آرشیف

2014-12-23

afrotan

نیم نگاهی به عوامل وریشه های فلسفی و تاریخی بحران در افغانستان !

.. و چرا این خانه آتش گرفته است ؟
 
قسمت اول
خلاصه آ نچه که در ا ین نوشته  گنجانیده شده :
 

نگاه طبقا تی وغیر توحیدی به هستی  و انسان
تقابل دو گفتمان و دو قرئت از مذهب و دموکراسی و عدم شناخت علمی از بحران
 وجود مراجع متعدد قدرت در بد نه  بیرونی و داخلی  نظام
فقدان مؤلفه های عدالت و برابری
  دراستراتیژیی نظام حاکم برکشور
ترویج علم پرستی انحرافی
برداشت مغالطه آمیز از بحران و کاپی برداری نسخه های وارداتی !
بر خورد دوگا نه جامعه بین المللی با انگیزه تصادم منافع کشورها ی شامل درائتلاف بین المللی ضد تروریزم در افغانستان  !

 

 
مقدمه  :  وقتی اززمین وآسمان ِ کشور ما افغانستان غرائزمهارنا شدنی وآهلی نا شده ای از« شهرت طلبی » ها و «ثروت اندوزی » ها ی شرک آلود  بلند است ، همه چیزو همه کس  با غلط و یا صحیح آنچه را که می اندیشد و یا هم به غارت می برند آن را با آبی از« دموکراسی » و جوهری از « مذهب مصنوعی » ملبع کاری می کنند و بسیاری ازناملائمات اجتماعی واقتصادی را بایک کُلی گوئی مبهم و فتوی گونه پدیده های اذلی وآسمانی می شمارند وحتی در این عصری که همچنان  منحنی ظلم و نابرا بری به اوج رسیده است و مردم سلحشور این سرزمین بازیچه  همین دو قدرت جبار فکری ( سرمایه داری لبرال و مذهب مصنوعی !! ) گشته  اند  نباید روشنفکراین روزگارکه بر مسند  پیامبران وهمه مصلحان جهان نشسته  است در راه تلاش برای نجات جامعه و مردم خود  آرام نشیند و خواب « غفلت  مافیائی »را بر مبارزه  وجهاد مسالمت جویانه ترجیح دهد ؛ چنین است که به عنوان یک انسان باشنده همین قلمرو و مسلمان برخاسته ازرودخانه  تاریخی تمامی  ادیان بزرگ  الهی که  کوله باری از درد و مسؤلیت بر پُشت حمل میکنم وکم وبیش از حقیقت اسلام آگاه ام و از این انحطاط وسرنوشت نسل معاصر رنج میبرم و از فردا بیم دارم وظیفه فوری خود دانیستم تا بخاطر زدودن خرافه پرستی و جهل ازچهره حقیقی مذهب بیش و پیش از پرداختن به هر مطلب دیگری به این مأموریت تاریخی بپردازم وتمامی عواملی که در به  انحطاط  کشاندن نسل معاصر ما نقش داشته اند نشاندهی کنم .
 
۱ : نگاه طبقاتی و غیر توحیدی به هستی و انسان
انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم  * قرآن سوره  حجرات/13
کاملأ بی معنی خواهد بود که قبل از اینکه سرشت ، هویت ، مشخصات و جوهر و خواسته ها و نیاز مندی های اصلی و فطری انسان شناخته شود ، مکتب و راه و روش و ایدیولوژی و اخلاقی و احکامی  و چهار چوبهای عملی برای زندگی  او تعیین نمود و یاهم  بطور « ثابت » احکا می برای حیات وی بر هستی و جهان  صادر کرد . نگاه  عمیق به فلسفه خلقت انسان و داستان آفرینیش وی  یکی ازآنعده  لوازمی اند که تعریف و هویت انسان را تکمیل می سازد . بدون شک  راه اندا زیی این  روش دیالکتیکی یا گفتمان خلاق فلسفی در جهان و طبیعت  به مثابه یک استرتیژیی تحقیقی و پژوهشی  به بسیاری از معما های عصر ما  بویژه پیرامون حیات پیچیده انسان که لحظه به لحظه شاهد پدیده های نو و تازه ای در زندگی میباشد پاسُخ های علمی و استوار بر « عقلانیت سالم  بشر » خواهند یافت . باید به اطمینان گفت که موضوع  محوری  و گفتمان اصلی هر ایدیولوژی و مکتب و اندیشه  طرح وتحلیل همین مسأ له است. آلکسیس کارل Alexis Carrel فیلیسوف نا مدار فرانسه معتقد است که ما نه میتوانیم قبل از اینکه از انسان و هستی  تعریف مشخص و معینی بدهیم  برایش مسائل دیگری را مطرح کنیم  . طبیعی است نگاه و بینیشی که بروی این گونه محاسبه ها و معادله ها استوار باشد به بسیاری از پرسش ها ی فلسفی و تاریخی انسان  امروزی پاسخ میدهد ، سوال مهم واساسی ای که نزد هر انسان مجهز به جوهرِنابی از« خِرد و عقلانیت سالم » خطور می کند ، همان پرسش اصلی فلسفی درباره هستی وکائینات منجمله انسان ، یا به باورخداپرستان ومؤحدان ، خلیفه پروردگاردرزمین است که  آیا براستی هم این همه هستی و کائنات که انسان ازتعاملات و بسترآن ظهورکرده ا ست  بدون یک نظم وهدفمندیی که آئینه تمام نمای هستی و تاریخ یعنی « فطرت » نامیده میشوند و نخستین جلوه های آن تحکیم مؤلفه های « قسط » ودرحوزه زندگی تاریخی انسان« عدالت اجتماعی » اند بوجود آمده است ؟ برای روشن ساختن این معادله باید مختصر أ توضیح داد که آیا هستی و کائینات با همه ء پیچیده گی های فلسفی  و معادلات علمی ای که دارد بیهوده خلق شده است ؟ و اساسأ فرآیند وپروسه  خلقت هستی و انسان از چه حکایت میکند ؟ متأ سفانه قصه و داستان خلقت انسان و همچنان مسؤلیت های این « خلیفه خدا » در زمین که اساسأ برستون فورمول بندی های فلسفی وعلمی استواراست ازنظر بسیاری فلاسفه نامدار و هواداران سینه چاک شان مشغول تحریف و مسخ واقیعت های در تاریخ کائینات و انسان اند هستی وکائینات بدون یک هدفمندی که لازمه آن علم وخِرد فلسفی باشد بوجود آمده است !! جالب و سخت شگفت  انگیزآنجا و آنگاه است که  همین  باور و عقیده دگم و منجمد  نسبت به هستی وتاریخ  انسان  را که نه میتوان آنرا از جنس و تبارعلوم دانیست  بنام « اندیشه های علمی » درطول وعرض تاریخ علم و فلسفه  به بشریت عرضه میدارند !!  یکی از پُرسروصدا ترین و درعین حال منجمدترین تیوریی فلسفی در حوزه زندگی بشرهمانا « تکامل تاریخی انسان » است که بنام « ماتریالیزم تاریخی » در آغازنیمه  قرن نوزدهم گذشته توسط  کارل مارکس و فریدریک انگلس بصورت فلسفه اجتماعی و بخشی از جهان بینی فلسفی و پژوهش کننده قوانین عام تحول جامعه تدوین شد. و به قول طراحان آن ، مسلمأ تیوری « ماتریالیزم تاریخی » علمی است که دارای دایره کلی تر و عام تر بوده و ازعرصه های مختلف ماکروسوسیولوژی ومیکروسوسیولوژی جدا است. به باور پیروان این اندیشه ، پژوهشگر ماتریالیسم تاریخی یک دانشمند فیلسوف !!است و پژوهشگر جامعه شناسی و رشته های مختلف آن به دانشمند ان و محققان !! همان رشته ها اطلاق میگردد ؛ اکنون با توجه به مسائلی که دربالا آمد ، میتوان به یک کژفهمی عمیق فلسفی اشاره کرد وآن کژفهمی شرائط ومناسبات تاریخی وفرهنگی روزگاری است که فلاسفه بزرگ وبانیان اندیشه های « ماتریالیزم تاریخی » در آن زندگی میکردند ، چنانچه در مورد کارل مارکس Karl Heinrich Marx معروف است که وی فلسفه هیگل  فلیسوف نامدار آلمانی را وارونه ساخت و می گویند اساس مارکسیسم آن طور که در «مانیفست کمونیست» نیز  بیان شده‌است بر این باور استوار است که تاریخ جوامع تاکنون تاریخ مبارزه طبقاتی بوده‌است و در دنیای حاضر دو طبقه، بورژوازی و پرولتاریا وجود دارند که کشاکش این دوتاریخ را رقم میزند ، مگر فریدریک هیگلFriedrich Hegel هرگزادعا نداشت که تمامی مسائل و دشواری های انسانی محصول وضعیت طبقاتی اند ، که به گمان او ( هیگل )  یک دولت مقتدر میتواند تضاد ها را نشانی کند و برای دشواری های موجود در جامعه راه حل های ممکن دریابد ، به باور هیگل، دولت های مورد نظر وی چنان امکاناتی را فراهم می آورد که اختلافات طبقاتی را در چهار چوبهای راه حل های پیشنهادی ممکن ،  قرار میدهد ،  روی همین سبب  فریدریک هیگل  Friedrich Hegel  بار ها بیش از کارل مارکس به آنچه که امروز « دموکراسی » نامیده میشود نزد یکتر است . مارکس در راستای شکل گیریی بینیش ماتریالیستی خود متن کوتاهی « در آمدی به نقد فلسفه حق هگل » که در پایان سال  ۱۸۴۳ به عنوان یک انقلابی کمونیست نوشت به این نتیجه رسید که پرولتریا فراتر از « نیروی نقادانه معترض » اثر فلیسوف دیگر المانی یعنی لودویگ آندریاس فویرباخ Ludwig Andreas Feuerbach   به  پیش میرود زیرا در متن افکار و اندیشه های کارل مارکس هنوز هم آثار و رسوبات تفکر هگلی احساس میشود . نکته تازه ای که در مورد بینیش فلسفی و  تاریخی کارل مارکس باید اکیدأ درنظر گرفت و قضاوت های مان را نیز بر همان اصل استوار ساخت این است که :  از آنجائیکه درونمایه ی متن فلسفه ماتریالیزم تاریخی نیز  بیانگر رابطه انسان با جهان و هستی است ناگزیر باید شرائط سیاسی و اجتماعی حاکم بر محیطی که کارل مارکس در آن می زیست در نظر گرفت ، این مسأ له از آن جهت برای ما حائز اهمیت است که نه میتوان بدون آنکه بدانیم مناسبات حاکم بر قلمرو وسیعی از اندیشه های سیاسی بویژه فلسفی یک دانشمند و فلیسوف چگونه بوده اند درباره اندیشه ها وتیوری های بزرگترین فلاسفه به یک نتیجه گیریی علمی واخلاقی  رسید . چنانچه گفتیم مارکس افکار فلسفی فیلسوف نامدار آقای فریدریک هیگل  Friedrich Hegel  را که بر سه پایه اساسی استواربود با واژگون  ساختن آن چراغ راه خود قرار داد لازم است راجع