آرشیف

2014-12-29

afrotan

نقش روشنفکران قلابی ومیرغضب های حاکم درپروژه انهدام ملت ها !

 

زمامدارنی که هرگز بحران  را برسمیت نه شناخته اند  !  

 
 

و. . . . . . . . . . لاف  درمانی سرطان وخیم  جامعه !

 
 
 

قسمت اول :
 
 آنچه را که در این نوشتار مرور خواهید کرد :

 میر غضب های تاریخ و  برسمیت  نه شناختن بحران در افغانستان!!

 
گمان نه میکنم ارادت من و همنوعان من وهمه کسانی که چون ما می اندیشند ، نیاز به یاد آوری داشته باشد ، و برای ما که همیشه چشم انتظار کسانی بودیم که در نتیجه یک مصلحت  مستعجل و مستهجنی از  نخستین گِرد هم آئی که بنام « کنفرانس بن » مسمی گردید به عنوان دولتمردان افغانستان به اریکه قدرت رسانده شدند تا برای کشوری که سه دهه تمام  ناسور جنگ وویرانی را بر پشت خونین و مجروح خود حمل میکرد کاری بکنند ، بخصوص که همیشه چشم انتظار یک جامعه آزاد ، مرفه  و مدنی بودیم و هستیم ، گذشته ازآن ، هرچند برای همه ما قصه های درد ناکی از دست نشانده ها ومهره های  استعمار که بیشترین آنها در اواخیر قرن بیستم و آستانه  قرن بیست ویکم بر آریکه قدرت رسانده شده بودند ، در خاطره های ذهن مان خطور میکرد ، وشخصیت حقیقی مهره های بومی استعمار نیز هنگامی که هنوز جراثیم سلطه حا کمیت طالبان در گروه خونی هرافغان به مشاهده میرسید ، پناه گاه آواره گی های جوانان و نؤمیدی های نسل حاضر پنداشته شدند ، همه این شرائط موجب شد که شخصیت حقیقی اداره مؤقت افغانستان را به مثابه تنها نسخه گذار وعبوراز بحران که سرتاسرجامعه افغانستان را احاطه کرده بود به عنوان وثیقه «مشروع و مشروط »حقوقی نیزپذیرفتیم .وقتی پس ازؤقوع  حادثه المناک ومعروف  یازدهم سپتمبر اداره موقت افغانستان د رنتیجه فیصله ها و تصامیم عجولانه ای گردهم آئی بنام «بن » درجغرافیای  افغانستان عرض وجود کرد وهمچون شرکت سهامی ای که صاحبان آن بادلهره گی وشتاب زده گی اموال وتولیدات تاریخ گذشته شانرا به کمک دست فروشان و دلالانی که دارای روح اسیر و معیوب اند وفکر واراده شان در هیچ چیزی نفوذ ندارند و درست شبیه به غربی ها و اروپائی ها راه میروند ، لباس می پوشند ، با زبان انگلیسی شکسته حرف میزنند و ازهمه مهمتر آنکه حساب های روزمرهء  خویش  را نیز با بیلانس  مصرف جوامع اروپائی  تنظیم میدارند . اما عطش غرائز ثروت اندوزی و قدرت خواهی کاذب در وجود این جماعت هیولا مانند هیچگاه اشباع پذیر نیست و تا مرز بریدن مقدس ترین رابطه میان نسل حاضر با گذشته پربارشان، به پیش میروند ، شگفت انگیز وسخت  قابل تأ مل است که این گروهی از« جانبازان سرمایه !» تنها با بریدن وقطع روابط نسل حاضر با گذشته معنوی و اخلاقی  شان اکتفأ نه میکنند و به قول بزرگی ای کاش میکردند و تنها رابطه این نسل ما را با گذشته اش می بریدند که با مشاهده هزاران شرق شناس و مؤرخ و حتی اسلام شناس در جوامع غربی مشغول در پروژه شرق شناسی و اسلام شناسی بازهم می بینیم که چگونه گذشته پربار ملت های شرقی بویژه افغانستان را با جعل تمدن و فرهنگ اصیل شرقی و بومی ما با دستان چرکینی ازهمین به اصطلاح مستشرقین غربی  وکارشناسان افغانی الاصل آنها  که مهره های گلچینی از سبد سرمایه داریی لبرال به حساب می آیند  احیأ می شود ، سوال اساسی ای که نزد همه انسان های با درک وبا درد موجود است این است که آخیرچرا این جماعت تنها با بریدن نسل حاضر با گذشته اکتفأ نه میکنند ؟ و نه میخواهند که ما با گذشته خویش بِبُریم، زیرا می دانند که اگر نسلی و ملتی تنها با افتخارات گذشته شان ارتباط نداشته باشد ، بدون تردید یک نسل بی تفاؤت و بیطرف نسبت با گذشته غنی و پربارخواهند بودکه هیچگاه به  مصلحت و در انطباق با استراتیژیی نظام سرمایه داری حاکم برسرنوشت جامعه ومردم ما نیست . استراتیژیی و عملکرد های سیستماتیک نظام مافیائی حاکم بر افغانستان این حقیقت را برملا میسازد که نسل کنونی ما باید دربرابر تاریخ ، معنویت ، هنر ، و تمدن گذشته مان  بصورت کینه توزانه نفرت داشته باشد واز هر آنچه که با گذشته تعلق داشته باشند با مشاهده نمونه ها و مثال های عینی ای که با اندیشه های مسخ شده دینی و ارزشهای فرهنگی جامعه  توسط مستشرقان غربی و کارشناسان بومی شان به مشاهده میرسند در مقاطع مختلفی از زندگی انزجار سیستماتیک خویش را اعلام کنند ، وقتی توده های از مردم به فکر نجات خویش می اُفتند و اسلام و قرآن  را تنها عامل آزادی و عدالت بدانند و آنرا از افتخارات تاریخی و انسانی خویش به حساب آورند بلادرنگ در ذهن شان قرئت و گفتمان متحجرانه و سکولاردینی  خطور میکند که اسلام را نیز همچون دیگر ادیان الهی  و آسمانی مسخ نموده و توجیه کننده اسارت و ستم حاکم بر جامعه میسازند ،
 غم انگیز ترین حلقه  ای از این داستان آنگاه  به یک کمیدی مبدل  میشود که وقتی توده های فقیر ومحرومی از جامعه افغان می بینند و مشاهده میکنند که بازهم « شوالیه  های مذهبی » همدست راه بلدانی شده اند که با اسناد و تصدیق نامه ها ی مجعول و مجهول مافیائی در پروژه قطع ارتباط حقیقی  نسل حاضر با گذشته اصیل فرهنگی و  تمد نی عرق میریزانند . !
 زیرا کم نیستند « روحانی نمایان» و « روشنفکران بازاری و شعار بدستی » که یا از یک زمان نسبتأ طولانی همکاران صادق ! سازمان های اطلاعاتی وامنیتی دنیا بوده اند ویاهم درحال حاضربا مافیای حاکم ومستکبرهمدست اند و« بندوبست » دارند تا در هر موردی به خاطر منافع شخصی و سؤ نیت نه یک انگیزه ء معنوی و انسانی  پروژه حقارت و توهین تاریخی انسان امروزی کشور ما  را تقویت بخشند . زیرا بخوبی  می بینیم که همین روشنفکران مستعجل بازاری که برمدارک و قباله های جعلی مافیائی فخرفروشی میکنند  نه تنها از وابسته گی وآشنائی با شخصیت ها و شبکه های استخباراتی ابراز شرم نه میکنند ، بلکه اینگونه تعا مل در زندگی  را  مایه عزت و واقعبینی سیاسی !! به حساب می آورند ،  کاملأ طبیعی است  چنین انسان های بیزار از خویش بقدری بی شخصیت میشوند که نه تنها یک اندیشه اعم از دینی ولائیک را نه میتواند خوب یا بد تشخیص کنند بلکه جرئت ندارند بگویند که فلان نویسنده ای یا فلان زمامدارو"سیأ " ست مداری خوب یا بد است.
جالب است که همه این نوع قضاوت ها ی مضحک شبه اعتقادی وشبه سیاسی همچون دیگرکالاهای مصرفی  با پیچاندن در یک « زرورق معمولی  شبه دموکراسی و آزادی بیان» ازخارج وارد جامعه فقیرما میگردند ومردم صاف اندیش  افغانستان  بازهم دریک نا امیدی تمام  به این مافیای حاکم دلبسته بودند واین مغازه دارانی را که درکسوت« دولت مشروع وملی!» به صحنه تیاترافغانستان امر ونهی میکنند نمادی از دموکراسی ، عدالت وحقوق بشرمی پنداشتند ،بدون شک که حضورفعال برخی ازاین«روشنفکران