آرشیف

2014-11-17

مولانا کبیر فرخاری

پاسبان ملک

 

ای پـاسـبـان مـلـک تـرا خـواب برده اسـت
دزدت کـتـاب و دفـتـر رهـیـاب بـرده اســـت
 
دزدی کـه سـرمـه دزد زچـشـم ستارهاست
شـور نـمک ز پـنـجه ی گرداب برده  است
 
ایـن دزد بـا چـراغ – عـفـاف زن نـجــیــب
روز از درون خـانه ی اربـاب بـرده اســت
 
آدم ربــای عـرصـه ی مـیــدان زن سـتـیـز
طـفـل شـپـش زبـسـتـر سنجاب بـرده اسـت
 
اربـاب دیـن بـه چـهـره ی گلگون دختران
افـسرده مـغـز شیشه ی تیزاب  برده است
 
اسـلام را چـو پرده ی عصمت کشد بروی
عـفـت زپـای مـنـبـرو مـحـراب بـرده است
 
آلــوده بــا فـسـاد دریـن نـظــم  بـیـســـری
عـنـوان بـخـود فرشته ی آداب برده است
 
بـیـرون کـنـد چـو ابر سـیه چرک ازدرون
روی سیه به خطه ی مـهـتـاب بـرده است
 
کـذب مـدام حـلـقـه ی حـاکـم دریــن دیــــار
کـــارآیـــی از طبیعت اسـباب بـرده اســـت
 
کـی مـیـرسـد بـه گـوش فـلـک نـالـه یـتـیم
بـرگـوش کـر زقطره ی سیماب برده است
 
(فـرخـاری) دزد خـورد قـنـاعـت کند به کم
دزد بــزرگ گـــوهــر سـیـراب بــرده است