آرشیف

2023-3-12

عثمان نجیب

 ملا برهان‌الدین کشککی، بی‌سواد و سگ زنجیر به دست نادر غدار.

 

بخش سوم

 

کتابی به نام نادر افغان منتسب به برهان الدین کشککی است که در ۲۰ جوزای ۱۳۱۰ گویا از سوی کشککی به مردم اهدا!؟ گردیده. کتاب در  ۲۴ میزان همان سال توسط چاپ‌خانه‌ی سنگی یکی از زیر مجموعه های ریاست عمومی مطابع دولتی آن‌گاه چاپ شده. افغانستان در پنج قرن اخیر  نوشته‌ی استاد فرهنگ مرحومی در صفحه‌ی ۶۵۳ و ۶۵۴ تنها وارد شدن نادر خان به کابل را ۲۳ میزان ۱۳۰۸ یادکرده است. کتاب نادر افغان که آقای ملا برهان‌الدین کشککی را نویسنده‌ی آن می‌دانند ستایش‌نامه‌ی چاپلوس اندرون است. نگارنده‌ی این کتاب در غلو کردن و ستودن نادر غدار چنان پیش‌رفته که بلاتشبیه کسی می‌تواند تنها یک پیامبر را چنان بستاید. پیشا پرداختن به شناسایی بخش دیگری از رخ تاریک نادر غدار، در مورد دو شخصیت چاپلوس و ستایش‌گر وی که ویژه‌ی تبار پشتونیستی و یا وابسته‌گی به فرمان‌روایی آن است . خواننده‌ی گرامی باید به یافته های تازه از تاریخ آشنا یا بازیاد شود تا سررشته‌ی نا به سامانی های کشور را دریابد. 

از ملا برهان الدین کشککی بخوانید. ملا برهان‌الدین کشککی پغمانی که آقای آصف فکرت به غلط مکان تولد او را لغمان  دانسته و‌ از فرط خوش‌خدمتی به خانه‌واده‌ی کشککی ها، بدون مراجعه به تاریخ، ملا برهان الدین را یک  نویسنده‌ی نامور!؟ به این گونه می‌شناسانند:

 

((( …کـُشککی یاد آن روز ها آصف فکرت استادی که مرا به مطبوعات آورد آنچه از دوستان و استادان می نویسم،  زندگی نامه نیست. یادهایی است ار یک نسل پیش و از کسانی که بر گردن ما حقی دارند. حق استادی یا حق دوستی. و به این امید می نویسم که چنین مطالبی  جوانان را با گوشه هایی از فرهنگ و رفتار انسانهای روزگارجوانی  نویسنده آشنا  سازد.

*************************************************************

سال 1344 خورشیدی  بود.  سال اول فاکولتهء ادبیات پوهنتون یا  چنانکه امروز گویند، دانشگاه کابل را می گذراندیم.  یکی  از استادان ما استاد صباح الدین کُـشککی* بود که ژورنالیزم ( روزنامه نگاری) درس می داد. 

من با نام  کشککی از کودکی آشنا بودم؛ زیرا در میان کتابهای ما کتابی بود به خط نستعلیق و چاپ سنگی به نام  نادر افغان،  تالیف برهان الدین کشککی  که خط نستعلیق آن را دوست داشتم و عکسهای جالبی داشت که همیشه نگاه می کردم.  بعداً دانستم  که مرحوم برهان الدین کشککی  پدر استاد صباح الدین کشککی بوده است . مرحوم برهان الدین خان کشککی هم روزنامه نگار و نویسندهء ناموری بوده است. آصف فکرت

شهر اتاوا، 30 اکتبر 2006

آصف فکرت ———————————————————————————-

* کشکک ( = کوشکک به معنای کاخ خـُرد یا قصرخرد) از مناطق لغمان در شرق افغانستان.

دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵ ساعت ۱۳:۰۹)))

این نوشته‌ی من به هیچ عنوان هتک حرمت برای اعضای محترم خانه‌واده‌ی ملا برهان‌الدین کشککی نیست. هر کسی پاسخ‌گوی کرده های خود است. ولی نسل جوان باید حقایق را در مورد اشخاصی مانند ملا برهان الدین کشککی بدانند که تاریخ کشور را مسخ کرده اند. پیش از آن من نوشته‌یی از آقای همایون بهاء منتشره‌ی تارنگاشت وزین آریایی را به دلیل اهمیت بسیار بلند تاریخی آن باز رسانی می‌کنم:‌ 

نوشته‌ی محترم همايون بهاء درباره‌ی ملا برهان الدين کشککی چنان است که تا نه خواندن آن کم‌تر کسی از پیشینه‌ی آن خفت‌باری ملا ربانی کشککی آگاه می‌باشد و جنایات او را نه می‌داند. شاید او فرزندان خود را با تجربه از روزگاران خودش روح‌پروری با قدسیت کرده باشد. که استادان خردورزی بار آمده بودند. 

ملا برهان الدين کشککی که اصلا از کشکک پغمان بود در نو جوانی کتاب های کنز و منيه ، پنج کتاب و پاره هايی از قرآن را نزد ملای مسجد آموخت و بعد در گروپ توطئه های بيشماری عليه جوانان روشنفکر مشروطه خواه کشانيده شد و در ارتجاعی ترين قشر جامعه ی افغانی قرار گرفت و در توطئه ی عليه اعليحضرت امان الله اشتراک ورزيده و پيش از آنکه توطئه های ياد شده عملی و افشاء و خنثی گردد و عده يی از توطئه گران دستگيرشوند به هندوستان که مستعمره ی انگليس بود ماهرانه و مخفيانه فرار کرد و چندی بعد توسط انگليس ها در مدرسه ای استعماری مشهور اسلامی انگليس ديوبند شامل و مصروف تحصيل ، در مسايل اسلامی و زبان عربی و صرف و نحو آن زبان گرديد.