گُلخانه ای» در سازمان ها ومجامع تاریخی و سیاسی افغانستان که داعیه دار دموکراسی وعدالت اجتماعی بودند درایجاد هسته گذریی چنین امید کاذب نقش بسزای داشته است که ازقضأ اکثریتی ازهمین داعیه داران « سوسیال دموکراسی » و «لبرالیزم فرانکفورتی » نیزبا نخستین یورش اشغالگرانه روسها بر افغانستان درتفریح گاه های جهان سرمایه داری غرب به یک  آرامش  کاذب دست  یافتند و به مثابه طراحان  نقشه راه غارتگران بیگانه عمل کردند  . مگر دردا و دریغا که با گذشت زمان کوتاهی این  " ماه عسل"  امید ها ی  توده های فقیر افغان نیز به پایان رسید و همه امید های مردم درمسلخ منافع بیگانه ها بویژه شرکت ها وکمپنی های مافیائی تجاری ذبح گردید .
میرغضب های تاریخ و فقدان برسمیت شناختن تاریخی بحران در افغانستان !!
میگویند با اینکه به دستور  انوشیروان سی هزار مزدکی رایک قلم کشتارکرد چطور لقب انوشیروان عادل را گرفته است ؟ گفته شد این لقب شریف به خاطر آن است که انوشیروان در قتل وغارت تبعیض قائل نه می شد و مساوات را رعایت میکرد و ظاهرأ ظلم بالسویه هم نوعی عدالت است !  یعنی  ظلم عادلانه ! .
اکنون همه ما میبینیم و به پوست وگوشت خویش لمس  میکنیم همان زنجیر عدالت انوشیروان  است که ازسالها بدینسو در قرن وعصرما بنام عدالت و آزادی ، دموکراسی و حقوق بشر توده های مؤمن و زحمت کش میهن ما را درهم می فشرد ، باید اذعان کرد که پیچیده گی و نیازمندی های  تاریخی جامعه افغانی و نارسائی زمامداران و سلاطین گذشته در زمینه حل مشکلات اساسی مردم سبب شده تا بسیاری از حاکمان و زور گویان که بر جغرافیای افغانستان حکومت می کردند و یا هم اکنون به صورت ظاهری زمام امورمملکت را دردست دارند  در راه ادامه حاکمیت های نامشروع   خویش تمامی  مخالفان رژیم های شانرا  به وابسته گی با خارجی ها و دشمنان میهن متهم  می ساختند و هم اکنون نیز این داستان هزارویکشب را مردم با چشمان آشک آلود خویش میبینند . وقتیکه از برخی حنجره ها و تربیون های  مربوط به  فرزندان این آب و خاک صداهای تجزیه و گاهی هم فدرالیزم بلند میشود خود بهترین گواه بر مشکلاتی است که از دهلیز  تاریخ این میهن بر دل ودماغ برخی از فرزندان ساده اندیش  این سرزمین می نشینند و به سان بلای تازه  از تونل تاریخ بسوی نسل معاصر در حرکت است.این است که علی الرغم ضعف بنیادیی طرح این چنین شعار ها ی افراطی که  نه تنها با اوضاع عمومی مملکت ما مطابقت ندارد بلکه با سیر عمومی جهان و منطقه بویژه در حوزه تأمین عدالت اجتماعی  با نگاه انسانی و حقوق بشرنیزهیچگونه سنخیتی ندارد .ازسوی دیگربیان این سناریوبویژه  طرح شعار« فدرالیزم » که ازسوی برخی  به نام  گروهی روشنفکران و " سیأ "ست مداران  وابسته به فلان حزب وفلان  دسته ای دراین سرزمین وقت و ناوقت  به گوش ها می رسد این حقیقت  پنها نی را نیز برملا میسازد که درتاریخ گذشته این کشور معادله تقسیم قدرت وثروت به غلط به یک قوم خاص و آنهم با نگاه جغرافیاوی نسبت داده شده است؛ارائیه طرح فدرالیزم درجامعه افغانی که قدرت وثروت رابه اساس فورمولهای جغرافیاوی قابل تقسیم می شماردخود گواه براین حقیقت است. بدترازهمه اینکه برخی ازحاملان شعار« فدرالیزم خواهی » در بهبوحه و اوج  این شعار گاه گاهی مؤقیعت جغرافیاوی افغانستان را ملاک و مصدربسیاری از نارسائی ها و