آرشیف

2022-11-13

عثمان نجیب

ما رسالت داریم تا فرزندانِ مان را با مسئولیت تربیت کنیم تا کشوراز این بدبختی رهایی یابد.

 

شِیرِ گاو با ادرارِ گاو.

 

پدر پسری را تربیت و آموزش می‌داد چنین: 

رایْتَهْ بگی… برو…

بچیم ما و تو مردای خانه هستیم. باید خوده زیادتر ده کار ‌و بار و شار و بازار بلد کنی. ده شار هر رقم آدماستن، هر رقم عادتا دارن.‌ هوش کنی خوده کتی کسی نزنی. اگه کسی خوده کتی تو‌ زد تیرِ ته بیار و ده رایت روان شُو.‌ ده قصی کسی نباش که چی میکنه چی نمی‌کنه… پسره پرسید: اگه بوبویم بگویه بازرا برو سودا بیار.‌ باز مره بازار برم سودا بیارم ولی ببینم که دکاندار آدم غلط اس باز چی کنم؟ پدر گفت: خیر اس بچیم تیرِ ته بیار. پسره پرسید اگه ده راه بروم و ببینم کسی یک‌ کسی ره ده جوی تیله می‌کنه، باز چی کنم… پدر باز گفت بچیم … ما و‌ تره به کارِ مردم چی؟ تو‌ کارِ خوده کو…ده رایت برو. پسره باز پرسید …اگه ببینم که یک کسی چیزی یک کسی ره دُزِی میکنه …باز چی کنم … پدر گفت بچیم … ما و تو خو قانو نیستیم… غرض نگی و رایته بگی یا برو یا بیا. خلاصه هر سوالی که پسره داشت همان جوابِ پدر بود. گفت..‌. پدر جان آخری سوالم اس… خدا تنا ما ره به راه برو رفتن و تیر آوردن و به مه چی گفتن پیدا کده … یا کار دگام داریم… پدر گفت بچیم اگه تو هر کاره کنی و هر غلطی ره بگیری … باز مردم قار میشن ‌و خفه میشن … چرا کسی از ما خفه شوه …هر کاره دیدی … نادیده بگی … و کارِ ته کو و رایته برو. پسره با همین گفتار‌ِ تکرارِ هک شده در ذهنش قد می‌کشید و‌ راه برو رفته بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد، هر چه می‌دید به او تفاوتی نداشت. روزی، بوبو …برای پسره گفت: بچیم برو و از یک فارمِ گَوْ داری شیر بگی… هوش کنی که ببینی… ده شِیر اَوْ گَد نکنن… دگه فکرت باشه که سیل کنی ده اونجه هم گَوْ باشه و هم شِیر از همو گَوْ دوشیده شده باشه…اگه ..‌ گَوْ‌ والا شِیره پیش‌ رویت از خودِ گَوْ بدوشه… بسیار خوب میشه… پدر باز صدا کد… نه نیت بسیار گپ میزنه…بچیم… ده رایت برو ده رایت بیا… هوش کنی … ده کارِ کسی غرض نگیری …پسره‌ی بی‌چاره…چاینکِ‌ نه کلانِ و نه خُرد را که بوبویش برایش داده بود … راهی بازار شد… یک جا رفت … دید گاو است و شِیر نیست… گپِ مادر یادش آمد و جای دگری رفت… آن‌جا دید شیر است و گاو نیست… جای دگری رفت و‌ دید که هم گاو است و هم شِیر … اما کسی نیست… یکی دو بار صدا زد…کسی پیدا نشد…یک بار فکر کرد که این همه را چرا بدون سرپرست رها کرده اند. اگر … گرگی بیاید و گاو را ببلعد یا زخمی کند…چه … یا اگر حیوانی بیاید و شِیر را نوشِ جان کند.. مالکِ بی‌چارهمتضرر خواهد شد… درست در وقتِ تصمیم‌گیری برای یک چاره اندیشی ‌و کمک به گاو و صاحبِ‌ غایبِ گاو بود…‌که طنینِ بدِ صدای پدر در گوشش آمد … ده کارِ کسی غرض نگی… رایته بگی و برو…پسره هم راهِ خود را گرفت و رفت…او رفت ‌و گُرگ و حیوانی نیامدند..،اما دزدی آمد و هر دو را با دگر اثاثیه های غریبانه‌ی مالک را دزدید. پسره که خسته و زار شده بود… آخرین تصمیم را گرفت که دگر نه ایستد و که در اولین مکانِ شِیر فروشی هر چه بود بگیرد و به قولِ پدرش راه خود را گرفته برود. به آخرین مکان رسید… دید گاو است اما شِیر نیست… صدا زد… سلام…سلام ….کسی اس…؟ دید … آدمیْ با قیافه‌ی پر چین ‌و چُروک و بی نظافتی نعره سر داد… بگو … چی کار داری …؟ پسره گفت… شِیر… آدم گفت… آره … شِیرِ دوشیده از گاو دارد… اما کفاف نمی‌کند… اما اگر زیادتر می‌خواهد… گاو را تازه هم می‌دوشد… پسره گفت… بلی…بلی بدوش… آدمی رفت … سوی طویله… پسره هم خاموشانه او را دنبال کرد… دید ظرفی که نیمه شیر دارد را به جای قرار دادن در زِیرِ پستان‌ های گاو … در جای‌گاهِ خروجِ ادرارِ گاو قرار داد…‌و گاو هم به راحتی در همان ظرف رفعـ تکلیفِ خود کرد. پسره اعصابش خراب شد و از جا جهید تا کارِ آن مردِ چرکین را یک سره کند که ناگهان صدای پدرش یادش آمد… او بچه ده کارِ کسی غرض نگی…رایته بگی و برو… پسره هم پولِ شِیر و ادرارِ گاو را به صاحبِ گاو داده… با ظرف راهی خانه شد… مادرِ بی خبر، شِیر و‌ ادرارِ گاو را گرم کرده… اما احساس می‌کرد… بوی بدی از جوشِشِ‌ شِیر به مشامش می‌رسد. باز هم توجه نکرد اما دلهره داشت و یک چیزی برایش عادی نمی‌نمود. سرانجام پدر، مادر و پسر هر سه به صرفِ چای دورِ سُفره نشستند. پدر، همین که استکان یا لیوان یا گیلاسِ شِیر نزدیکِ دهن بُرد…بوی بد و تهوع آوری او را سرگیچه کرده… بالای پسره جیغ و فریاد زد که چرا شِیر چنین است؟ پسره پاسخ داده و چشم‌‌دید هایش را …یکا یک روایت کرد… پدر… عصبانی شده ‌و گفت… چرا … این همه را دیدی و ساکت و سکوت ماندی…؟ پسره با عصبانیتِ بیش‌تر از پدر … به پدر گفت: مگر شما نگفتید؟ هر چه دیدم… سکوت کنم…راهِ خود را بگیرم و‌ بروم تا کسی خفه نشود…منم چنان کردم… تا کسی خفه نشود… پس بیایید فرزندانِ مان را بی تفاوت و راه برو تربیت نه کنیم….