پس از سقوط سلطنت غازی امان الله و بقدرت رسيدن حبيب الله کلکانی به افغانستان برگشت و از جمله ی مداحان حکومت سقاوی گرديد و به نوشتن مضامين ارتجاعی ، به نفع ارتجاع سيآه که با استعمار بريتانيا زد و بند هايی داشت پرداخت و هنگاميکه نادر غدار شروع به فعاليت عليه حبيب الله کلکانی که تازه به خودآمده و برضد استعمار انگليس سرشوريدن داشت در مرز های جنوبی افغانستان آغاز کرده بود ، برهان الدين کشککی مقاله يی تحت عنوان « گاو پير کنجاره خواب ديده » برضد نادر خان نوشت و در جريده ی حبيب الاسلام به نشر سپرد. دراين مقاله حملات و فحش و دشنامهايی را نثار نادر غدار نموده ، غافل از آنکه روزی حکومت حبيب الله کلکانی سرنگون و نادر غدار بر اريکه قدرت و سلطنت خواهد نشست.. آن روز فرا رسيد و نادر خان که بنام غازی امان الله و آوردن دوباره ی او به افغانستان مردم را فريب داد و خود به کرسی سلطنت تکيه زد از همان آغاز کار تصفيه ی حساب را با روشنفکران و مشروطه خواهان و هواداران شاه امان الله غازی شروع نمود و تعدادی از آنان را بی رحمانه کشت و عده يی را در زندان های هولناکی افگند و شکنجه کرد و در غل و زنجير نگهداشت.

روزی از روزها ملا برهان الدين کشککی را در جمله ی طرفداران حبيب الله کلکانی به دربار نادر و برادرش هاشم که صدراعظم او بود کشاندند و مقاله اش را که در جريده حبيب الاسلام نشر شده بود به رخش کشيدند. اما برهان الدين کشککی چون آن وطنپرستان از خود گذشته و با شهامت چون سعداالدين بهاء ، عبدالرحمن لودين ، محمدولی دروازی و غلام نبی خان چرخی نبود که با شهامت جواب های دندان شکنی به نادر غدار و ياران او بدهد بلکه با ديدن مقاله ی مذکور که خود نوشته بود کم مانده بود از ترس قبض روح شود. با عذرخواهی و تضرع گفت : « اعليحضرتا ! شما به يک سگ ضرورت نداريد؟ » هاشم خان صدراعظم پرسيد : « چگونه سگی ؟ » و برهان الدين کشککی که دهانش خشک شده بود با تشويش و دلهره جواب داد : « سگی که تا زنده باشد پاسبان خاندان شما باشد.» نادر خان پرسيد : « چنين سگی را سراغ داری ؟ » و آقای کشککی گفت : « بلی آن سگ خودم استم.» و نادر خان با قهقهه خنديد و گفت ريسمان بياوريد. در آنجا خانه سامان قصر گلخانه را که مردی از چاردهی کابل بود خواستند و پشت ريسمانش فرستادند و او رفت و عوض ريسمان زنجيری آورد و به امر نادر خان بگردن آقای کشککی بست و يک انجام زنجير را بدست نادر خان داد. نادر خان امر کرد تا آقای کشککی اداها و اطوار سگ را تقليد کند و صدای عوعو سگ را در آورد و چار دست و پای اينسو و آنسو خيز و جست کند. پس از آنکه آقای کشککی اين کار را به وجه احسن انجام داد ، نادر خان با لبخند استهزا آميزی گفت : « اين سگ را نمی کشم. اين ديگر از ماست. » و بعد از توصيه های چندی رهايش کردند.

وواقعا برهان الدين کشککی چه در زمان امارت ننگين نادر و حکومت استبدادی هاشم خان و چه در وقت قدرت پادشاهی ظاهر شاه وفاداری يک سگ را تا آخرعمرنسبت به خاندان آل يحيی تمثيل نمود. چنانچه در آن روزگاريکه شاه محمود خان صدراعظم بود زندانی های سياسی مشروطه خواه را از زندان ها رها کرد و دموکراسی نسبی يی را اعلام نمود ، به نشر جرايد شخصی و انتقادات اجازه داد ، جرايد ندای خلق ، وطن وغيره به نشرات انتقادی پرداختند ، آقای برهان الدين کشککی که در مطبوعات کار ميکرد به ياوه سرايی برضد روشنفکران می پرداخت. در آنزمان آقای صلاح الدين سلجوقی رئيس مستقل مطبوعات بود و در حمايت از آقای کشککی قرار داشت.

درآن دوران پدرم سعدالدين بهاء که با ديگر روشنفکران از بند و زندان رهايی يافته بود مقاله يی در جرايد ندای خلق ووطن می نوشت و خودش عضو رهبری حزب وطن و از بنياد گذاران آن بود. بعضا جواب های دندان شکن در برابر تعرضات آقای کشککی که مدير روزنامه اصلاح بود می نوشت. يک روز که برهان الدين کشککی نوشته بود که وطن فروشان وطن را بيک روپيه ميفروختند و من يک شمارهً آنرا خريدم اين جمله زننده که طنز گونه يی هم بود سعدالدين بهاء را واداشت تا تمام جريانات فوق الذکر را در مقاله يی تحت عنوان « چهار کلاه » بنويسد و انتقاد هايی هم بر رئيس مستقل مطبوعات آقای صلاح الدين سلجوقی بکند. ولی اين مقاله هر گز به نشر نرسيد و آقای سلجوقی شخصا مانع از نشر اين مقاله شد. مقاله ی چهار کلاه دير زمانی نزد پدرم بود و يک روز آقای اکبر پامير به خانه ما نزد پدرم آمد و مقاله را از نزد پدرم گرفت و گفت فقط يکی دو روز بعد آنرا می آورم و مقاله چهار کلاه را با خود برد ولی ديگر آنرا نياورد. چند سال بعد هنگاميکه پدرم در بستر بيماری بود يک روز عيد آقای حسن کريمی که قبلا در کوچه ی ما بود و بعد در نهر درسن آقامت گزيده بود نزد پدرم آمد و پس از عيادت رفت. موقع رفتن او از مقاله ی چهار کلاه نزد او ياد کردم و گفتم که اين مقاله نزد آقای اکبر پامير است و آقای حسن کريمی گفت که « آقای پامير رفيق منست و او در کارته چهار زندگی ميکند و من هم روز سوم عيد 

