آرشیف

2014-12-3

محمد رسول فایق غوری

قاموس ادب

 

امتنانیه واستقبال از شاعر شیوا سرا غور جناب فضل صاحب

ای جناب فضل فاضل شاعر والا سجا
آفتاب علم و حلم و آسمان از صفا

گوهر کان مکارم اختر بام ادب 
باغ و راغ معرفت را بلبل شیوا سرا

حق اعطایت کرده از لطف عمیم بیکران 
دانش و فضل و کمال و طبع موزون و رسا

کی رسند بر نغمه های جانفزای عندلیب 
در چمن گر صد هزارند بلبلان خوشنوا

بلبل دانشسرای غور زیبای کهن 
خود توی در بام دانش پرتو نورسها

منت نیکو نهادی از کمال فضل خود 
فایق آواره را با حرمت دور از ریا

زینت افزا می شود گلشن زالحان هزار 
باغ و گلشن از کمال نگهت باد صبا

درد و رنج ملت است مارا به قاموس ادب 
بر سر این آرزو دارم دل و جانرا فدا

کی تراود از دل هر کوزه ئی آب زلال 
آن تراود کاندرو بادا نهفته در خفا

می کشد مارا بگرداب خط وابستگی 
حال و حالات خراب کشور ویران ما

هر که او در آتش غمها بسوزد همچوشمع
می رسد آه و فغانش از ثریا تاثرا

حضرت غمگین که غمگین است زتکرار کلام
کرده است حسن اشارات به نیکوی ادا

از شنو تا در شتو بادا تفاوت ها زیاد 
مشکل کاتب بود اندر نگارش برملا

من غلام خامه آنم که در تحریر خود 
آنچه بادا در نگارش آورد هر نکته را

چون ندارم دسترسی باصنعت عصرنوین
واژگان گردند زدست دیگران بیدست و پا

کمیت دانش به آفاق است وکیفش کمتر است 
کی از این حالت رسد کشور به اوج ارتقأ

لازم است بر ملت و ارکان دولت جملگی 
چاره سازی ها بوضع این قضایا از بنا

ورنه زین حالات و اوضاع بسا نا دلپسند 
میرود کشور بسوی انزواوقهقرا

هرچه گفتند و نوشتند و نوشتیم جملگی 
کس نکرد برناله وافغان مایان اعتنا

در لباس زندگانی باصحاح جسم و جان 
کامرانت دائما خواهم زذات کبریا

هرکه پرسان میکند احوال مارا گو سلام 
از حدود چغچران تا غور و تولک هرکجا

گرچه خوشوقتم به خیل عندلیبان هرات 
عافیت دارم زلطف حق به خاک اولیأ

می کشم دائم به چشمان در فراق دوستان
گرد راه غور زیبا را بسان توتیا

در دعایی خمسه ات مارا اگر یاد آوری 
بر مبایل گر به برسی گه گهی احوال ما

زنده گردد خاطرات روزگاران کهن 
کز نوازش های گل بلبل شود اندرنوا

گریه می آید مرا بر صورت اوضاع غور 
برخرابی هایی او اندر تمام عرصه ها

آه و دردا التفات کس ندارد جانبش 
با بسا آن افتخارات که بودش در مضا

سرفرازی های فضل و جمله افراد وطـــن
(فایق) بیچاره دارد از خــــــــــــداوند التجا