. جنرال فرانکس در کتابش تحت عنوان «سرباز امریکایی» از این ملاقات بهصورت بسیار زشت یادآوری نموده است.
در هر مذاکره امریکاییها از طالبان و القاعده بهعنوان دشمن یاد میکردند.
تفاوت بزرگ میان نظر دوطرف در ارتباط به پاکستان بود. آنها بر پاکستان بهعنوان یک متحد و کشور کلیدی در منطقه حساب میکردند. و ما به اساس ثبوت و شواهد تازه و محکمی که در اختیار داشتیم، پاکستان را محور مشکل میدانستیم.
ارایه این ثبوت هیچگاهی نتوانست سیاست امریکا را در قبال پاکستان تغییر دهد. این مشکل تا هنوز پابرجاست. در حالیکه اسامه بنلادن در شهرک ایبتآباد در نزدیکی مهمترین اکادمی نظامی «کاکل» موقعیتیابی شد و کشته شد، با آنهم پاکستان از دید امریکا کشور مخاصم نه بلکه «دوست دشوار فریبکار» بهحساب میآید.
ما همواره تاکید بر آن داشتیم که امریکاییها وحدت قومانده را در صف مقاومت ارج بگذارند و از معامله مستقیم با فرماندهان متعدد چه در ساحه شمالشرق و چه هم در جزایر مقاومت ابا ورزند. ما حفظ تشکیلاتی را که از مسعود به میراث مانده بود، برای مقابله با طالبان و جلوگیری از هرجومرج بعدی و شکلدهی صحنه سیاسی موثر میدانستیم.
امریکاییها زیاد با این امر مخالفت نشان نمیدادند، اما با پرداخت پول و ارایه کمکهای غیرهماهنگ، به جزایر مقاومت، عملا از این تفاهم شفاهی عدول کردند. با آنکه زیادترین کمک را شاید به فرماندهی سوق و اداره مرکزی آن زمان که پنجشیر بود انجام دادند، اما دیری نگذشت که تیمهای ویژه آنها با امکانات مشابه، با فرمانده جنرال عطامحمد نور، جنرال عبدالرشید دوستم و استاد کریم خلیلی، یکجا شدند. در این میان یگانه کشوری که با اعزام تیم استخباراتی، محوریت استاد ربانی را تا حدی ارج گذاشت انگلیس بود. یک تیم کوچک استخباراتی انگلیس به فیضآباد رسید و از آنجا بعدا داخل پنجشیر شد. اینکه این برخورد آنها از روی نیت نیک بود یا ایجاد تفرقه بر میگردد به جریانات بعدی و دید کلی از انگلیس بهعنوان استعمار کهنه و پیر که در محاسباتش کمتر اشتباه میکند.
جنرال تامی فرانکس در کتابی تحت عنوان «سرباز امریکایی» از ملاقات خود در ماه اکتوبر سال 2001 با فهیمخان در میدان هوایی دوشنبه با الفاظ بسیار غیرمعمول یادآوری کرده است. مترجم ملاقات یک امریکایی ایرانیتبار بود. شاید او با بعضی اصطلاحات معمول در جنگها و وضعیت افغانستان، آشنا نبود. شاید او دلایل ارایهشده توسط فهیمخان را که چرا از امریکاییها پول خواسته بود، درست ترجمه کرده نتوانست، اما از این ملاقات کلیدیترین نکتهای را که جنرال فرانکس بیاد دارد، تاکید و اصرار فهیمخان به کمکهای نقدی است. در این مذاکره توافق صورت گرفت که امریکاییها در کنار کمکهای تسلیحاتی و فشار مستقیم نظامی بر طالبان، ماهوار هفت ملیون دالر برای جبهه مقاومت و مشخص برای فهیمخان تسلیم نمایند. با آنکه این توافق را فرمانده سپاه مرکزی امریکا انجام داده بود، اما کمک ماهوار الی قطع شدنش در ماه جون 2002 توسط نمایندههای سازمان اطلاعات مرکزی امریکا «سیا» انجام مییافت.
جنرال تامی فرانکس، آدمی بود که نظر به معیارهای افغانستان بسیار قدبلند است، شاید چیزی بالاتر از دومتر قد دارد. او یگانه مقام ارشد امریکایی بود که کمترین وقعی به مسایل فرهنگی منطقه نمیگذاشت و روحیه ماجراجویانه داشت.