بخانه ی آقای حسن کريمی و با او يکجا نزد آقای اکبر پامير رفتم و از مقاله ی چهار کلاه ياد کردم و آنرا از نزدش خواستم. در جوابم گفت که مقاله چهار کلاه از نزدم گم شده است.

مدت چهار سال بعد روزی بخانه ی آقای مهرالحق قطره رفته بودم. مرد ريش سفيد و مسنی را ديدم که در بالا سر خانه نشسته و به رختخوابی تکيه داده و آقای قطره او را بمن معرفی کرده گفت که مامايش است. ضمن قصه ها گفت : « من خانه سامان قصر گلخانه بودم و جريان پيش آمد آقای برهان الدين کشککی را خودش به چشم ديده بود ، در حاليکه آوازش کمی می لرزيد مفصلا برايم قصه کرد. ازاين جريان و ماجرای آقای کشککی يک تعدا اشخاص ديگر اگر زنده مانده باشند نيز آگاهی دارند چنانچه آقای ابراهيم صفا که دوست صميمی و هم زندان و همرزم پدرم بود آگاهی داشت. يک روز که پدرم مرا نزدش فرستاده بود ، بخانه اش رفتم ، چون دوست نزديک پدرم بود و من احترام او را داشتم و کاکا خطابش ميکردم و او مرا فرزند خود م ميناميد. در همان روز شيخ بهلول ايرانی که در زندان سياسی دهمزنگ با زندانيان سياسی بندی بود در خانه ی آقای صفا بود و مرا باو معرفی کرد و گفت اين پسر آقای‌‌سعدالدين 

بهاء است و شيخ بهلول برخاست و رويم را بوسيد و از پدرم ياد کرد و حال او را از نزدم پرسيد. درهمان لحظات در باره ی برهان الدين کشککی صحبت ميکردند که با آمدن من حرف شان قطع شد. و بعد از چند لحظه ی کوتاه قصه ی آقای برهان الدين کشککی را همانگونه که پدرم در مقاله چهار کلاه نوشته بود ، آقای ابراهيم صفا نيز به عين شکل برای آقای شيخ بهلول گفت و يقينا آقای ميرغلام محمد غبار نيز از اين قصه آگاه بودند اما در کتاب افغانستان در مسير تاريخ ذکری از آن نکرده است چون به نظر او اين موضوع و موضوعاتی مانند آن اهميت تذکر در تاريخ را نداشته است.

من اين موضوع را بخاطر روشن شدن ذهن تعدادی از روشنفکران جوان که آشنايی با اشخاصی مانند آقای کشککی ندارند و صرف نام آنها را شنيده اند در اينجا نوشتم.)))

آن‌چه از بی‌مناعتی ملا برهان‌الدین برای زنده ماندن است یک سو، مهم این است که این آدم چه‌گونه ملایی بوده، بی‌خبر از جای‌گاه انسان نزد خدا در زمین خدا؟

خدا می‌فرماید و لقد‌کرمنا بنی آدم… یا لقد خلقناالانسان فی احسن‌التقو‌یم…و یا می‌فرماید: انی جاعل فی‌الارض خلیفه…و یا اذقال اللملائکةِ‌سجدو لادم فسجدو … ملا برهان‌الدین آن‌چنان بی‌سواد و بی عُرضه بوده و کم همت بوده که فراموش کرده اجل به دست کسی‌ست که وقتی فرا برسد، لحظه‌یی پس ‌و پیش نه می‌شود و خودش را در جای‌گاه سگ خاندان یحیا قرار می‌دهد. اگر او از ترس جان چنین کرده بود، این هاشم خان بدبخت و این نادر غدار چه‌گونه؟ نعوذو‌بالله خدا را نادیده انگاشتند و انسانی را مانند سگ نزد همه بی‌آب‌رو ساختند. 

این ملای نادان چنان در ذلت نزول کرده بود که در صفحات ۶ و ۷ کتاب نادر افغان منتسب به قلم خودش، بخش ویژه‌یی زیر نام گذاره‌ی نکو و رفتار شریفانه‌ی خاندان نادری می‌نویسد. کتابی که سراپا تملق نامه است برای نادر غدار و مکار و خاندان او.

