آرشیف

2014-12-23

afrotan

نیم نگاهی به عوامل وریشه های فلسفی و تاریخی بحران در افغانستان !

دموکراسی مافیائی بر در خت تنومندی از سنت های مذهبی!
 
.. و چرا این خانه آتش گرفته است ؟
 

قسمت دوم
 
خلاصه ای ازآ نچه که در ا ین نوشته  مرور خواهید نمود 
 
۱ : نگاه طبقا تی وغیر توحیدی به هستی  و انسان
 ۲: تقابل دو گفتمان و دو قرئت از مذهب و دموکراسی و عدم شناخت علمی از بحران
۳ : وجود مراجع متعدد قدرت در بد نه  بیرونی و داخلی  نظام
 ۴: فقدان مؤلفه های عدالت و برابری  دراستراتیژیی نظام حاکم برکشور
 ۵ : ترویج علم پرستی انحرافی
۶: برداشت مغالطه آمیز از بحران و کاپی برداری نسخه های وارداتی !
 ۷:  بر خورد دوگا نه جامعه بین المللی با انگیزه تصادم منافع کشورها ی شامل درائتلاف بین المللی ضد تروریزم در افغانستان  !
 
رشته ء همان بحثی را که قسمت اول آن را مرور کرده اید دوباره دردست می گیریم مگر قبل از آنکه وارد دؤمین قسمت آن شویم لازم است مکثِ کوتاهی هم بر آنچه که به مثابه یک اختتامیه مناسب و کوتاه علمی باید انجام می گرفت داشته باشیم و گذشته ازاین تکمیل این مبحث که مانند  یک روح سرکش و ناب توحیدی مغزتمامی نوشتار و این مقاله  را  همچون « ” دانه انگور"  در بغل دارد  »  خالی از فائیده نخواهد بود  . تصویر و تحلیل دقیق زندگی پیامبران و همه مصلحان عالم  بالخصوص زندگی پیامبر اسلام  محمد ( ص) ویاران  کم شماری از وی برای ما میرساند چنانچه در در نخستین پاراگراف با ارائیه آیه کریمه ای از قرآن یعنی  انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم  تذکر بعمل آمد فلسفه تساوی عمومی همه افراد ، قبائل ، ملل و حذف تبعیض های نسبی و "حسبی " نژادی و طبقاتی در اسلام ، آنچنانکه بصورت توصیه های اخلاقی در بیانیه های گرداننده گان شرکت های چند ملیتی بخصوص در اعلامیه حقوق بشر که غالبأ مقصود بشر سفید و آنهم سفید های بسیار سفید است مطرح نگردیده است ، بلکه مسأ له برابری عمومی همه انسان ها در اسلام بصورت یک واقیعت عینی و علمی بصورت قطعی بیان شده است که  این  تساوی برمبنای یک فلسفه علمی و یک مکتب فکری واعتقادی که در یک کلیمه و بصورت مؤجز " توحید " نامیده میشود استوار است . زیرا می بینید که مسأ له قسط و  عدالت در اسلام یک امر قرار دادی و ذهنی  نیست ، بلکه  یک امری است که " خالق هستی" بر اساس فلسفه خلقت انسان در هستی و در جهت رشد و تعالی عمومی انسان واقیعت عینی داده است ، برای برابری حقوقی ، اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی  نیاز به یک قاعده موجه فلسفی و منطقی  داریم تا بتوانیم از تناقضات و تصادماتی که  ؤقوع خشونت آمیز آن در آئنده متصور است جلوگیری کنیم ، شخصیت و جوهر انسان ، قبل از وضعیت وی در مؤقیعت های مختلف اجتماعی و اقتصادی و سیاسی باید دارای وجه احترام متقابل یکدیگر باشد . جالب و سخت شگفت انگیز است که در جوامع شبه دموکراسی معاصر منجمله  کشور  افغانستان در حالی برابری حقوقی و قانونی افراد آن جوامع را اعلام میکنند که بسیاری از " امکانات برابر "  در اکثر زمینه ها وجود ندارد . این" برابر گفتن ها " و این شعار های  " آزادی وبرابری  "  دادن ها جبرأ وبه نفع  سردمداران شرکت های چند ملیتی سرمایه داری است ، زیرا درسرشت و ذات  نظام  سرمایه داری شرائط "مساوی " و در هیچ یکی از موارد اقتصادی ، بخصوص مالکیت ابزار تولید و تعلیم و تربیت و زمینه های  گوناگون قدرت و ثروت  وجود ندارد .