در آن روزها زخمی را که القاعده به غرور و جسم امریکا وارد کرده بود، تازه بود. در دنیا برای امریکاییها همسویی زیادی ایجاد شده بود. رهبران سیاسی و نظامی در منطقه با آنها از سر در همدردی و همسویی پیش آمد میکردند و این همسویی هیچ ربطی به مهارتهای دیپلوماتیک جنرال فرانکس نداشت. او بهعنوان فرمانده، آنچه در تشکیلات ارتش امریکا فرماندهی مرکزی یاد میشود، با تمام رهبران نظامی و سیاسی کشورهای منطقه دید و باز دید میکرد و این حد دسترسی، به روحیه قلدریاش افزوده بود.
به هر حال بزرگترین قدرت نظامی دنیا یعنی ارتش امریکا حاضر بود به فرمایش جبهه مقاومت علیه طالبان برنامهریزی نظامی کند. اما در این برنامهدهی و برنامهریزی، جبهه مقاومت بنابر نبود مسعود و آغاز کشمکشهای درونی توانایی ارایه دیدگاه بلند و افغانستان شمول را نداشت. از نظر تاکتیکی امریکاییها گزینه بهتر نداشتند. ما دسترسی به ساحه داشتیم. امریکاییها منابع انسانی بهخاطر جمعآوری اطلاعات در اختیار نداشتند و نیازمند این بودند که پیروزی نظامی را افغانها مدیریت سیاسی نمایند. نیرویی که این مشروعیت و توانایی را داشت، جبهه مقاومت بود.
اطلاعات از وضعیت جنگ از جزایر مقاومت بهصورت منظم به ما میرسید. امریکاییها بهخاطر حفظ تفوق در حالات اضطراری، پایگاهی را در جنوب ازبکستان بهنام خانآباد در اختیار خود درآورده بودند. شاید دولت ازبکستان امتیازات متعددی را از امریکاییها در این ارتباط بهدست آورده بود، اما یکی از شرطهایشان این بود که تیمهای خاص اردوی امریکا باید با جنرال دوستم یکجا شوند، که پذیرفته شده بود.
به روایت پرویز مشرف، رییسجمهور سلطهگرا (1998 – 2007)، پاکستان تمام پایگاههای هوایی خود را در اختیار امریکا قرار داده بود، اما پایگاه شمسی در بلوچستان عمدهترین نقطهای بود که از آنجا عملیاتهای جنوب افغانستان مدیریت میشد.
پایگاه خانآباد در جنوب ازبکستان نقطه عمدهای دوم بود که بهخاطر مدیریت حالات اضطراری در شمال افغانستان، واحدهای قوای بحری و هوایی امریکا در آنجا، جابهجا شده بودند. اما پروازهای محاربوی از جزیره «دیگوگارسیا» در بحر هند صورت میگرفت. بعضی بمب افگنهای استراتیژیک نیز از امریکا با گرفتن سوخت در هوا پرواز میکردند و با انجام ماموریت خود دوباره به امریکا بر میگشتند.
ماه اکتوبر و نوامبر2001 بدترین ماهها برای طالبان و القاعده بهشمار میآید. آنها اطمینان خود را در صف و رهبری از دست داده بودند. نوعی از مقاومت مذبوحانه انجام میدادند. خطوط شمال آنها با جنوب قطع شده بود. اما قبل از قطع شدن این خط تدارکاتی که از راههای مشکلگذر بادغیس و بامیان میگذشت، یک لشکر داوطلب از افراطیون پاکستانی که بیشتر به تنظیم نفاذ شریعت محمدی، جمعیت العلمای پاکستان و دیگر گروههای افراطی تعلق داشتند، با قبول صدها دشواری به ولایت بلخ رسیده بود. این نیروی نزدیک به سههزار نفری در نزدیکیهای مارمل در وسط ماه اکتوبر سال 2001 مورد بمباران قرار گرفته و اکثرشان نابود شدند.
با آنکه نیروهای احزاب تشیع و بهخصوص نیروهای تحت فرمان آقای محقق نقش بسیار موثر داشتند، اما دو نامی که تحولات شمال کشور را تحت شعاع خود قرار داده بود، استاد عطامحمد نور و جنرال عبدالرشید دوستم بودند. بنابر این، حادثه قلعه جنگی که بسیار به تفصیل از جانب امریکاییها در چندین رساله و کتاب توضیح و تشریح شده است، من به آن نمیپردازم. اما میخواهم اشاره کوتاه در ارتباط به دلایل تسلیم شدن طالبان شکستخورده در کندز به نیروهای جنرال عبدالرشید دوستم نمایم.