به افکار واندیشه های فلسفی  هیگل بصورت مختصر بدانیم  چنانچه از خصوصیات مقولات هگل این است که او از جنس به نوع می‌ رسد و سپس هر نوعی را جنس تازه می‌انگارد و از آن به انواع پست‌ تر پی می‌برد . مثلاً اولین سه‌ پایهٔ فلسفهٔ هگل ، «هستی ، نیستی  و گردید ن یا شدن » است. او از هستی آغاز می‌کند. و می ‌گوید هستی اولین و روشن‌ترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و می‌تواند پایهٔ مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را دربر دارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. هستی او دارای هیچ تعینی نیست و مطلقا نامعین و بی شکل و یکسره تهی است و به یک سخن خلاء محض است . این خلاء محض همان نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است. این گذر از هستی به نیستی به گردیدن یا شدن ،  می‌انجامد و سه پایه کامل می‌شود. مقوله سوم نقیض دو مقوله دیگر را در خود دارد ولی شامل وجوه وحدت و هماهنگی آنها نیز هست. بدین گونه گردیدن یا شدن هستی‌ ای است که خود  نیستی یا عدم دانسته میشود  . تاریخ علم و فلسفه گواه براین حقیقت است  که تمامی مؤلفه های مانند مطالعه و پژوهش راجع به هستی که از سوی فلیسوفان و دانشمندان ناموری چون هیگل ، فویربا خ ، کارل مارکس و دیگران که دربالا مختصرأ بر اندیشه ها و افکار شان مکثی صورت گرفت یا خود از بلند رتبه ترین مقامات مذهبی  یعنی  پاپ ها و اُسقف ها ی مسیحیت و یهودیت محسوب می شدند ویا هم " شجره النسب "  اندیشه ها و افکار شان  از  لحاظ  جوهر معنویت به  مراجع بزرگ مذهبی میرسید ؛  البته باید به احترام کامل خاطر نشان گردد ، قبل از آنکه راجع به یک معادله مجهول فلسفی مربوط به هستی و کائینات و یاهم زندگی  تاریخی توده ها  که انسان با کمک از نیروی « عقلانیت  و خِرد »آنرا تجزیه وتحلیل میکند به این پرسش پاسُخ ارائیه گردد که این جوهریا دیالیکتیک  شناخت و عقلانیت که معادلات مجهول فلسفی و یاهم مناسبات تاریخی  و فرهنگی جوامع بشری را به غلط ویاهم صحیح کشف ، تحلیل و تجزیه  میکند از کدام جنس و چه مؤلفه ها ی از شناخت و معرفت به حساب می آید ؟ و اصولأ برفرازقلمرواین تجزیه و پژوهش که به قول سارتراگزستنسیالیست شهیرفرانسه قلمرو یک جریان« نیازشناس»  است  جریانی که از قرن های متمادی  آخیرأ دوباره آغاز شده است و درمقابل پدیده ها و معادلات  جدید فلسفی تحلیل ، و پیشنهاد خاص خود را دارد و بدین سان یک بعثت جدیدی را در حوزه هستی و تاریخ انسان آغاز کرد و راه هدایت تازه ای نشان می دهند ؛ در پرتو همین  استدلالی که در بالا به آن اشاره گردید میتوان گفت که طرح این گفتمان را یک مسأ له « درون دینی » * " البته توضیح این مطلب نیز بسیار ضروری است که در راستای چنین  پژوهش ، پژوهشگران باید  جنبه های فلسفی دیانت با پهلوهای تاریخی و اجتماعی ادیان که در مقاطع مختلفی از تاریخ بشر توسط انبیای عظام الهی از سوی خداوند ( ج)  بر بشر نازل گشته اند  با شد ت و جدیت فراوان تمییز وتفکیک گردد " ، * باید دانیست  و نه میتوان آنرا خارج و بیرون از قلمروفلسفی « دیانت » به حساب آورد. بنابراین طرح چنین  گفتمان کلاسیک فلسفی که پدیده های بی نهایت هستی بویژه «  فلسفه تاریخ» که چگونگی حیات تمدنی  انسان را مورد بحث قرار میدهد ، این پرسش را در اذهان عموم  بشریت ایجاد میکند که چه کسی باید حکومت کند واصولأ  رابطه «حکومت » با « دیانت»  چیست و چه باید باشد  ؟ چنانچه میدانیم طرح سوالات فوق کلاسیک است و لزومأ پاسخ های کلاسیک ِ سیاسی را باید ارائیه کرد ، فیلوسوفان ِ گوناگون ، نظریه پردازان و متفکران اجتماعی و فلسفی ، نظریات و پاسخ های گوناگون و بعضأ متضادی به این سوال داده اند اما تمامی از این فلاسفه و دانشمندان هرچند  بصورت نادرست و با یک مغالطه "  شبه علمی و فلسفی!! " مفهوم « عدالت اجتماعی» در جامعه را از نظر دور نداشته اند . البته بازهم با کمال احترام  به اندیشه والای انسان یا به قول مولانای بزرگ که انسان را مخاطب قرار داد وگفت که   ای برادر توهمان اندیشه ای. ما بقی خود استخوان و ریشه ای  باید خاطر نشان ساخت که اکثر مدارک علمی و تاریخی همچنان  کتب مقدس آسمانی  نیز حکایت از چنین مفهوم والای از هستی و کائینات  دارد ، چنانچه قرآن پاک بصورت روشن مبحث  مفهوم دین را درسومین آیه سوره المائده اینگونه:الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ّ مطرح ساخته است  . ترجمه :  امروز، دین شما را کامل کردم؛ ونعمت خود را برشما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان دین شما پذیرفتم . قرآن شناسان و محققان علوم دینی بالخاصه دانشمندان ادبیات زبان عرب  وقتی این آیه مبارکه بویژه مفاهیم وواژه های مهم فلسفی و تاریخی آن مانند " اِکمال " ، " اِتمام " ، " دین " و" اسلام " را با ارتباط اجزای دیگرآیه فوق الذکر مانند " یوم " ، " نعمت " و " رضایت " مورد مطالعه قرارمیدهند چنین نتیجه می گیرند که در این مبحث مسائل بسیار مهم و چند جانبه ای که  بیشترواژه های فلسفی و تاریخی را حمل میکند وازسوی خداوند بزرگ دریک مقطع خاص ومهمی ازتاریخ بشربر پیامبر بزرگ اسلام محمد ( ص) نازل شده است گنجانیده شده اند . قابل ذکر است که  برای تفسیر علمی قرآن بویژه سوره های گوناگون این کتاب لازم است که انگیزه نزول آن یعنی همان « شأ ن ِنُزُ ول » معروف در تفاسیری از قرآن  با در نظر داشت شرائط  کلی و اوضاع عمومی  جامعه عرب که محمد پیامبر اسلام در آن زندگی میکرد و نهضت تمدن ساز اسلامی را پایه گذاری کرده بود در نظر گرفت . چنانچه اکثریتی از قرآن شناسان ،  دانشمندان و محققان به این نظر اند که سوره المائده که یکی از آخرین سوره های قرآن است که خطوط اساسی رهبریی جامعه بشری را برای همه زمانه ها و تمامی نسل های جامعه انسانی ترسیم میکند . ازآنجا ئیکه مطلوب ما دریافت مفهوم و معنی حقیقی دین است لهذا باتوجه معنا ی این واژه میتوان گفت که واژه دین که از دِ ن اخذ شده است و بر مناسبات میان انسان ها و پدیده ها  دلالت میکند که در حوزه تاریخی جامعه مدنی و درمحدوده فلسفی ارتباطات و مقدرات اشیأ را دربر میگیرد روی همین ملحوظ  روز قیامت یا  روز همان محاسبه و مقدرات نیز در قرآن " یوم دین " خوانده شده است .
                                                                                                      ادامه دارد