آرشیف

2014-11-18

مولانا کبیر فرخاری

ما چرا خوابیم؟

 

مرغ دل در آتش بیدادو ظلمت شد کباب
هر ستمگر میتراشد خویش را افراسیاب

خردوانیهاست پیرامون کاخ دل نشین
آنطرفتر خیمه شین از فقردررنج و عذاب

می شود روزی که آیین ستم غلتد بخاک
از جبین هر سیه دل می فتد چرکین نقاب

تاچه گاهی خون چکد ازکلک این استمگران
تا چه گاهی نعش ما افتد به چنگال عقاب

پیچ دستاری که دارد آیت دین باوری
خون انسان می مکد چون کاسه ی سرخ شراب

روشن است هرکس دارد در چپاول دست باز
میکند پا دزد نامی روز فردا در رکاب

زیرفرمان کسی قاتل اگر بند د کمر
دست فرمانده خطرناک است از دست خضاب

ماچراخوابیم ای انسان میهن روز و شب
جای خواب ماست در گیتی بساط منجلاب

خواهی آید آب بی پیکار ریزی در گلون
حلق را تر کردن است با کاسه ی دست سراب

خواب سنگین هر دوچشمم رابودبالین ناز
گرچه تریاک است مارا بسترو بالین خواب

لقمه ی چربی که دارد دیگ سرشار از ملنگ
بالب نانی مکن هر دزد, رهبر انتـــــخاب

زندگانی کن به ملک دل به نیکی تا ابد
ورنه عمر است همنژاد بســــترکاخ حباب

نامسلمان از تفکر میرود بام فلک
از عطالت جای خواب ماست آغوش تراب

کی رسانی کاروان ر فته (فرخاری) به چرخ
تا به ماشین فلک تاز خرد گیری شتاب

 

مولانا عبدالکبیر (فرخاری)

ونکوور کانادا