آرشیف

2014-12-12

سید احمد ساهر

همان شب

 

 کنار آن دل فروشی ها نماز میخوانم
وفرخنده‌ترین روز و سفرم
همان فاصله‌هایی پنج حرف نامت
که آموختم و
نه آسمان که یادت می بارید
نه شبی که بهار را می آورد
ونه آن جنگِ که مادرت سرشت
تا دیدار خدا به یادم هست و نمی‌رود
وچشم را برای تو
دل را برای تو
و همه شکر خدا را برای تو
باخونم
می نویسم
می نویسم
تاقطرۀ اگر باقی‌ست
بعد به تو و مادرت بمیرم
تا رونق ابدی نصیب شود قند فروشان را.