تقابل دموکراسی مافیائی با سنت های  شبه مذهبی در افغانستان
شبه‌ دموکراسی یا همان دموکراسی مافیائی  و مظاهر فرهنگي و ادبي و سياسي آن بزرگ‌ترين عامل استبداد و وابستگي همه‌جانبه در تاريخ معاصر كشور ما و نيز اصلي‌ترين علت بي‌عدالتي و بحران هويت و اضطراب فرهنگي و وضعيت نابسامان و تلخ برزخي ما بوده و هست از اين رو دلالان مروّج نسبي‌انگاري و پذيرش مدل ظالمانه و نئوليبراليستي زندگي و « شبه  حكومت در جامعه افغانی » که بروی آن استحکام یافته است  و هضم‌ شدن در نظام جهاني سلطه به هيچ روي حق و صلاحيت آن را ندارند تا خو د و هوا داران خود را نمائنده نسل معاصر و وارثان اندیشه های نابی محسوب کنند که در گذشته تاریخ جامعه ما از جایگاه خاص و ارزشمندی بهره مند بودند . صرف نظر ازاینکه بحث وبررسی در باب این  دو گفتمان وآنهم  در قرن بیست ویکم و در جامعه جنگ زده افغانی را پیگیری عالمانه و خردمندانه بکنیم تمامی مرد م ساکن  در چهارچوب مرزهای واحد جغرافیاوی و تاریخی افغانستان  صرف نظر از نژاد ، قومیت ، جنسیت ، مذهب وارثان و صاحبان حقیقی این سرزمین  به شمار میروند .چنانچه  همه میدانند مسأله حقوق بشر ، آزادی بیان ، حقوق اقلیت ها ، عدالت اجتماعی و اقتصادی و بسیاری از مؤلفه های شامل در مبحث جامعه مدنی و به قول مؤرخین و دانشمندان و فلاسفه قدیم  « مدینه ء فاضله » اند ، اما پرسش اصلی ای که به میان می آید این است که آیا در جامعه ای سراسر سنتی  افغان  که  از یکسو برخی از مهره های لِبرال که درپروژه پیوند دموکراسی وارداتی ومافیائی و تیوریزه سازئی فاجعه جاری درکشوربا تیورئی« لبرال دموکراسی » آنرا توجیه میکنند وازسوی دیگردرآنطرف این سِکه ای نا چل مافیای زمین خوارو غارتگر شبه مذهبی و«دایناسورهای» که برنشان مقدس جهاد بزرگ ملت افغانستان نیز خودرارنگ آمیزی می کنند قراردارند.دراینگونه شرائط ودرپرتوچنین مناسبات آنچه که امروزبه عنوان فرآورده ها و تولیدات  شبه دموکراسی از« جنس مافیائی بازار آزاد »  ودرمجموع پست مُدرنیزم آنهم به سبک« مکتب فرانکفورت! »شاهد هستیم نمائنده جعلی و مسلکی عقل مدرن است . یعنی عقل مدرن  در حالی بسوی یک ویرانگرئی مدرن به پیش میرود که حتی بکُلی ایمان برگذشته ای ازخود را نیز از دست میدهد . وقتی کشوری و جامعه ای در تاریخ معاصر تهی از ارزشها و معنویت ،  زندگی اختیار کند در آنصورت ارزشها ،دیگر ارزشهای اکتشافی نیستند ، بلکه ارزشهای مصنوعی و اختراعی مافیائی اند که از سوی شبه دموکرات ها ی مدرن ایجاد میگردد از سوی دیگر در جامعه افغانی که امروز ما شاهد بزرگترین و دردناک ترین حالت کشوردر تاریخ معاصر هستیم زیرا حقیقت تقابل و تعارض قرئت مافیائی ازدین مقدس اسلام و همچنان « اقتصاد بازار آزاد ودموکراسی !» بیش از هر زمان دیگری صورت آشکار تری را بخود گرفته است ، لهذا با توجه به این واقیعت تلخ تاریخ یکی از مباحث مهم جاری در جامعه افغان بویژه در فضای فکری وسیاسی کنونی افغانستان نسبت حکومت دینی و حکومت دموکراتیک است ، این بحث هرچند که از همان آغاز تشکیل اداره موقت ، محل اعتنا و نظر برخی از روشنفکران بوده و تلفیق دموکراسی با قرئت مروج و خشونت زا از اسلام بوده است اما تنها در سال های آخیری که