براساس معلوماتی که ما داشتیم، پاکستانیها و بهخصوص جنرال مشرف نگرانی شدید از جناح جمعیت و شورای نظار در جبهه مقاومت داشت. به همین دلیل هم بود که او قبل از سقوط کابل دوبار با جنرال دوستم تماس تلیفونی برقرار کرد و به او اطمینان داد که پاکستان اشتباه کرد که علیه مردم شمال افغانستان قرار گرفت و حالا وقت جبران رسیده است. پاکستانیها و طالبان به این باور بودند که کشتهشدن احمدشاه مسعود جناح جمیعت و شورای نظار را در جبهه مقاومت زیاد خشمگین ساخته است و حس انتقام در میان این بخش بیشتر است. به همین دلیل به طالبان شکستخورده هدایت داده شد که در وقت عقبنشینی به جنرال عبدالرشید دوستم تسلیم شوند نه به جنرال داوود داوود یا استاد عطامحمد نور.
به همین دلیل هزاران نفر از طالبانی که بعدها در قلعه جنگی دست به شورش زدند، در دشت ارگنک در غرب کندز به نیروهای تحت فرمان جنرال عبدالرشید دوستم تسلیم شدند. نیروهای تحت فرمان جنرال داوود داوود ساحه را با تهاجم از شرق کندز تصرف کردند. تعداد زیادی از طالبان در قلعه جنگی بعد از شورش مسلحانه علیه نیروهای جنرال دوستم و چندتا نظامی امریکایی، باعث شد که صدها تن از طالبان در این حادثه کشته شوند. اتهاماتی نیز وجود دارد که رفتار با اسرای طالبان بعد از این حادثه تغییر کرد. حوادث دشت لیلی نیز پیوند با همین شورش مسلحانه دارد که در بخشهای بعدی به آن خواهم پرداخت.
پس از مسعود – قسمت چهارم
جنرال عبدالرشید دوستم بعد از سقوط مزار بهدست طالبان در سال ۱۹۹۷- در ایران بهسر میبرد. به اساس مذاکراتی که در تهران صورت گرفت- من نیز در این مذاکرات شامل بودم- او با قبول وحدت قومانده در جبهه مقاومت به محوریت احمدشاه مسعود، دوباره در سال ۲۰۰۰ میلادی به پنجشیر برگشت و از آنجا توسط هلیکوپترهای جبهه مقاومت به درهصوف ولایت سنمگان انتقال یافت و سنگر مقاومت را تقویت کرد. قبل از برگشت جنرال دوستم، استاد عطامحمد نور در جنوب مزار و سمنگان، پایگاه مستحکمی را ایجاد کرده بود که چندین تجربه تهاجم و دفاع استراتژیک را پشت سر گذاشته بود.
برگشت جنرال دوستم از ایران به پنجشیر و از آنجا به درهصوف، پیچیدگیها و نزاکتهایی را در پی داشت. تاجیکستان که در آنزمان میدان هوایی «قرغان تیپه» را برای پروازهای طیارههای جبهه مقاومت باز گذاشته بود، حاضر نبود برای جنرال دوستم اجازه فرود به این میدان را بدهد. دولت تاجیکستان جنرال دوستم را متهم میکرد که در مشوره و تفاهم با ازبکستان با صدها تن از طرفداران «دگروال محمود خدای بردیوف» افسر شورشی تاجیکستان در زمان قدرتش، همکاری کرده و حتا به آنان پناه داده است.
دگروال محمود خدای بردیوف، افسر ازبکتبار تاجیکستانی که در لنینآباد و خجند در شمال این کشور تسلط داشت، در واکنش به توافق میان امامعلی رحمان رییسجمهور و سید عبدالله نوری رهبر شورشیان اسلامگرای تاجیکستان، دست به شورش مسلحانه نافرجام زد و مجبور به فرار از تاجیکستان شد. استاد ربانی و احمدشاه مسعود در آنچه توافق «صلح ملی جمهوری تاجیکستان» عنوان میشد، نقش بسیار مهم را در سال ۱۹۹۷ بهعنوان میانجی ایفا کردند.
به هر حال جنرال دوستم در سال ۲۰۰۰ در شمال افغانستان به همکاری مستقیم احمدشاه مسعود جابهجا گردید. پس از مسعود، نیروهای تحت فرمان جنرال دوستم چنانکه در بخش قبلی تذکر رفت نقش مهم در آزادسازی شمال و تسلیمگیری نیروهای در حال شکست طالبان در ساحه دشت ارگنک در غرب کندز ایفا کردند. اما از آن دودستگی که استاد عطا نگران بود، پس از مسعود جلوگیری نشد.
شورش قلعه جنگی که به تاریخ ۲۵ نوامبر آغاز و الی اول دسامبر سال ۲۰۰۱ ادامه یافت، رویداد و حادثه بسیار بارز در تحولات شمال است. در جریان هویتشناسی و بررسی زندانیان طالبان که در میان آنها صدها خارجی نیز شامل بودند، شورش مسلحانهای رخ داد که بهخاطر سرکوب آن علاوه بر نیروهای محلی، قوای هوایی امریکا نیز از انواع مختلف بمب استفاده کرد. هرچند جنرال دوستم دو روز بعد خودش به محل حادثه رفت تا طالبان را تشویق به تسلیمشدن مجدد کند، اما حضور خود او هم اثرگذار واقع نشد و پایان این شورش خونین بود.
حضور اعضای القاعده و پاکستانیها، ازدحام زیاد زندانیان، تلاشی غیرتخنیکی بدنی زندانیان، تعداد کم محافظان در قلعه جنگی و اشتراک مستقیم امریکاییها در بررسی و هویتشناسی زندانیان از دلایل شورش شمرده میشوند. در این شورش که نزدیک به پنجروز دوام کرد، یکی از ماموران سازمان اطلاعات مرکزی امریکا، سیا، بهنام «مایک سپن» نیز کشته شد. از او بهعنوان اولین کشته امریکایی در جنگ افغانستان یاد میشود. «مایک سپن» و «دیوید تایسن» دو مامور «سیا» بودند که با نیروهای جنرال دوستم یکجا شده بودند. دیوید تایسن به زبان ازبکی بلدیت داشت، با خانواده خود در تاشکند زندگی میکرد و در برنامه بازگرداندن استینگرهای امریکایی از افغانستان قبل از 11سپتامبر نقش داشت.
در پی حادثه قلعه جنگی، زندانیان طالب- که فکر میکردند باید بهخاطر تسلیمشدن آزاد باشند- به شبرغان و جاهای دیگر انتقال یافتند. این محلات که حالت بسیار بدی داشتند، میراث خود طالبان بود که سالها زندانیان را در آنجاها به بدترین حالت نگهداری میکردند. در بخشهای بعدی به مساله سرنوشت زندانیان طالبان خواهم پرداخت.
اما پس از مسعود در راستای مدیریت سیاسی شمال بعد از طالبان اختلاف بین رهبران جبهه مقاومت ایجاد گردید. این اختلاف نمایانگر ضعف مدیریت در سطح بلند بود که تا امروز به نحوی ادامه دارد. چهرههای سیاسی فاقد پایگاه مردمی که با القاب تکنوکرات در زیر چتر توافقات بن و حمایت مستقیم امریکاییها به افغانستان برگشته بودند، از این اختلافات تا امروز بهرهگیری میکنند.
مقاومت در غور:
ولایت غور یکی دیگر از حوزههای بسیار مهم مقاومت بهشمار میرفت. برای اکثر مردم افغانستان غور تصویری است از انزوای طبیعی– بیچارگی و فقر یک کتله از مردم نامدار و با تاریخ بلند. با وجود تمامی مشکلات و تنگدستی، این مردم داستان بزرگی از مقاومت را علیه طالبان در تاریخ خویش درج کردند که احمدشاه مسعود با تمام نبوغ نظامی خود به آن تعجب میکرد. این مقاومت بزرگ در محور فرمانده محمد ابراهیم ملکزاده، مشهور به داکتر ابراهیم میچرخید؛ جوانی که هیچگاهی با مسعود حضوری ملاقات و دیدار نداشته، ولی توانسته بود جنوب غور الی ولسوالی پرچمن ولایت فراه را به یک پایگاه ضدطالبان با عمق و حمایت مردمی تبدیل کند.
ملامحمد عمر، رهبر طالبان دو مر
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور