آرشیف

2014-11-17

مولانا کبیر فرخاری

لکۀ ننگ

 

آهی که زدل بیوه ای بیچاره کشیدا
از خواب گران مرده صد ساله پریدا 
از فکر یتیمان کی برد رنج و علم را
شب درحرم خانۀ بی سفره لمیدا
بردامن قصاب زمان لکۀ ننگ است
خونی که زهر پنچۀ همسایه چکیدا 
باشاخ کند پاره شوی مانع کارش
هر گاوی علف خوار به میهن که چریدا 
استمگر از ین آه برد کیف هرویین
زرق دیگری امپول خواب است وریدا 
ملک و وطنم لقمۀ چرب است به دزدان
چشم فلک کور مگر دزد ندیدا
آسان نشود مشکل این بوم گشودن
برکلک هنر پرور دهراست کلیدا
قحط است رجال کمرش بسته به خدمت
آرد به وطن آتیۀ خوب نویدا 
"فرخاری" شود میهنم آسوده که دشمن
شاید که به حیرت سر انگشت گزیدا .
 
 
مولانا عبدالکبیر "فرخاری "
شنبه  12 نومبر  2011
شهر وانکوور کانادا