زمین وآسمان کشوررا تعفن بوی ناک عدم پیوند درست این دومفهوم مهم درحیات مردم افغانستان فراگرفته است ، بطورجدی و درسطح اجتماعی و فرهنگی جامعه به موضوع مهمی تبدیل شده است از سوی دیگر« پروبلماتیزه شدن »  این موضوع مهم وحیاتی سبب گردید تا تمام علل تاریخی و جامعه شناختی ای که ریشه های آن از فرآیند روانشناسانهء تاریخ آب می خورند و در جای خود علت ایدیولوژیکی دارد بیشترمحصول ترجمه گفتمانهای سیاسی آخیر یا همین تلفیق و پیوند نا مبارک و معیوب « دموکراسی مافیائی با قرئت خشونت زأ  از اسلام » در جامعه ما است . جالب و سخت تعجب آور است تضادی راکه میان سیستم حاکم شبه دموکراسی درافغانستان و روح آلوده بررسوبات وعوارض قرئت توتالیتارو خشونت زأ ازاسلام بصورت طبیعی بوجود می آید با نوعی ازدیدگاه مشترک هردو تفکرو اندیشه نسبت به حیات وزندگی تاریخی « انسان » که هردو جریان فوق الذکرنسبت به آن دیدگاه مشترکی دارند تعادل می یابند . بنابر این میتوان گفت که بیشتر متفکرین ، تیوریسن ها و فلاسفه و اندیشه پردازان سیاسی ای مانند  ارسطو ( ۱)، افلاطون (۲)، سقراط(۳)و دهها  فیلسوف دیگری  از نسل قبل ازمیلاد مسیح اند که ریشه در تمدن یونان دارند   که هردو بینیش  نسبت به «هستی و انسان » را با  آب چشمه ای ازبینیش  طبقاتی و اشرافی آبیاری و تغذیه میکنند . البته باید خاطر نشان ساخت یکی از هزاران عوامل اصلی ای که سبب ظهور دین مقدس اسلام و بعثت پیامبر گرامی اسلام محمد مصطفی ( ص) در آن مقطعی از تاریخ بشر گردید نفوذ قاطع و تأثیر گذارچنین افکار شبه فلسفی  بر بینیش و دیدگاه انسان نسبت به هستی و کائینات و بالاخیره مسؤلیت تاریخی انسان در متن جامعه و تمدن بشری بوده است . البته باید گفت که همین بینیش معیوب و مغلوب طبقاتی و غیرتوحیدی  نسبت به انسان و هستی  در حالی سبب بسیاری ناهنجاری ها و اختلافات عمیق مذهبی ، قومی ، نژادی و تاریخی در قلمرو جغرافیای تمامی  کشورهای جهان بالخاصه جوامع اسلامی شده است که  انسان این موجود شریف و اکرم المخلوقات در زمین مغائر با « فطرت » اش در تکاپوی ارضای غریزه اشباع ناپذیر « قدرت و ثروت » قرار یافت و برای نیل به این هدف با اندیشه های متحجرانه و دگماتیک به ظاهر فلسفی و علمی عصر خود  بزرگترین ادیان الهی بویژه دین مقدس اسلام را مسخ کرد . وبالاخیره با گذشت زمان و با تیوریزه سازیی غیر علمی و شرک آلود ودر راستای یک حرکت منظم و در مقطعی از تاریخ  و دریک جغرافیای خاصی مانند افغانستان با دیگر همکاران شان که درپروژه  مسخ ارزش ها و مفاهیم بزرگی چون مردم سالاری ، عدالت اجتماعی  و آزادی بیان و دهها مفهوم و ارزش  دیگری مشغول هستند  که به دلیل فقدان مطالعات شان نسبت به تاریخ ادیان و فلسفه آنرا تنها مربوط به دوران « مدرنیته » می شمارند وصلت می جویند .
                                                                                                                 ادامه دارد
 
۱: َرَسطو (به یونانی: Αριστοτέλης، تلفظ: آریستوتِلِس) (ولادت ۳۸۴ ق م. وفات ۳۲۲ ق م)
۲ : افلاطون یا فلاطون (به یونانی باستانΠλάτων,‏ با تلفظ: Plátōn) ‏(۴۲۸/۴۲۷ پ.م. تا ۳۴۸/۳۴۷ پ.م) دومین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ سه‌گانهٔ (سقراط، افلاطون و ارسطو)
۳ : سقراط (حدود سالهای ۳۹۹ – ۴۷۰ ق. م)، پدر علم فلسفه،