جالب این است که همین ملابرهان‌الدین خان را همه می‌شناختند. کتابی چاپ شده از سوی چاپ‌خانه‌ی دولتی کابل به سال ۱۳۶۸ زیر عنوان حکومت مؤقت هند در کابل ( ۱۹۱۵ – ۱۹۲۱ ) آقای پاکرأی که آرزو دارم حیات باشند، آن را نوشته اند. کتاب که با قطع و صحافت امکانات همان زمان نه چندان زیبا روی چاپ شده، ولی درون‌مایه‌ی بسیار روشن‌‌نگرانه دارد. من که این کتاب را در برخی موارد به عنوان منبع کار می‌برم. با آن که حجم صفحات آن  (۲۰۸) اند و کاغذ چاپ آن هم بسیار ناکارا. از لحاظ محتوای هند شناسی و حکومت شناسی ‌و شخصیت شناسی ها آن را هم‌سر تاریخ نویسی های استادان تاریخ نگار ما می‌دانم که کتاب های شان بسیار قطور و با قطع و صحافت عالی و پر هزینه چاپ شده اند. در بخشی از این کتاب که سخنی از نادر غدار است، شخصیتِ بی جاذبه و بی مناعت ملا برهان‌الدین کشککی را شناسایی کرده. در کنار هم قراردادن آن با نوشته‌ی آقای همایون بهاء به گونه‌ی بسیار واضح ما را آگاه و مطمئن می‌سازد که آقای بهاء به روایت از آن‌چه نوشته اند، تنها راوی حقیقی و بدون دخالت بوده اند. اقای پاکرأی در صفحه‌ی ۱۶۷ کتاب شان روایتِ عجیبی دارند از شخصی که مسلمان هندی و یکی از فعالان عیار حکومت مؤقت هند در کابل بوده اند. در صفحات پیش از صفحه‌ی ۱۶۷ نام آن شخص را ظفر حسن خان معرفی و برهانی هم برای یادکرد وی داشته اند که ظفر حسین خان معلم و نویسنده ‌و مترجم و سیاست‌مدار آگاه و قلم‌به دست بوده ‌و نادر غدار را در سفر جنوبی برای ختم شورش هم‌راهی کرده است. آقای پاکرأی کتابی را به نام باز هم عجیبی ( آب بینی ) اثر ظفر حسن خان می‌دانند، من هرقدر تلاش کردم، مؤفق به دریافت آن کتاب نه شدم. چون یک منبع در این نوشته‌ی من خود کتاب آقای پاکرأی است، من به آن استناد می‌کنم. ایشان در صفحه‌ی ۱۶۳ و ۱۶۴ کتاب شان و جای جای دیگر از آقای ظفرحسن یاد کرده و کتاب آب بینی را نوشته‌ی ایشان وانمود کرده اند. داستان عجیب آن است که محترم ظفر حسن خان از رکاب‌داری شان با نادر غدار در دوران های مختلف از جمله دوران ریاست تنظیمیه‌ی مشرقی و حمایت نادر غدار از خود یاد کرده و نشر جریده‌یی به نام « مشرقی » به هدایت نادر غدار را نیز بیان می‌کند. نقل قول آقای ظفر حسن از کتاب خودش، توسط آقای پاکرأی چنین است که پسا ایجاد جریده در جلال‌آباد، نیاز بود تا مدیر مسئول آن یک کسی از اهالی افغانستان باشد، نه خارجی. وقتی نادر غدار بالای آقای ظفر حسن برای گرداننده‌‌گی جریده بسیار فشار می‌آورد، وی قبول کرده و نادر غدار و مکار که آدم تسلیم شده‌یی در حد نزول ا. انسانیت به خریت را نزد خود دارد، بی‌درنگ به او یعنی ملابرهان‌الدین کشککی دستور می‌دهد تا مدیریت مسئول رسمی جریده را بپذیرد. آقای پاکرأی این نقل قول از نام ظفرحسن خان را ادامه داده می‌نویسند که سرانجام یک ملای افغانستانی به نام ملاربانی کشککی که در هند تحصیل کرده و هیچ چیزی را نه می‌دانست و ‌حتا اردو را شکسته شکسته می‌فهمیده، ظاهراً مدیر مسئول تعیین شده و به همین نام خوش بود. در حالی که تمام فشار کار جریده تنها به دوش خودم بود… به دلیل ارزش تاریخی این نوشته، بخشی از آن را چنانی که در کتاب آمده وام می‌گیرم به این گونه:

{{…حکومت مؤقت هند در کابل …….

به قول ظفر :حسن موقعیکه سپه سالار در جلال آباد بحيث نایب الحکومه مشرقی مقرر شد يك اخبار را به نام اتحاد مشرقی جاری ساخت من به حیث ناشر آن عهده دار بودم ولی نام خود را در تحت این اخبار ذکر نمی کردم زیرا وزارت خارجه افغانستان بنابرا تخاذ روابط (جدید) با انگلیس این شرط را بالایم قبولانده بود مدیر مسوول اخبار ظاهرا برهان الدین کشککی يك ملای افغان بود که تعلیمات مذهبی را در هندوستان حا۔ صل کرده بود و او زبان اردو را به طور شکسته شکسته میفهمید و از دنیای اخبار هیچ اطلاعی نداشت فقط همینقدر میدانست که اداره اخبار را بدست خود گرفته و آنرا بچلاند در حالیکه همه بار بالای شانه های من بود این اخبار در ابتدا هفته وار نشر میشد و بعد در هفته دو بار به نشر میرسید برعلاوه ترتیب سرمقاله، ترجمه اخبار از انگلیسی وارد و نیز بد وش من بود سر مقاله های را که من می‌نوشتم مجموعا در باره اتحاد مردم مشرقی بود که باید آنها متحد و متفق باشند و در برقراری امن ساعی باشند وزیانی را که از ناحیه جنگ افغان را نگلیس بر جلال آباد وارد آمده آنرا تلافی نمایند در اخبار خارجی اضافه تر در باره حالات هندوستان بود… صفحه‌ ۱۶۷ کتاب حکومت مؤقت هند در کابل…}}.

بنا بر این روایت، معلوم است که ملا برهان‌الدین آله‌ی دست خاندان نادر خانی بوده و مصداقی‌ست بر نوشته‌ی آقای همایون بهاء. بخش‌هایی از روایات در کتاب آقای پاکرأی به استناد منابع مهم از جمله کتاب سیدسعدالدین هاشمی است. اگر مراد از هاشمی همان پدر مرحومی آقای بهاء باشند که خوب ‌واگر نه باشد هم منبع معتبری در کنار چندین منبعی‌ست که کتاب حکومت مؤقت هند بر اساس آن غنای راستی نویسی یافته است. 

نتیجه هم می‌گیریم که ملا برهان‌الدین یک فرد بی سواد که به قول عام تنها در # خِرَپِ گازر # خوش بوده نه به خود گازر. 

همه آن‌چه اثر نوشتاری یا کتاب و مقاله از نام ملابرهان‌الدین کشککی نوشته شده باشد، به گمان صد در صد نوشته‌ی کسان دیگر است ولی به نام وی. شاید هم برخی آن‌ها را نه خوانده باشد. در کتاب دو جلدی نادر افغان گویا نوشته‌ی ملابرهان الدین کشککی موارد و مضحکه بازار سراسر مداحی‌ست و جاده‌ی یک‌ سُویه به نشانی نادر غدار و خاندان او. پر مضحکه‌ترین بخش آن هم روایات مهر کردن مردم جنوبی در حاشیه های قرآن های متعدد تذکر داده ولی عهد قرآن شکنی نادر غدار با امیرحبیب الله خادم دین رسول‌الله را یاد نه کرده. شگفت آورترین بخش هایی در این کتاب اند که انسان را در حیرت فرو‌ می‌برند. در صفحات ۱۸، ۱۹، ۲۰ و ۲۱ کتاب علاقه‌ی عجیبی از نادرخان در ظاهر گویا برای داوطلب شدن سرکوب یاغی های جنوبی یاد شده، تا آن جا که خلاف عرف و اصول خودش به حبیب‌الله خان پیشنهاد داده تا او را توظیف کند. وقتی شاه چندان علاقه به قبولی پیشنهاد نادر غدار نشان نه می‌دهد. نادر با پر رویی دوباره عریضه‌یی نوشته و خواهان رفتن برای سرکوب اشرار جنوبی شده، عریضه را با گروهی از اعیان و بزرگان به شاه فرستاده و شاه هم شاید از روی ناچاری آن را قبول کرده. همان سفر هایی از نادر غدار به جنوبی که جنوبی را یک سره مطیع و فرمان‌‌بردار خود ساخت تا به روز مبادا آنان را به کارگیرد. و در تاریخ دیدیم که سال ها پس هزاران تن جنوبی والان را در براندازی حکومت امیر حبیب الله کلکانی و چور کابل و شمال افغانستان با خود آورد و قدرت را غصب کرد. من لینک کتاب را این‌جا می‌گذارم. تا خواننده‌ی گرامی زودتر آن را بخواند و بداند که ملا برهان‌الدین کشککی نه عالم دین بوده و نه خادم خانه‌ی خدا. بل یک مداری و مداحی که به نرخ روز نان می‌خورده و می زیسته. خوش به آن بوده تا هر چیزی در وطن به نام او نشر شود و‌ غایله پخش کند که وی آدم بسیار توانا و زبردستی است. خبر نه داشت که تاریخ هرگز پنهان نه می‌ماند و روزی همه چیز را برملا می‌سازد. چنانی که به روایت آقای پاکرأی کتاب ( آب بینی، نوشته‌ی حسن‌ ظفر هندی ) تا ام‌روزی که این نوشته را نوشتم، یک قرن و اندی بعد بینی ملا برهان‌الدین کشککی را بُرید..

 لینک را فشار دهید:

 

http://www.afghandata.org:8080/xmlui/bitstream/handle/azu/369/azu_acku_ds369_3_kaaf58_1310_v1_w.pdf?sequence=1&isAllowed=y

 

ادامه دارد…

 

نادرِ غدار، مار افعای هزار چهره. 

باری جهانی داور نابخرد سیاسی و وکیل مدافع نادر غدار.

 ملابرهان‌الدین کشککی، بی‌سواد و سگ زنجیر به دست نادر غدار.

 نوشته‌ی محمدعثمان نجیب

 

 بخش دوم

 

گاهی که تاریخ را می‌خوانی و مادامی انسانی با نقش در یک برهه‌ی زمانی پی‌گیری می‌کنی و زمانی که راستی آزمایی های کهن نگاری را سره سازی می‌کنی، می‌دانی که ۹۹ درصد جهان سیاست و اهل سیاست و اقتدار در این کره‌ی با میلیون ها رمز ناگشوده مردمان اغواگر بوده اند. بیش‌ترین آنان با پس زمینه ها و‌ پیش زمینه های سراسر  دروغ و خودنمایی های بی مایه و بی باربنه‌ی به ویژه در کشور های ماننده‌ی افغانستان کنونی جولان حیوان‌ساختاری داشته اند. در آوردگاه های سره سازی های کهنی می‌یابی که کهن‌کاوی و‌ کهن‌نگاری های داده شده به هوش نسل های ما بیش‌تر فرمایشی و زیر ذره‌بین شمشیر سلاطین خودساخته و مکار به میان آمده اند. روی سخن من در این نوشته به کارنامه‌!؟ های ننگینی از نادر خان، آن مار افعای هزار چهره و شخصی به نام ملابرهان الدین کشککی است. این نوشته بازتابی از چند نگاشته‌ی تاریخی به عنوان کتاب، خاطره‌نگاری،‌ روزانه نگاری های دی‌‌روز و ا‌م‌روز است. که در لابلای هر مورد یادی از سرچشمه می‌نمایم. 

نادرخان که بیش‌تر به نام عشیره‌یی و دودمانی پدرکلانی یعنی سردار یحیا شناخته می‌شود، فرزند سردار محمدیوسف خان است که در یکی از پدربزرگ هایش به سردار سلطان محمد‌ آن طلاپرست و زن‌دوست بی‌کار و بی‌اندیشه و بی تاریخ نکو می‌رسد. عبدالباری جهانی در مقاله‌ی تفصیلی خود به زبان پشتو، منتشره‌ی ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۷  تارنگاشت (دعوت میدیا) نادر خان را زاده‌‌ی روز ۲۱ حمل  ۱۲۶۲ هجری خورشیدی می‌داند. کتابی به نام نادر افغان که منتسب به برهان الدین کشککی است این تاریخ ها را تایید می‌کند. کتاب یاد شده در ۲۰ جوزای ۱۳۱۰ گویا از سوی کشککی به مردم اهدا!؟ گردیده، در  ۲۴ میزان همان سال از سوی چاپ‌خانه‌ی سنگی یکی از زیر مجموعه های ریاست عمومی مطابع دولتی از چاپ برآمده است. افغانستان در پنج قرن اخیر  نوشته‌ی استاد فرهنگ مرحومی در صفحه‌ی ۶۵۳ و ۶۵۴ تنها وارد شدن نادر خان به کابل را ۲۳ میزان ۱۳۰۸ یادکرده است. من آگاهانه از میان ده ها نوشته‌ی با‌ی‌گانی شده و کتاب های چاپی، نوشته‌یی از آقای عبدالباری جهانی و کتاب نادر افغان که آقای ملا برهان‌الدین کشککی را نویسنده‌ی آن می‌دانند برگزیدم. پیشا پرداختن به شناسایی رخ تاریک نادر غدار، در مورد دو شخصیت چاپلوس و ستایش‌گر وی که ویژه‌ی تبار پشتونیستی و یا وابسته‌گی به فرمان‌روایی آن است. خواننده‌ی گرامی باید به تازه یافته هایی از تاریخ آشنا یا بازیاد شود تا سررشته‌ی نا به سامانی های کشور را دریابد.آقای عبدالباری جهانی را همه می‌شناسیم و گنجایی خردورزی شان هم نشانه‌ی بر شناسایی بی‌باوری‌هاست. آقای جهانی آن گره انداز بر دشواره های تباری‌ست که در زنده های پشتون سیاسی کسی جدا از او پیش‌‌گیر نیست. درنده‌خویی آقای جهانی بیش‌تر از رنگ خامه های طرف‌داری پشتونیستی و پارسی‌ ستیزی شان تراوش دارد. به هر رو از این که خود آقای جهانی تا هنوز آهیدن هوای زنده‌گی دارند، چشم‌داشتی هم نه داریم تا دگرگونی‌‌یی برای هوش بیمار شان رونما گردد. این‌جا بر شناسایی ایشان بسنده‌،ی کرده، آن‌چه دیدگاه شان در مورد نادر غدار نوشته شده را بررسی می‌کنیم آقای جهانی در نوشته‌ی بسیار دراز و‌ نابرابر شان بر واکاوای سرشت نادر خان زیر عنوان ( اعلیحضرت محمدنادرشاه ) پرداخته. این نوشته که هرگز به اراده‌ی واقع‌گرایی و واقع‌نگاری نه بوده، نکات فراخورِ اندیشه هم در آن دیده می‌شود. این اندیشه بیش‌تر از نگرانی های آقای باری جهانی نسبت به لرزاننده‌گی ایستاری نادر غدار در یاده های تخمه های جوانان ام‌روز و فردای کشور است، نه ارزشی برای خود کشور. آقای جهانی برای شست‌و‌رُفت هوش های مردمی از دغدغه های خاطر شان نسبت بزه‌‌کاری های نادر غدار تلاش های ناکامی کرده اند. تا به گفتار زیبای فردوسی بزرگ شهریار!؟ از آقای باری توشه‌یی در طَبَقِ  پاکدنی او داشته باشد. ارچند خود نادر غدار یا دودمان او حالا نیستند، ولی بی‌تردید این ستایش‌نامه‌ی کورکورانه بخشی از وابسته‌گی های تباری اوست و بس. نگرانی بیش‌تر آقای از پس‌وندِ غدار در نام نادر است. ایشان بی‌پرده در دفاع از نادر چنین می‌نویسد:

«  نادرخان د افغانستان په منور قشر کي چنداني ښه نوم نه لري او چي نوم یې اخیستل کېږي نو معمولا د غدار کلمه ورسره ملګرې وي. د دې یو علت دا دی چي وايی هغه د افغانستان له محبوب پاچا او د استقلال د ګټونکي اعلیحضرت امان الله خان څخه قدرت غصب کړی دی. په داسي حال کي چي د اعلیحضرت امان الله خان څخه قدرت حبیب الله کلکاني اخیستی وو…»

برگردان فارسی این نوشته آن است که: ( نادر خان در میان قشر روشن‌فکر چندان نام خوب نه دارد. زمانی که نامی از او گرفته شود، معمولاً کلمه‌ی غدار  هم‌راه است. یک دلیل این است که می‌گویند او قدرت را از امیر امان‌الله خان پاچا “ی محبوب و بَرنده‌ی استقلال غصب کرده است.)، آقای جهانی در آیین‌نامه‌ی وفاداری خود به نادر خان می‌افزاید که این موضوع به نادر خان ربطی نه دارد، چون قدرت توسط حبیب الله کلکانی از اعلیحضرت امان‌الله خان گرفته بود و به نادر خان هیچ ربطی نه دارد. و اعلیحضرت امان‌الله خان در جنوری ۱۹۲۹ از پادشاهی استعفا داد. دلیلی که هیچ هوشِ هوشیار نه می‌پذیرد. چون تاریخ های دگر گواهی می‌دهند که مؤکل آقای جهانی از زمان شورش های جاجی منگل  در زمان امیر حبیب‌الله خان (۱۹۱۲)

 و حتا پیش‌تر از آن هوای تخت نشینی سلطنتی را در سر می‌پروراند. آقای جهانی در بخش دیگری از دفاعیه‌ی نادرخانی خود که دلیل درستی برای نوشتن آن هم نه داده اند می‌نویسند:

 “دیر کسان داسي استدلال کوي چي نادرخان له پښتنو قبایلو سره ژمنه کړې وه چي پاچهي د  امیرامان الله خان لپاره نیسی، خو کله چي قدرت ته ورسېدی، نو پر خپله ژمنه پښېمان سو. ځکه یې نو ګواکي غداري وکړه. البته د بشر په سیاسي تاریخ کي هیڅ وخت داسي نه ده پېښه سوې چي یوه جنرال دي د توري په زور قدرت نیولی او په لوی لاس یې خپل حریف ته تسلیم کړی وي. هر ډول منطق چي دا خبره مني، سیاسي منطق او تاریخي سوابق یې نه مني.”

برگردان فارسی آن چنین است: ( …کسان بسیاری این گونه استدلال می‌کنند که نادر خان با قبایل پشتون پیمان بسته بود تا پادشاهی را دوباره برای امان‌الله خان می‌گیرد. ولی زمانی که به قدرت رسید، از پیمان خود پشیمان شد. به این دلیل گویا غداری کرد…)،‌ آقای جهانی که از دین و دنیای دیگری به جزء تبار‌گرایی چیزی نه می‌دانند، شکستن پیمان در دیدگاه شان بسیار ساده می‌نمایاند. آقای جهانی اگر از قرآن آگاهی می‌داشتند، وفا به پیمان را فرض دانسته است. پروردگار می‌فرماید: (… اوفو بعهدی و اوفو بعهدکم… وفا کنید تا من هم به پیمان شما وفا کنم و نسبت به پیمان شکنی فقط از من بترسید… آیه‌ی ۴۰ سوره‌ی بقره…)، آقای جهانی در این دفاعیه‌ی نادرخانی شان از هیچ اصولی آگاه نیستند، پیامبر در مهم‌ترین حدیث شان از سه روش منافق یکی خلاف وعده و تعهد عمل کردن را می‌دانند. آقای جهانی کم از کم به شأن نزول آیه‌ی ۲۳ الاحزاب در مورد وفا به عهد مراجعه کنند. پس هویداست که مردم قبایل پشتون باید چنان پسوند را به نام نادر می‌دادند. باز هم‌ آقای در پیروی از احساسات، همین نوشته‌ی شان را چنان بی ربط و بی محتوا از کارگاه اندیشه‌ی توجیهی شان برون داده اند که مپرس. ایشان یکی از دلایل برگشت نادر غدار از فرانسه به ژورنالیستان را برگرداندن قدرت به امان الله خان وانمود کرده و به وام‌گیری از کتاب تاریخ تیخانوف 

می‌نویسند: 

” نادرخان له فرانسې څخه د حرکت په ورځ خبریالانو ته ویلي وه چي د کابل د فتح کولو په صورت کي، د تاج او تخت او قدرت ته د امان الله خان د بیرته رسولو په مسله کي ځان ته د مداخلې حق نه ورکوي، بلکه دا حق ملت ته سپاري. هغه کتاب ص ۲۲۵” 

برگردان‌ فارسی آن این گونه است:

(…نادر خان روز حرکت از فرانسه به خبرنگاران گفته بود که در صورت فتح کابل، برای مسئله‌ی بازگرداندن امان الله به تاج و تخت و قدرت حق مداخله را نه می‌دهد، بلکه این حق را به ملت می‌سپارد… همان کتاب ص ۲۲۵…)، از این در هم و بر همی های نوشته‌ی آقای جهانی هر خواننده را دچار سرگیچه می‌کند. تا آن‌جا که گاهی امان الله خان را شاه مستعفی داوطلب می‌خواند و زمانی هم او را شاه فراری می‌نامد:

” له افغانستان څخه د امان الله خان له تېښتېدلو سره په مزار شریف کي د غلام نبي خان چرخي د قواوو عملیات بې مفهومه سول…” 

برگردان فارسی آن چنین است:

( …با فرار امان الله خان از افغانستان عملیات قوای غلام نبی خان چرخی بی مفهوم شد…‌).

بخش فراخورِ اندیشه‌ی دیگر این است که آقای جهانی ناخواسته یا نه دانسته غصب قدرت توسط نادر خان پسا خادم دین رسول‌الله در شکستن پیمان توجیه کرده و می‌نویسند: “ 

البته د بشر په سیاسي تاریخ کي هیڅ وخت داسي نه ده پېښه سوې چي یوه جنرال دي د توري په زور قدرت نیولی او په لوی لاس یې خپل حریف ته تسلیم کړی وي. هر ډول منطق چي دا خبره مني، سیاسي منطق او تاریخي سوابق یې نه مني.”

برگردان فارسی آن چنین است: (…در تاریخ سیاسی هیچ‌گاهی چنین واقع نه شده است که یک جنرال قدرت را به زور شمشیر گرفته و با دست بزرگ او را به حریف!؟ خود تسلیم کرده باشد. هر منطقی که این سخن را بپذیرد، منطق سیاسی و دیرینه‌گی تاریخ آن را نه می‌پذیرد…)، آقای جهانی با این دفاعیه‌ی بی‌معنا، حریف بودن نادر خان با امان الله خان را تایید و در عین حال نادر خان را پادشاه قدرت گرفته به زور شمشیر خودش می‌داند. ولی آقای جهانی پنداشته کسان دیگری تاریخ نه می‌دانند و پیشینه‌ی کاری نادر خان در گذشته و علاقه‌ی خاص!! موردی عبدالرحمان خان پدر کلان امان الله خان نسبت به نادر خان را در عنفوان جوانی اش نه می‌داند ‌و یا از پیدا و‌ پنهان رابطه‌ی او با خودی های درونی و کشور های بیرونی به خصوص که در هند تحت استعمار انگلیس هم زاده شده و هم رشد نموده و هم تحصیل کرده آگاه نیستند. جوانان فراوانی باید هم‌دوره و هم‌صنف نادرخان در هند برتانوی بوده باشند، پس چرا یکی از آنان نه توانستند به منصب پادشاهی بی درد سر برسند؟ نوشته‌ی آقای جهانی که هرگز نه توانسته نادر غدار را مبرا از گناه و خیانت بداند، بیش‌تر به داستان خنده‌دار هم مانند است و من لینک آن را این‌جا می‌گذارم. سفر رسمی و مدیریت کرسی سفارت افغانستان در فرانسه توسط نادر خان، و حضور وی از سال ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۸ در فرانسه نه می‌توانند دلایل قاطع برای رابطه‌ی او با مقامات سیاسی و استخباراتی فرانسه باشند و به خصوص که محمدطاهر فرزند نادر خان هنگام فراگیری تحصیل در فرانسه وفات می‌کند‌. یعنی از پیش رابطه هایی میان نادر غدار و مقامات فرانسه برقرار بوده. آقای جهانی مواردی را از سفر امان‌الله خان به اروپا ‌و گویا پیشنهادات اصلاحی نادر خان به وی یاد کرده ولی عکس‌العمل شاه و دلیل مقرری نادر خان به سفارت و دور ساختن او از کشور را نه نوشته اند. آن‌چه بیش‌تر سایه بر شخصیت علمی!؟ آقای جهانی انداخته و این نوشته‌ی او برای شان شرم تاریخی آورده این است‌ که ایشان سیاهی شب را صبح سفید نشان‌داده و تهاجم جاجی منگل به شمال را گناه نادر غدار نه دانسته و. او را به نارسایی ‌و ناکاره‌گی گویا بازداشتن جنوبی والان از جنایت‌کاری در شمال کابل و همه مناطق شمالی تبرئه‌ی عاطفی کرده و می‌نویسد: “ 

“…هغو قومي پوځونو چي له نادرخان سره د کابل د نیولو لپاره یو ځای سوي ول، د سقاو له ماتي وروسته د قدرت له خلا څخه ګټه واخیسته او د کابل او شمالي له چورولو څخه وروسته په خپله مخه ولاړل. نادرشاه ځکه د هغوی مخه نه سوه نیولای چي نه یې منظم پوځي قوت درلود او نه یې د هغوی د خدمت په بدل کي پیسې په لاس کي لرلې. مجددی 

ص ۵۱۲”

برگردان فارسی آن  چنین است:

(… اقوام و لشکر هایی که همراه نادرخان به گرفتن کابل آمده بودند…پس از شکست سقاء از خلای قدرت استفاده کرده، پس از چور کابل و شمالی به جای خود رفتند. نادرشاه در آن وقت نه لشکر منظم داشت و نه پولی داشت که در مقابل خدمت شان می‌داد…)، چنین یاوه‌سرایی از شخصیتی به نام باری جهانی جهانی و سراینده‌ی شعر گویا سرود ملی پشتون شرمی‌ است برای شکوه وهخام نویسی. ایشان با دیده درایی تاراج کابل و شمال را به دست لشکریان جنوب توجیه نابخردانه کرده و رو سیاهی تاریخی برای خود کسب کردند. ضرب زدن مدال سرکوب اشرار  شمالی در سال (۱۳۰۹) از سوی چه کسی بوده؟ آقای جهانی پیمان شکنی قرآنی نادر غدار با امیر حبیب‌الله خادم دین رسول‌الله و کنفرانس پیش از ورود به افعانستان برای خبرنگاران در فرانسه را فراموش کرده اند؟ خوش‌کنانه که سراسر نوشته‌ی سرسری ایشان رونمایی چهره‌ی اصلی نادر غدار است در پیمان شکنی به دو حبیب الله و امان الله تا زمانی که به سکوی قدرت رسید. برای آگاهی بیش‌تر آقای جهانی اقرار خود شان را در همین مقاله‌ی شان معطوف داشته و یادداشتی از آقای نصیر مهرین را برای شان بازنشر می‌کنم:

                              ( …عبدالرحمان لودین،

                                                  قربانی تـَـوَهُــم 

                                                                   و

                                                                     استبداد نادرشاه

                                                    (قسمت دوم) 

سردارمحمد رحیم (شیون ) درین زمینه چنین مینویسد :

” هنگام عملیات نادرخان علیه کابل، هستۀ اساسی نیروهایش را ملیشیای قبایلی انگلیسی وجنگجویان قبایل جنوبی که لباس افغانی پوشیده بودند، تشکیل میداد. قبل از حملـــۀ برکابل نادرخان به آنان وعده 

نمود که چون شهرتصرف شد آن رادر اختیار قوا بگذاردکه در مدت سه شبانه روز غارت کنند. نادرخان بقول وفا کرد. بقول شاهدان عینی از غارت وتجاوز قوای نادرخان شهر خساراتی رابه مراتب بیشتر متحمل گردید نسبت به آنچه در دورۀ حبیب الله خان متحمل شده بود…).‌

 

اعلیحضرت محمد نادرشاه / عبدالباري جهاني – DawatMedia24

 

https://dawatmedia24.com/?p=83330

 

 

 نوشته‌ی مرتبط به ملابرهان‌الدین کشککی، بی‌سواد و سگ زنجیر به دست نادر غدار را از نوشته‌ی محمدعثمان نجیب در بخش سوم

بخوانید.