X

آرشیف

نــامــــــۀ دوستانه بـــــــه محترم محمد عــــــــارف ملک زاده

 

همینکه از هرات به چغچران مر کز غور رسیدم و در دفتر کارم رفتم حوالی ساعت ۳:۳۰ بود که تلیفون استاد فضل را دریافت نمودم و گفت:
سلام سلام کجایی؟ گفتم به دفتر کارم. بعد از احوال پرسی گفتند: ( من به انترنیت دسترسی ندارم می گویند: عارف جان ملک زاده نامه ای نوشته و به جام غور نشر شده . آن را بخوان و یک کاپی هم [ پرنت ] کن و برایم بیار).
چون هدایت استاد بود و نامۀ یکی از بهترین ( دوست – همصنفی و برادری که هر روز غیبتش را با آصف خان بچه کاکایش می گوییم. بلا معطل به کمپیوتر مراجعه و جام غور را باز کردم و نامه را به خـوانـش گرفتم. واقعا نامه نبود – دنیایی از خاطرات تلخ و شیرین زنده گی را چون پرده سینما پیش رویم قرار داد. اینکه چه احساسی کردم بعدا به ذکرش می پردازم. نامه را خوانده و یک کاپی گرفتم و آوردم به لیلیه و در اتاقم. 
من که همسایه در به دیوار استاد فضل هستم و هر دوی ما را عادت بر این است که همه شبها ( به استثنای شب های که استاد مهمان قشلاقی دارند ) تا ساعت 11 شب که برق شهر خاموش می شود می نشینیم و بحث ما بالای اصلاح و نوشتن اشعار شعرای محلی ما هست. گاهی شعر های هجری ساغری را من می خوانم و استاد غلطی های کاتبان را اصلاح می کند و گاهی شعر های بیدل را می خوانیم و به اصطلاح مردم عوام ( زور می زنیم ) که نمی شود معنا کرد. باز هم آنقدر تلاش می کنیم تا از هر جاییکه باشد برایش معنای درست و واقعی را پیدا کنیم.
به هر حال حاشیه نرویم – دیشب استاد به اتاق من آمدند و وقتیکه دروازه را باز کردند استاد غلام صدیق صابر و محمد خان هوا شناسی که فعلا کارمند تعلیم و تربیه دفتر سی – آر – اس در شهرک هستند همرایم نشسته بودند و بعد از سلام که ما از آمدن شان بی خبر بودیم گفتند: ( حضور خلوت انس است و دوستان جمعند و ایکاد بخـوانید و در فــراز کنید. 
بعد از احوال پرسی نامه را برایش می خواندم و می دیدم که چگونه اشک های استاد جاری بود و هر قدرکه پاک می کرد توقف نمی کرد. بعدا برایم گفت: من که به انتر نت دسترسی ندارم – جوابی بنویس و بسیار ساده و عامیانه بلکه از همینجا مجبور شوی و بعدآ چیزی بنویسی.
برادری همیشه در قلب ما استاد عارف ملک زاده!
زنده گی می گذرد و به قول کلیم کاشانی :

افسانــۀ حیـــات دو روزی نبـود بـــیش
آنهـم کلـــیم با تو بگــویم چــسان گــذشت

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگـر به کـندن دل ز ایـن و آن گذشت

یا به قول صا یب تبریزی:

هر چند که یک روز خوش از عمر ندیدیم
هر روز دگر حـسرت آن روز کـشیدیـم

پیری به رخ ما خط از آنروی کشیده است
تا خوانی از این خط که ز دنیا چه کشیدیم

باز هم از صایب :

ز بسکه تلخی دوران چشیده ام صایب
دهــان مـار شود تـلخ از گـزیدن مـن

جایی دیگری می گوید:

ریزد مصیبت از در و دیوار روزگار
تعمیر این خرابه ز گرد مزار کیست؟

بیدل تعبیر دیگری دارد و می گوید:

برای خـاطــرم غـــم آفــریدند
طفیل چشم من نم آفــریدند

جهان خونریز بنیاد است هشدار
سر سال از محـرم آفــریدند بیـدل

آری زنده گی می گذرد و فقط خاطراتـش بعد از ما در صفحات کاغذ باقی میماند و بس . همین خاطرات زنده گی هست که در لابلای جملات ادبی و هنری آثار ارزشمند ادبی و تاریخی و هنری را به وجود می آورد.
از اشعار استاد سخن استاد خلیل الله خلیلی نوشته بودید که ما را به یاد آخرین وصیت نامه اش انداخت که گفته بود:

