X

آرشیف

واگـــویـــــــه هــــــای مــن

بسمه تعالی

  

وای لیلا!

امشب از صداقت یاد هایت بیمناکم

مبادا از حجله شبهای زمستان یادم بیاید

و گرمای دستهایت

وقتی نفسهایت را در تن من کشت می کردند.

 

لیلا!

به سپیدة پگاه چشمهای قشنگت نگاه می کردم

و در فضای اثیری آن غوطه می خوردم

گویی گنجشک کوچکی بودم

که به طراوت بهارینة شبنم های درشتی

غبطه می خوردم

و بالهای خیالم را با آن می شستم.

 

آه لیلا!

گیسوانت را به مواج باد ها رها کردی

گویی گردنه های روستا

از عطر آغوش تو جان گرفته اند

تا در سنگواره گی های این دوره وحشت

خوف انفجار ها را از ذهنم ببرد

تا مرگ "اسامه" را از چار دیوار "وحشت آباد"

از دیدگاه "اتاق وضعیت" ببینم

و در محراب دیدگاه های غریبانه خودم

به یاد قیامت کبرای "نهم سپتامبر" بیندیشم

وقتی آسمان غرورش را شکست

وقتی عفونت "انفجار تازی"

حول انگیز ترین روز را در "خواجه بهاوالدین" بیادگار ماند

تا پتیاره گی روزگاری از نو آغاز شود

و شکوه سپیدارانر ا دیگر آبرویی نماند

و آفتاب چادر حزن بر رخ کشد

و استواری یک قامت آفتاب

در انحنای حادثه ها مویه کنان بشکند.

 

وای لیلا!

کی گفته شبهای مارا پایانیست

کی گفته القاعده از دهلیز های اسلام آبادرهسپار بادیه های هلمند میشود

تا یک شب دیگر را درروستا های مخفی

                                                              در عروق کوکناربزیید

فردا پنتاگون بیدار میشود

فردا رخوت عطر های عربی در خلوت شبهای" ابیت آباد" می میرد

تا زمزمه های اسطوره شدن بن لادن

                                                                در بحیره عرب غرق شود

و تقدیس شیخ به گورستان تاریخ دفینة نا میمون باشد

شاید روزگاری هم امراء القیسی زنده شود

و قصیده ای غرا بسراید

معلقه ای بر دیوار های سلطنت آل سعود.

 

آه لیلا!

سپیده ها اینجا خونین اند

تندیسه های مرکز تجارت جهانی

امروز هورا می کشند

زنی سپر شده است تا عفت زنانه گیش را به غرب ندهد

و سکوتی غمبار از شرم این واقعه

دهلیز های مردیت را کوبیده است

چه کسی قضاوت خواهد کرد

مرگ هم بشارتیست

وقتی تروریست ترور خواب می بیند

وفرسوده گی اندیشه های او

در قصری محدود با سیم های خار دار

و دیوار هایی بلند

نعره می کند:

"اهریمنان عصر اینگونه می میرند

درون استوانه های وهم

ایستاده پشت سپر های مونث"

 

آه لیلا!

ترا می بینم که می خندی

پشت درخت های نسترن روی گردنه

چوری هایت را تا آرنج های سپیدت بالا می بری

به افق روبرویت می بینی:

پدرت روزگاری در آوردگه های آزدای

چریک آفتاب بود

و هرپگاهی با کلاشینکوف غنیمت گرفته از "الکسی"

شانه های غرورمندش را

                                              سنگین می کرد

تا تو در عنفوان جوانی

بیاد داشته باشی

عشق آیت سعادتیست که از یک آمال بزرگ می روید

و تا سپیده دم ابد

گرم می ماند در دلها

و یک روز من عاشقت میشوم

تا در گمان سبزم

شرنگ شرنگ چوری هایت را بشنوم

 و صدایت کنم از فراز گردنه:

"نازنین سلام

ارغوان های دهکده مان را می بینی

از بهار چشم هایت ارغوانی شده اند

و در شبنم چشم هایم

رویا های شامگاهای جوانی را می رویانند

وقتی در دیده گان تو

راز سرخی را می خواندم:

"دوستم داری

دوستم داری."

 

آه لیلا!

امروز از فراز"سریچه" می گذرم

شاید نجوای درونی ام را بازگو کنم

چه کسی حالیامی شنود

                                         مرا

که آستین کهنه ای دارم

و شعرم آستان بوس کسی نیست

و فقرم،

              به زیبایی سلام های عاشقانه دستان تو می ماند

می روم به وعده گاه

و سلام می کنم به خلوت عاشقانه اش

و اشکی می ریزم

تا صدایم را بنشوی:

"من عاشقانه می زییم

و صدایم هیچگاه

خالی از نفرتی نیست که به شب دارم."

 

 

12ثور1390

کابل

 

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.