آرشیف

2014-12-31

afrotan

موسی وفرعون کنند آشتی !

پیوسته به گذشته قسمت بیست وچهارم :

افغانستان امروز سرزمین شگفت انگیزی است و هرنوع پیشگوئی در آن کاری است سخت دشوار! با این همه نه میتوانیم دربرابر آنچه که بر زادگاه مان وسرزمینی که نیاکان پرافتخار مان در آن زندگی کرده و نفَس کشیده اند نسبت به حوادث ووقائعی که بر این خیطه مظلوم میگذرند بی تفاؤت باقی بمانیم البته میتوان در روشنی روز که شعله های سوزان آفتاب حقیقت ها ی سبز حیات بشر را میسوزانند اندیشیدن در باره سرزمین و زادگاه مانرا تعطیل کرد و درباره سرنوشت مادر وطن نه اندیشید اما هیچگاه نه میتوان در تاریکی شب آنگاه که در تیاتر زندگی چر اغ های آفتاب خاموش شوند و فیلمی از گذشته دردناک مان را صاحب هستی و کائنات به نمائیش میگذارند و ما محکوم به دیدن تمامی صحنه های آن فیلم هستیم نه میتوان گفت که من این فیلم را نه میبینم ، نه هرگز نه ! روی همین سبب بهتراست به واقیعت های تاریخ و زندگی تن دهیم و خطراتی را که در مسیر حرکت و پیشرفت علمی و معنوی ملت ما قرار دارند نشان د هی کنیم . یکی از نتائیج مهم و قابل لمس انتخابات سال ۱۳۹۳ ریاست جمهوری افغانستان این بوده است که نه تنها واکنشهای عاطفی و برخورد های مصنوعی به سبک کوبیسم را مؤقتأ تقلیل داده است بلکه چه بسا در همین مسیر و بر اثر چنین هم آهنگیهای شعاری و حمایت های ریأ کارانه " سیأ "سی موجب آگاهی و شناخت متقابل طرفین از یکدیگر شده و آنها را احیانأ در بازیافتن نقاط افتراق و اشتراک افکار و باور های شان یاری میرسانند . در این صورت هیچ بعید نیست که برخی از افراد وگروه ها ی که بصورت ریاکارانه با معاندان قبلی به تفاهم رسیده اند در گذشته درد ناک تاریخ سیاسی مملکت ما همچون کارد وگوشت ویا هم آب وآتش با هم مینگریستند و در همین جهت همکاری مشترک شان به محورواحدی اما بنام اجندای " سیأ "سی که لزومأ در افکار واندیشه های یک جمعی از روشنفکران و یاهم فعالان سیاسی جامعه ریشه باید داشته باشد ، حصاربندی های که در گذشته نه چندان دور اطراف کمر های شان را بصورت مصنوعی بر سیم های مسینی (۱) ازشعار های قومیت ، نژاد ، زبان و مذهب می بستند سیمای بسیارحقیر شانرا د ر " محفلی ازرندان "عریان ساخت چه بسا که به قول مولوی حکایت ، حکایت « انگوروعنب و اوزوم و استا فیل!! » باشد و یا به قول دانشمندی « تاخود " رنگ" ازمیان برداشتی موسی و فرعون آرند آشتی . ! » نه میتوانیم باز هم از نخستین مسأله ای که ریشه در فرآیند مشروعیت سیاسی وحقوق غارت شده ء توده های مظلوم جامعه ما دارد آغازنکنیم و بازهم خدا را صد ها بارشکرکه سرانجام بتاریخ بیست وچهارم جوزای سال ۱۳۹۳ آب برآتش عقده های تاریخی عده ای از ماجراجویان و فرصت طلبان، مردان حقیرو بزدل -خود خواه و ریاست طلب، ناپاک ومورد نفرت مردم که همیشه با کارت قومی ، زبانی و نژادی بازی میکردند ریخته شد .درمیدان سیاست همچون صحنه ها ی زندگی و اندیشه و تفکرؤقوع و به نمائیش گذاشتن چنین امر قابل ملاحظه است زیرا در حکومت های ضد مردمی – استبدادی و فاشیستی و ضد آزادی و برابری که هیچ ، حتی درحکومت های نیز که گروه های حاکمه اش ادعای " دموکرات بودن " میکنند و از رأی آزاد مردم ، قانون ، اخلاق و دموکراسی دم میزنند اینگونه حضور و ستائیش از نزدیک به اکثریتی از شخصیت های حقیقی و حقوقی که مانند سطل های از چاه عمیق از پائین پرمیشوند و به بالاحرکت میکنند و در حمایت از این کاندید محترم و یاهم آن کاندید بزرگواربه حرکت می آیند خلاف اخلاق ابتدائی زعامت در یک جامعه مدنی و دموکراتیک بشمار میرود . مسخره ترین حمایتی که آنرا حمایت اصولی و فکری حامیان یک تفکر و اندیشه در کالبد یک حزب و نهضت سیاسی و تشکیلاتی می شمارند و بر آن افتخار ومباهات میکنند پارادُکس اعتقادی از هر یکی از کاندیداهای محترم مقام ریاست جمهوری اسلامی افغانستان می نامیدند سوال وپرسش مهمی که اکنون بوجود می آید این است که چگونه ممکن است حاملان دوجریان معین سیاسی و لزومأ اعتقادی که اختلاف شان نه در تاکتیک و شیوه اجرای یک اندیشه بلکه در فرآیند شناخت تاریخی و اعتقادی نسبت به انسان و تکامل هستی به ؤضوح دیده میشود در مقطعی از تاریخ جامعه و جغرافیای ملتها باهم آشتی نمایند ؟

ادامه دارد

۱: جواهر لعل نهرو از رهبران دانشمند تاریخ نیم قاره هند در اثر معروفش نگاهی به تاریخ جهان حکایت مردی را بیان میکند که از جنوب هند به « کرناسووارنا » آمده بود اطاف کمرش را با صفحات مسین می بست – یک مشعل فروزان هم روی سرش حمل میکرد و عصأ چوب بلندی بدست میگرفت . با حالت غرور آمیز و قدمهای سنگین راه میرفت و با این لباس شگفت انگیز درهمه جا میگذشت هرگاه هرکسی دلیل این رفتار عجیب او را میپرسید می گفت دانش و علم او به اندازه ای است که اگر دوربدنش را با صفحات مسینی نبندد ممکن است شکمش بترکد و چون دائمأ دلش به حال مردم جاهلی که در اطراف وی در تیره گی ، جهل و نادانی بسر میبرند میسوزدو روی همین دلیل همیشه یک مشعل فروزان روی سر خود حمل می کند …