چون به غربت خواهد از من پیک جانان نقد جان
جــا دهیــدم در کـنار تـربت آواره گـــان

گـــور من در پــهلوی آواره گان بـــهتر کـــه من
بی کسم، آواره ام، بی میهنم، بی خانمان

تا آنجا که می گوید:

کشور من سخت بیمار است ، آزارش مده
زخمها دارد ، نمک بر زخم آن کمتر فشان

از برای مـدفـن مـن سینه پاکش مـدر
بـهـر من بر خاطـر زارش منه بار گـران

داغها دارد ، منه بر سینه اش داغ دگر
درد ها دارد ، دگر بر پیکرش خنجر مران

زیر هر خاری که بندد لانه ، مأوای وی است
بینوا مرغی که شب گم کرده راه آشیان

الی اخیر.

جاییکه می گوید :

سر خــار بیـابان تیـز تا کی ؟
دل جـلاد مــا خـونریز تا کی ؟

بهار ما به جای سوسن و گل
مصیبت بار و اندوه خیز تاکی؟

چه کنیم؟ اگر ما در وطن هم هستیم ، هرساعت خبری که می شنویم فقط از مصیبت است واز کشتار است و اندوهی در پی دارد.
استاد ملک زاده عزیز!
از همصنفی ها به دقت نام برده بودید، خیلی خوش شدم که تا هنوز حتی نام پدران شان هم در ذهن شما باقیمانده.
می خواهم اندکی در مورد آن همصنفی های که در قید حیات اند معلوماتی به خدمت شما بنویسم و آنهایی را که از صحنه زنده گی با دلایل و شرایط گوناگون به ابدیت پیوسته اند – به نیکی یاد کنیم و به شعر حافظ شیرین سخن خود را تسلی نماییم که می سراید:

یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یگان یگان پست شدند

از قریه دای عبدالله ولد ارباب اسلم زنده هست و وظیفه رسمی ندارد . مصیبت های زیادی را دیده است . ازجمله از دست دادن پدر ، کاکا ها و بچه کاکا ها و چوروچپاول دارایی پدری – همه رنجهای بوده که تحمل کرده و حالا خیلی خوب هست.
داوود شاه فضل الدین را در سال 2001 در نزدیک قریه خودش به موتر خود گرفتم مرا نشناخت و از همسفر دیگر ما پرسید این شخص کی هست؟ تا برایش معرفی نکردند نتوانست مرا بشناسد. 
به قول اعظم رهنورد زریاب: (داستان نویس مشهور افغان) بچۀ لوچک صنف ما (۱) عبدالمجید ارباب محمد عیسی مرحوم هنوز ریشش سیاه و خیلی جوان و سر حال است . وقتیکه بعد از سالها در مرکز تولک آن را دیدم گفتم: چقدر جوان مانده ای ؟ گفت : اینجانب اصل است شما بدل هستید که اینقدر زود پیر شده اید . به همان ( خارو گوش ) (۲) هست که دیده بودید و مزاجش از حال طفلی نگشته است.
محمد عبدالعزیز، احمد الف و اکبر ( گوشتی گیر ) از گاوکش در قید حیات نیستند و خداوند بیامرزد شان. خداداد محمد عمر حج کرده و همیشه تلیفونی احوال می گیرد و به چغچران که می آید به دیدن همه دوستان می رود حالا معلم هست.
سراج الدین اوشان به اثر یک سکتۀ مغزی چند سال فبل جهان را وداع گفت. از چگونه گی قتل رسول آگاهی دارید و ملک به قول شما (خورتکک ) یک سال قبل زیر دیوار شد و پدرود حیات گفت.
سرور، قربان و حکیم هزاره دیگر در قید حیات نیستند و سلمان ابوذر به قول خودش به گروه ( پاگل ) پیوسته و در کمیسیون انتخابات بدون اعتنأ به هر چیز زنده گی را سپری می نماید.
جمعه محمد نبی خداوند ج اورا بیا مرزد حج کرد ، ولسوال لعل بود و در یک حادثه ترافیکی سال گذشته با زنده گی وداع گفت.
نعیم محمد امیر حالا پویا تخلص می کند و به دفتر سی آر اس لعل کار می کند. نصیر میرگل حالا حاجی صاحب نصیر خان شده و با لنگی سفید و پتوی سفید راه می رود سلام هم می گوید. جور و تیار هست . سید معروف پولیس هست و ملا حیدر اشتر خان مدیر لیسه اشتر خان می باشد. محمود بی پروا ده دقیقه قبل از نوشتن سطر حاضر در اتاقم بود و بی پروا به همه چیز حتی به خودش؟!! زنده گی را با فامیل در شهر چغچران می گذراند. حمیدالله ژواک همراه من در یک دفتر کار می کند. سراج الدین سیف الدین از لعل محل وظیفه اش آمده و امروز چاشت یکجا در خانه یکی از همکاران مهمان بودیم. همان طور لاغری که بود حالا هم همان طور لاغر می باشد. میرزاده شهزاده از دور سلام مارا علیک می گوید وبس. ستار میرزا قادر همیشه در دنیای خود غرق هست ولی با اندوه فراوان پسر جوانش را که افسر خیلی خوبی بود سال گذشته در یک حادثه کمین از دست داد و نهایت اندوهگین هست.
عبدالاحد بچه حاجی گاهی از پسابند می آید و همیشه سلام می گوید. غلام نبی یگانه رییس صحت عامه هست و سر حال اما با تأسف باقی عیدگل در یک کمین در شیندند در حالیکه کار شخصی می کرد آن را دزدان کشتند و موترش را بردند. امیر محمد خیر محمد زنده گی خیلی خوبی در چغچران دارد و دوکانداری می کند. محمد سرور محمد عمر در دفتر که من کار می کنم مصروف وظیفه می باشد. لالای من و بچه کاکای شما محمد آصف عبد الغفور با فکاهی ها و قصه های طنز گونه اش همیشه ما را می خنداند. حالا از لاغری بیرون آمده و چاق شده ولی سر و ریشش سفید و قلب جوان دارد. جمال مرغاب مظلومانه شهید شد، طالبان در زمان حکومت شان آنقدر لت و کوبش نمودند. تا جان را به آفرین سپرد.
آن بار های غمی را که نام برده اید همه گی ما را گرفته و به قول شهید بلخی :

اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
درین گیتی سراسر گر بگردی
خــردمـندی نیابی شادمـانه

و به قول استاد سخن خلیلی:

دگر که گوش دهد ناله غـریبان را؟
فـغان و نالـۀ آواره گان افـغان را

و در یک شعر دیگر می گوید:

غم بود و رنج و محنت و زندان و اشک و خون
هر تحفۀ که داد جهان زین سفر مرا ( خلیلی )

بهر حال میخواهم نامه را کوتاه کنم و ذریعۀ باد و بال کبوتر نه؟ بلکه ذریعۀ ( پوستۀ برقی ) از باد هزار ها مرتبه تیز تر به خدمت شما بفرستم.در اخیر صحت کامل به شما و خوشوقتی و مسرت به همه اعضای فامیل محترم شما از بار گاه ایزد متعال آرزو داریم و نامه ام را به عنوان حسن ختام با دو رباعی از استاد خلیلی به پایان میرسانم که می گوید:

هر صبح که کردیم به غم شام گذشت
هر جور که دیدیم ز ایام گذشت
آلام اگـر دست ز ما باز نداشت
ما پیر شدیم و درک آلام گذشت.

افسوس که زنده گی دمی بود و غمی
قلبی و شکنجۀ ای و چشمی و نمی
یا جور ستمگری کشیدن هر روز
             یا خود به ستمکشی رساندن ستمی 
{ خلیلی }

 

در فرجام سلام به جناب شما و استاد فضل که باعث شدید تا یکبار دیگر خاطرات سی سال و اندی را که در فراق دوستان سوختیم و ساختیم به یاد بیاوریم و به عنوان یاد گار نامۀ را زیب قلم نماییم که مایۀ مسرت و افتخار ما گردید.

 

با عرض احترام
فضل احمد
حمل 1392

 

—————————————————————————————————
(1) بچۀ لوچک صنف ما – نام یک داستان از رهنورد زریاب.
(2) خارو گوش – مخصوص آسیاب های آبی هست برای نرم کردن گندم از تنظیم هردوی آن استفاده می شود و کنایتا به وضعیت و حالت یک نفر گفته می شود.

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.