آرشیف

2015-4-25

صدیق رهپو طرزی

٫٫ روشنگر،، سنت زده : قسمت سوم

در گوهر این اندیشه اصل معروف که همهٰ انسانان از خرد بهره مند اند و این خردمندی نگهبان، حافظ و نگهدارندهٔ آزادی فردی است، قرار دارد. فرد، تنها و تنها  در فضای آزاد است که می تواند بر اساس خرد خود چنان که می خواهد، زنده گی نماید. بر اساس باور این اندیشه، خردمندی و آزادی فکر دو مقوله یی اند که از هم جدایی ناپذیر و ناگسستنی اند. هرگاه از فردی، آزادی سلب و گرفته شود، معنای آن را دارد که خردمندی اش نفی می گردد و هم چنان نفی خردمندی اش، راه آزادی را بر او می بندد.
این اندیشه های آزادی خواهانه، با بهره گیری از دروان و عصر روشنگری، در سدهٔ نزده ام وارد عرصهٔ سیاست شد و آرام آرام میدان کاربُرد روشن و همه جانبه به خود گرفت.
در آغاز، تاکید بر آزادی خواهی اقتصادی، که سنگپایه اش بازار آزاد، اما، رقابتی بود، صورت می گرفت.
اما، این دید در همین عرصه و در همین تنگنا باقی نماند. بعد ها با نبرد و کار پُراندیشهٔ متفکران یه سوی آزادی گرایی فرهنگی راه سپرد. در متن و اساس آزادی گرایی فرهنگی، آزادی اندیشه و بیان قرار گرفت.
این کار نیز قرار قرار رشد نوی نمود و مفهوم آزادی و مردمی را به هم پیوند داد و بعد دیدگاه مردم سالاری شکل گرفت.
به این گونه، آزادی اقتصادی و سیاسی با هم گره خوردند.
این مقوله داد (عدل) و آزادی، بحث دراز دامنی را به میان آورد و کوهی، به بزرگی همالیا، از نظریه ها پیرامونش شکل گرفت.
باور اساسی این است که با آزادی می توان زمینه را برای شکل دهی تامین داد و یا عدالت فراهم نمود، اما، با داد، به ویژه با فشار و ساختگی، چنانچی در تجربهٔ شوروی و دیگر کشور های گویا سوسیالستی دیده شد، نمی توان ضامنی را برای آزادی فراهم نمود.
مردمسالاری، چیزی دیگری نیست جز این که قدرت و حاکمیت به مردم تعلق می گیرد. نماد و نمایش این قدرت به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم، نماینده گی، چنان ساختاری را شکل داد که در آن مردم نماینده گان شان را در یک انتخابات آزاد و رقابتی، به صورت متناوب بر می گزینند. 
در ساختار مردمسالاری مستقیم، مردم در کارهای دولت ( مانند شهر ـ دولت های یونان باستان) روز تا روز شرکت می کنند. اکنون این شکل به سبب نفوس و ساحه گستردهٔ کشور ها،تنها در جای های ویژه یی مانند گردهمآیی ها شهری در نیو انگلند، برخی ایالت های کوچک سویس، دیده می شود و بس. بخش بزرگ نظام های مردمسالار به صورت نماینده گی یا غیر مستقیم می باشد.
در نتیجه، ساختار مردمسالاری که تاکنون بشر سامانهٔ سیاسی به تری را از آن شکل نداده است، پا در میان گذارد. مردمسالاری در گیرنده این عنصر های اند:
ریشه گرفتن قدرت و قانون از  ارادهٔ مردم، یعنی حاکمیت مردم، برابری حقوق سیاسی همه کس، آزای بیان فکر های همه شهروندان، حزب های گونه گون سیاسی، تساهل و مدارای سیاسی،تحدید قدرت حکومت، حضور پُرقدرت جامعه های مدنی، برابری گروه های سیاسی از دید دسترسی به قدرت سیاسی، تفکیک قوا، استقلال قوهٔ قضایی، انتخابی بودن فرمانروایان یا درست تر خادمان مردم، تفکیک قوا، اصل حکومت اکثریت با نگهداری حقوق اقلیت، حضور چند گانگی اندیشه ها و گروه های اجتماعی، مشارکت دایمی مردم در تصمیم گیری های سیاسی، امکان نقد و بررسی در همه زمینه ها و رای مردم بدون توجه به سنت های دیرینه، اصالت خرد نقادانهٔ  فرد، و امکان ابراز مخالفت سیاسی سازمان یافته در وجود گروه های مخالف.
دیگر این اندیشه و ساختار چنان جذبه و کشش پیدا کرده  که ذهن و قلب میللیون ها انسان را تسخیر نموده است.
این شکل، برآمده از رویداد ها، حادثه و اندیشه هایی اند که می توان ریشه هایش را در تفکر یونانی، نبرد علیه استبداد قرن های میانهٔ عیسایی، دوران روشنگری در اروپا و انقلاب های امریکا و فرانسه یافت. در این ساختار حق رای عمومی، رقابت آزاد برای دست یابی به قدرت سیاسی، آزادی بیان و رسانه های گروهی، فرمانروایی قانون و قانومندی ساز و کار سیاسی سنگپایه ها به شمار می روند.
در این خط اندیشمندانی چون روسو که اساس دیدش را بر قرار داد اجتماعی، گذارد نقش مهمی را بازی نمود. در گوهر این قرارداد اجتماعی این گوهر بَل می زند که : فرمانروا باید حقوق جامعهٔ مدنی را پاس بدارد.
بعد جان لاک، طرح بلند بالایی را برای حق فرد در برابر دولت خودکامه را ریخت. او به مردم حق داد تا در برابر خودکامه گان برپا خیزند.
پس تر دیدگاه مونتسکیو، و آدم سمیت راه را برای تقویت حقوق فرد در برابر دولت، چاق تر ساختند.
به این گونه اندیشهٔ آزادی خواهی یا لیبرالیزم در سدهٔ هفده و هژده، انقلابی را در رابطه میان فرمانروایان و فرمانبران به میان آورد.
بحث و کنکاش در مورد همین دو مقولهٔ آزادی و داد، زمینهٔ شکل دهی دولت رفاه اجتماعی را به میان کشید. البته این را فراموش ننمود که در گوهر این امر نظام اقتصادی سرمایه داری قرار دارد.
این امر روشن است که آزادی مطلق و داد تمام عیار هیچکدام در نظام مردمسالار جایگاهی ندارد. همه چیز بر پایه اصل نسبی دیده می شود.
به ترین توان این ساختار آن است که توازن و تعادل را میان آزادی و داد، می تواند حفظ و نگه داری نماید. این امر مشاجره بر انگیز، هنوز شاه بحث میان دانشمندان، فلیسوفان  و متفکران را می سازد. به باورم حضور خود همین بحث ها و کنکاش ها، راه را برای بهبود هر چی بیش تر نظام مردمسالاری فراهم می سازد. در  چارچوب این امر، تنوع دیدگاه ها و شکل نظام مردمسالاری است که بسته به شرط ها و خصوصیت های هر کشور رنگ می گیرد. 
تجربه تاریخی نشان می دهد که این نظام به شدت قدرت انعطاف پذیری را دارد.
در دوران رونق اقتصادی پله کار به سوی بازار آزاد سنگینی می نماید، اما، در دوران بحران و کساد اقتصادی که جز جدایی ناپذیر این ساختار می باشد، پله به سوی مداخلهٔ دولت سنگین تر می شود. مارکس در بارهٔ بحران متناوب سرمایه داری گفته بود : سرمایه داری، با هر بحران بر پایهٔ بلند تکامل فراز می آید.
نمونهٔ روشن آن سیاست اوباما، می باشد که میراث بد و بحران زدهٔ دوران فرمانروایی بوش را به ارث برده است. او برای رهایی از این بحران، دست به مداخلهٔ بیش تر دولت زد تا بحران را مهار نماید.
نظام سرمایه داری از آن گاهی که شکل گرفت دچار دگرگونی های ژرف و زیاد شده است. دیگر این نظام تنها و تنها بیانگر منفعت عای طبقه و یا طبقه های ویژه یی نمی باشد.
برای درک نقش اندیشمندانی که سهمی در شکل گیری این ساختار داشته اند، یک عمر می توان سخن زد.
٫٫ روشنگر ،،  سنتگرا و دموکراسی
تا جایی که دیدیم، ذهن او را دیوی سنت و به گفتهٔ خودش عنعنه، در چنگالش می فشارد. اما، برای این که عریضه اش خالی نماند، بایست در فضای سیاسی جدید پس از دسامبر ۲۰۰۱، می بایست راه اش را با مفهموم دموکراسی روشن نماید. از این رو از دموکراسی گپی می زند. اما، تمام نگاه اش را بدبینی شگفت انگیزی پُر نموده است.
او بیش تر از تلاش های ناکام در این زمینه در کشور و جهان، سخن می زند. اما، هرگز به اثرناکی دههٔ دموکراسی در کشور نمی پردازد. زیرا در این صورت بایست به تمام بُعد هایش که در برابر سنت و عنعنه، قرار دارند، می پرداخت. این امر در چارچوب ذهن سنت زده اش، جور نمی آید.
او در شمارهٔ ۱۷ و ۱۸ روشنی، زمستان و بهار ۲۰۰۲، در خط تلاش برای دقیق ساختن مفهوم دموکراسی، بیش تر به بحث های تاریخی که بر خط بدبینی نسبت به دموکراسی که ریشه در سنتگرایی دارند، می پردازد. البته در این راه تلاش می نماید تا آن ها را با لباس پُرزرق و برق فلسفی بپوشاند.
او از توجه به ایجاد فضای باز گفتمان در این زمینه خوداری نموده و خوانند را غرق در این جدل های بی فرجام می نماید.
به باورم این ٫٫ روشنگر ،، سنتگرای ما، در حالی که می بیند در برابر چشم هایش این فضا ـ به ویژه با مقایسهٔ روزگاری که از ۱۹۷۳، آغاز گردید ـ باز می گردد، بدون توجه به ارزش های روشنگری که مفهوم، معنا و اصطلاح دموکراسی از درون آن سر بیرون نموده است، از کنارش می گذرد و با نگرش سیاه بینی، راه پرداختن به آن را می بندد.
به این گونه وفاداری اش را به سنتگرایی تا پایان این نوشته، نگه می دارد.
 
گُت تینگن، جرمنی
۲۵ اپریل ۲۰۱۵ع.