بی عدالتی های کنونی نیز  میشمارند و باشنده گان یک جغرافیای خاصی را به دلیل ظن در مشارکت  اجرای برخی اعمال  دهشت افگنی و تروریزم مستحق مجازات می دانند و طرح فدرالیزم را نیزبه مثابه یک راه حل برای معضلات فرهنگی ، نابرابری های اقتصادی و سیاسی  در جامعه جنگ زده افغانی پیشنهاد می فرمائند . و قتی  طرح « فدرالیزم » را که هرچند  یک راه حل نسبتأ عقلانی در شرائط دیگر و در عصر گذشته  جوامع بشر" البته نه افغانستان و نه هم در عصر گلوبال کنونی "  تلقی میگردید یگانه راه حل برای معضلات کنونی ما میشمارند نه میتوانند عقده های تاریخی خویش را که نسبت به ساکنان یک جغرافیا ی سیاسی و تاریخی در کشوری بنام افغانستان  داشته اند پنهان کنند و با مقتضای این طرح پیشنهادی «قباله » حاکمیت یک جغرافیای خاصی را به گروه های که به حکم  گفتمان متحجرانه فکری و دینی بهترین فرزندان این سرزمین  را سر می بُرند و پربها ترین مظاهری از هنر و تمدن را به نابودی مبدل میسازند ، واگذار میکنند و با ارائیه چنین پیشنهاد های غیر عملی استراتیژیی دشمنان این سرزمین را تکمیل می کنند . بصورت واضیح اگر گفته شود برخی ها از همین دوستان فدرالی خواه طرح فدرالیزم را که در واقع سرآغاز تجزیه افغانستان باید دانسته شود ، بصورت آگاهانه و یاهم نا آگاه بر زبان می آورند رویا ها و خواب های دشمنان استراتیژیک افغانستان را تکمیل میسازند و حق حاکمیت قسمتی از افغانستان را به « گروه طالبان » که  به زعم طراحان این طرح بیشتردر یک جغرافیای خاصی مانند جنوب ووابسته به یک قوم خاصی مثل پشتون ها اند می سپارند در حالیکه باید گفت آدم کُشی و جنایت تبار وقبیله ندارند بلکه سرنخ این پروژه از همان اول در دست خارجی ها بویژه در دست پاکستانی ها قرار داشته  است و هر قبیله و هر تباری که با استراتیژیی امنیتی وسیاسی آنها انطباق داشته باشد  به کمک همین « مافیای شعار » آنرا به گوش فرد فردی از باشنده گان این سرزمین مجروح می رسانند  وبدین ترتیب می بینیم که نه داد وبیداد هاو شعارهای مفتکی ازمافیای حاکم برسرنوشت تاریخی کشورما « من آنم که رستم بود پهلوان» ونه هم ارائیه طرح ها ونسخه های معجونی از تا ریخ گذشته روشنفکران و رسالت دارانی که « مرگ حق است اما برای همسایه ! » درد های تاریخی مردم افغانستان را میتوانند حل کنند . زیرا ما باید در عصر گلوبال « جهانی شدن » کنونی زخم های که سیستم ظالمانه حاکم بر سرنوشت افغانستان بر تن ما بجا گذشته است در تن خویش در پوست خویش ودر درون « من » خویش جستجوکنیم که کرم از خود درخت بیرون زده و این خطر ناکتر است . درباره راه حل های پیشنهادیی  برخی از روشنفکران ارجمند کشور و جامعه ما و همچنان این حقیقت که  فاجعه امروزی ما در آن  درد های  مزمنی نهفته است که کالبد نیمه جان وضعیف جامعه افغانی از چندین نسل بدینسو آنرا حمل میکنند و هیچگاه به عنوان یک درد مزمن به آن نگریسته نه شد واقیعت این است که کار جماعت روشنفکرالبته در هردو حوزه سیاسی و فرهنگی اعم ازکسانی که به ظاهر در مغازه ای بنام « دولت مشروع و منتخب مردم » به معامله می پردازند و یاهم آنانی که در جنب و کنار آن به شغل شریف « انتقاد درمانی » مشغول اند  به طنز وفکاهی کشیده شده است  زیرا از آنچه که در متن و بطن جامعه ما سپری میشود فرسنگ ها فاصیله دارند .
ادامه دارد