آرشیف

2015-3-29

سیف الملوک آفاق

فصل شگفتن و رویش

بسم الله الرحمن الرحیم
فصل شگفتن و رویش:
چمن آراء ، گل آور و جان پرور به قول طهرانی سه ماه اول سال خورشیدی است این نام ها هم خیلی خوب اند و بر جا و مصدق اند بر پاکی ها و خوب آفرینش ها.
در همین ماه ها چمن ها سیطره میاندازند و نیلگون چهره مینمایند
غنچه ها گل میکنند و گل ها میشگفند و شگفتن خود را با تبسمی گیرنده و نیروی جذابی رو به افزونی آغاز میکنند و تا مرگشان میخندند.
جان ها مفرح میگردند و به اوج ستیغ عبودیت زانو میزنند و سجدۀ شکرانه به جا آورند.
بلبلان رفته برمیگردند و از کثرت خوشی آواز سر میدهند و نوای خوبی به رسم رامشگری مینوازند ، بر شاخه ها با صد امید و آرزو آشیانه میسازند آشیانه پاک و روشن و بی آلایش به حد بیکرانی،
آنقدر طبیعت هم معتمدشان هست که همیش آشیانه شان باز است آنها بر درخت، آفتاب ، باد ، باران ، ابر ، آدمها و همنوعانشان باور به نیکویی دارند آنها اعتماد دارند که درخت چوچه هاشان را پناه خواهد داد و آشیانه آنها را واژگون نمی کند و درخت را دوست دارند به حد بی نهایت آنها از بلبلان دیگر هیبت تجاوز بر حریمشان را ندارند بر خلاف ما آدمها.
در ساخت آشیانه دو به دو دوشا دوش اند میسازندش و به نوبت در آن میخوابند تا باشد رفع تکلیف نهاده بر دوششان از طبیعت شوند و آن ابقای نسل باشد.
در این فصل است که دهقانها به کوهساران میروند و با گاوها زمین را منقلب میسازند و با پاشیدن بذر حبوبات غله به دست میآورند و این مکلفیت آنانست که با ذوق و شوق بی پایان و لبریز صداقت آنرا انجام میدهند.
در این ایام آهنگر بیشتر در کوره میدمد و با تافتن آهن در آتش اسباب متنوع میسازد.

در این خجسته ایام در فضای قرأ و قصبات اوضاع بارانی و آفتابی درهم میشود و کمند رستم بر کوه ها حلقه میزند و گاهی ابرهای تند تر با تندر و غرش بر آشفته میگردند و الماسک ها بر زمین میتازند.
و اما چون در رسد شب و چهر گشاید مهتاب طبع شاعران گل کند و روی محبوب را چون ماه خوانند وچون بر دریا نگرند آنرا متموج تر بینند که فزونی داده شکوه بهار را و بحار نیز در بهار خروشان تر گردند از قبل.
ما آدمها هم سر و پا کنده رسیدیم بر ساحل بهار اما با پیکر شکسته کشتی مان که دیگر نمیتوان آسوده بودن و دیگر هرگز نتوان بر موج ها تاختن چون اوضاع ما آدمها در جهان ورشکسته شده و انسان کم قدر شده است.
آن زمستانمان هم خوب بود ولی فارغ از کشتن نبودیم گاهی به جرم شیعه بودن،گاهی به جرم سنی بودن،گاهی به جرم کافر بودن و گاهی هم به جرم مسلمان بودن سر بریده شدیم و سوختانده اما حال که دیگر همه چیز تغیر کرده بهار شده باز هم چنان خواهد بود اگر چنان بود ما برمیگردیم به همان زمستانمان بهار سر بریدن ما را بس است زمستان بی سر بریدن بهتر است.
از ما شهر نشینان همان ده نشینان بهتر اند آنها میتوانند بر همنوعانشان اعتماد کنند آنها بر دشت ها سر سبز میروند میتوانند کیف کنند و به قول خودشان به ایلاق میروند و هر محله شان نامی خاصی دارد آنها کمتر یکدیگر را بد میبینند و به ندرت به قتل همدیگر میشتابند آنها همه صادق اند و مهمان نواز آنها بر مهمان تشریفاتی نیستند ولی بهترین بوریا را با صادق ترین قلب بر زیر پای مهمان میاندازند و غذای بیشتر را هم به مهمان میدهند.
س.سیف.
در فرجام به قول مولوی:
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سر سبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سر گردان مکن
بر درختی کاشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را بر هم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
گرچه دزدان خصم روز روشنند
آنچه میخواهند دل ایشان آن مکن
این طناب خیمه را بر هم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن