آرشیف

2014-11-17

مولانا کبیر فرخاری

هیولای ستمگستر

 

روزگـــارم شـد بـدســتان تطــاول شــام تار

یا که خـود کـردم سـیه روزی سفید روز گار

 

سالــها دیــــدی کــه تیــم حــاکم دور حــجــر
دست میشوید به خـون نا تـوان دیــوانـه وار

زین هیولای ستمگستر امیدی نیست نیست
مــی نــهد پا در حــریــم دالــر دور از شمار

چشم رهبر در جهان ما چو چشم سوزن است
کوف عیسی چشم سوزن را نیارد روی کار

در صدف هرگز ندارد گوهــر لطـف و کـرم
دست لـرزانـش نگیرد از جبین گرد و غبار

دست خـاین امریکا تا چند می گیرد به شصت
مــی دواند این مــریدان تا کــجا ها بـی فسار

آب رحمــت کی تواند شست چـرک دل سیــه
تسبیح صــد دانه ی شــیخم به فــتراک شکار

کــوچ و بار هر که سیار است در روی زمین
همچــو سیمابیکه در یک جــا نمیگـیرد قرار

از گلــویم پنــجه ی بیداد را نــتـوان گــرفت
تا نگــردد مــردم مــظلوم صــاحب اقــتدار

خــون بجــای اشک مــی ریزد دو چشم بینوا
میشود سیلی ، ستمــگر گــم کــند راه فــرار

در تــبارز بینم ار خــشم و ستــیز هم نبرد
می رسد روز یکه بینم دزد و رهزن زیر دار

مــردم بیچــاره را بیــنی کــه به دیــگ پلو
می دهــد برگ حمــاقت را به طــفل نی سوار

در خــیال میهنت باشــد اگــر انــدیــشه یــی
جــوهــر رایــم کــجا افــتد به جــیب نا بــکار

همت پســتم نمــی بیــند بلــندی را زجــهل
ورنه رای خود نمی ریزم به خاک شوره زار

این مسلــمان زاده را بینــی به حــکم (لااله)
ــ می فتــد روزی به چنــگال اتـا ترک و تتار

در زمین ساید جبین (فرخاری) در ماه صیام 
زیر و رو کــن ای خــدا بنیاد چرخ کجمدار

 

مولانا کبیر" فرخاری"
ونکوور کانادا