X

آرشیف

قصه گــــــــــــوی پیر

 

نمیدانی سپیدار از چی میلرزد
زطوفانی؟
زغوغایی؟ 
که برگ و شاخه اش لرزد
چی میدانی که از جور تبر نالد
ویا چون بید ترس باغبان باشد 
شنیدم قصه گوی پیر
که روزی ماه تابان بود
ولی افسردهء امروز
شبی پرسید
میدانی
سپیدار از چی میلرزد؟
جواب پرسشش نه بود
دو دستم را فشرد و قصه آغازید
به یادم است آن شب
شبی که مادرم دانست
زن دوم به قلب شوهرش دروازه میکوبد
به خود لرزید
و فریادش زمین وآسمان لرزاند 
به گوشش این صدا آمد
که آن سو ؛ تک سپیداریست
بگو دردت به او،جانم
ز اشکت آب یاری کن
بگیر محکم به آغوشت
چنین کرد ؛ بی درنگ برخاست
صدا را گفت لبیک دو دست وقلب لرزانش
گرفت محکم سپیدار بلند باغ
از آن لرزش به هرجا که سپیدار یست
میلرزد تا امروز

 

آصفه " صبا"

 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.