آرشیف
هیچ شکی در باره اش نیست و یا قضیه یک کلاغ چهل کلاغ
jameghor
Hans Christian Andersen
ترجمه : فریدون وهمن
" عجب واقعهء وحشتناکی ! " مرغی که این جمله را زیر لب گفت اصلا از آن محله ای نبود که آن واقعه رخ داده بود. بعد ادامه داد : " در لانهء مرغ ها چه اتفاقات غریبی می افتد. من که امشب تنها نمی توانم بخوابم. چه خوب است که ما در این لانه دور هم هستیم." بعد داستانی گفت که پر بر اندام مرغ های دیگر راست شد و خروس از شنیدن آن تاجش افتاد، و هیچ شکی دربارهء آن داستان نبود.
اما ما از آغاز شروع میکنیم و این واقعه ای بود که در لانه مرغی در گوشهء دیگری از شهر رخ داد. خورشید در حال غروب بود و طیور کم کم به طرف لانه هایشان راه می افتادند. یکی از مرغ ها که پرهای سفید و پاهای کوتاه داشت، هر روز طبق قاعده تخم می گذاشت، و مورد احترام همه بود. وقتی به طرف لانه اش می رفت با منقارش خودش را خاراند و پر کوچکی از بدنش افتاد. در حالی که می رفت در لانه اش بخوابد با شادی گفت : " یک پرم افتاد. هرچه بیشتر خودم را بخارانم پرهایم بیشتر می ریزد و زیباتر می شو. " او از بهترین مرغ ها بود وهمانطور که گفتم همه به او احترام می گذارند. با این حرف را که گفت رفت خوابید.
هوا تاریک شد و داخل مرغدانی، مرغ ها کنار هم خوابیده بودند ولی مرغی که کنار این مرغ خوشحال نشسته بود خوابش نمی برد. حرفهای آن مرغ را شنیده بود و البته نشنیده بود. درست مثل ما انسان ها که اگر بخواهیم در آرامش زندگی کنیم باید بشنویم و در عین حال نشنویم، اما نمی توانست این موضوع را به همسایهء کناری خود نگوید " می دانی چه شنیدم ؟ حالا نمی گویم از کدام مرغ ها شنیدم. اما یک مرغ هست که می خواهد تمام پرهای بدنش را بکند تا زیبا تر شود. من اگر خروس بودم به او اصلآ توجه نمی کردم. درست بالای سراین پرنده بابا جغد و ماما جغد و بچه جغد نشسته بودند. همهء آنها گوشهای تیزی داشتند و آنچه مرغ همسایه گفت به خوبی شنیدند. چشمهایشان از تعجب گرد شد و ماما جغد پرهایش را بر هم زد و گفت : به حرف های این زن گوش ندهید. اما فکر میکنم شنیدید که چه گفت. من که با گوشهای خودم شنیدم، و آدم راستی راست از این حرف ها شاخ میکشد. در اینجا یک مرغی هست که بکلی مرغیت خودش را فراموش کرده، نشسته تمام پرهایش را کنده و گذاشته خروس ها هم او را ببینند. : بابا جغد به زبان لایت به زنش گفت : " جلوی بجهاین حرف ها را نزن." مادر جغد گفت:" اما من باید به جغد همسایه این موضوع را بگویم. او جغد ماده محترمی است و با او می توان از این حرفها زد. " سپس پرواز کنان لانه را ترک کرد و رفت.
" توهو، توهو " دو تا جغد در حالی که به صدای بلند " تو هو، تو هو " می گفتند خود را به لانهء کبوتر رساندند. داخل آن شدند و گفتند " خبر تازه را شنیده اید ؟ می دانید چه اتفاقی افتاده ؟ یک مرغ تمام پرهایش را به خاطر خروس کنده و اگر تا حالا یخ نزده باشد امشب حتما از سرمایخ خواهد زد. توهو، توهو." کبوتر ها پرسیدند : " کجا این اتفاق رخ داده ؟ " در مرغدانی زارع همسایه. تقریبا من به چشم خودم او را دیدم. البته نمی شود این قصه را همه جا گفت، ولی هیچ شکی دربارهء آن نیست." کبوترها خود شان ره به مرغدانی رساندند و بغ بغوکنان گفتند: " یک مرغ – نه، بعضی ها می گویند دو تا پرهایشان را کنده اند که مثل دیگران باشند و توجه خروس ها را به خودشان جلب کنند. کار بسیار غلطی است برای اینکه هر دو ممکن است سرما بخورند و از تب سرما خوردگی بمیرند، کما آنکه هردو تا حالا مرده اند."
خروس با شنیدن این حرفها از لانه بیرون آمد و با آنکه هنوز خواب در چشمانش بود روی بلندی پرید و قوقولو کنان فریاد سر داد که: " بیدار شوید، بیدار شوید سه مرغ به خاطر عشق ناکامشان به خروس مرده اند. آنها تمام پرهای بدنشان را کنده اند. داستان وحشتناکی است. من آن را برای خود نگاه نداشتم، بگذارید خبر پخش شود. " خفاش ها جیغ کشان گفتند: " بگذارید خبر پخش شود، بگذارید خبر پخش شود." مرغ ها قد قد کنان و خروس ها قو قولو قو خوانان گفتند: " بگذارید خبر پخش شود، پخش شود. " به این ترتیب داستان در تمام آن ناحیه از یک مرغدانی به مرغدانی دیگر رفت و سرانجام به همانجا که آغاز شده بود رسید.
اکنون داستان از این قرار بود: " پنج مرغ به عشق خروس تمام پرهایشان را کنده اند که ببینند کدام لاغر تر اند، بعد همه یکدیگر را آنقدر نوک زده اند که خون از بدنهایشان سرازیر شده و افتاده و مرده اند. هم دیگر مرغان را شرمسار و مورد خندهء دیگران قرار داده اند و هم ضرر به صاحبانشان رسانده اند." مرغی که یک پر کوچک خود را از دست داده بود طبعا داستان خودش را نشناخت و از آنجا که مرغ محترمی بود گفت: " من از این نوع مرغ ها متنفرم، اما از اینها زیادند و این خبر ها را نباید پنهان نگاه داشت و من سعی می کنم این خبر در روزنامه بیاید تاهمهء کشور از آن با خبر شوند و آن مرغ ها و خانواده شان که این بلا را سر خود آوردند حقشان است اگر خجالت بکشند."
داستان در روزنامه چاپ شد و هیچ شکی در باره آن نیست. یک پر کوچک به راستی می تواند تبدیل به پنج مرغ شود.
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور