آرشیف
غم نامه من در سوگ مادرم
نوامبر 24, 2014
صالحه رشیدی
جشن کرسمس چراغان شدن شهر های اروپا و آمد ، آمد سال جدید عیسوی با افروختن شمع ها شمع زندگی مادرم برای همیش خاموش شد .
غم سنگین و طاقت فرسا جان تنم را مثل آتش برزخ میسوزاند ، خاطره تلخ سال پار مرا رنج میدهد یک سال تمام در غم و اندوه زیستمو یادم از لحظه و دقیقه میآید که خبر غم انگیز و غیر قابل تحملعزیزترین موجود زندگیم را از طریق موجهای تیلفون شنیدم ، با تنفر از تخنیک و تکنالوژی مدرن که چسان زود خبر مرگ عزیزم را ،مونس درد هایم را ، مادرم را به گوشم رساند ، ای کاش نمی شنیدم ، زنده نمی بودم تا برایش گریه نمیکردم ،با از دست دادن پدر تکیه گاه دلی پر دردم مادرم بود و کمبود پدر را احساس نمیکردم و با موجودیت مادرم در خانۀ پدر برویم باز بود در تصورم نمی گنجید که مادرم هم این در امید را برای همیش برویم میبندد و مرا تنها خواهد ماند ، مرگشایسته مادرم نبود مرگ برای کسانی رواست که ظلم کردهاند آدم کشتن و جنایت کردن ، مادرم زن حماسه آفرین و مادر زیبای که سر وپاعطوفت بود ، دلش صحرا امید و عشق بود و در دامنش گلهای پرورید که جز خدمت به مردم و عشق به وطن دیگر آرمان نداشتندداغی از گل پرپر شده ( بشیر شهید راه وطن را با خود برد ) بلی آغاز سال پار ختم نفسهای مادرم بودم ، روزیکه بالای مادرم منها خاک سیاه را ریختندن ، جفا طبیعت است که فرزندانش و عزیزانش بالای جسدش خاک ریختند و دین فرزند بودنرا با ریختن خاک ادا کردند ، مرگ تلخ است و خبر مرگ در غربت تلخ تر از مرگ طبیعی است که نه فریادت بگوش رسید و غم ات را احساس کنندو نه شنوندۀ داری که برایت تسلیت گویند . آنانکه مثل من از مراسم تکفین و تدفین عزیزان شان دور بودهاند ممکن مرا درک کنندبرایم در عالم دوری و نا شناسی تحمل و صبر آرزو کنند، مادریک سال در اندوه برایت گریستم ،فکر میکنم مثل دیروز خبر مرگ ات بگوشم رسیده و جسد عروس شده وسرد و بی روحت در برابر چشمانم قرار دارد و عظمت خلقتدنیارا در نگاههای مهربان و پر عطوفت تو تنها میدیدمگفتهاند : بهشت زیر پای مادران است مادرتو بالاتر و فراتر از بهشت بودی و درون سینه ات آن قلبمملول از عشق آتشین نسبت به من می تپید و دستتان توانایت نوازشگر روح خسته و زارم بود ، وسوسه ها و اظطرابم را باملایمت چو نسیم صبح بهاری از ذهنم می زودودی و از نگاه هایت درسهای بهتر زیستن بهتر گفتن را برایم می آموختی ، و اسرارنهفته دنیا را در قلب کوچک تو و بزرگی روحت را میدیدیم ، مادر تو بودی که به طبیعت زیبایی آبستن را دادی ، تو به دنیای مادیو معنوی روح و تن دادی ، و گرمی تن تو به آفتاب درس ، سوختن ، ساختن ، پختن ، به ثمر رسیدن ، امید و نور را دادمهتاب در ظلمت شب پا به پای تو گذاشت تا رهروی را همدلی و یاری رساند ، با زمزمه های للو گفتن تو نیروی امید به چشمک زدنستارهها میداد ، مادر تو قوت قلبم بودی ، امید شبهای تار زندگیم بودی ، تو رهنما راه انسانیت بودی ، تو از تاریخ نسل بشریت برایمهنگامه بودی ، تو بهار دلم بودی ، همه درد هایم را درمان بودی تو طبیب روح و جانم بودی ، درس ایثار را از مکتب تو آموختم ، بهدرد ها و غمهایم به قطره اشکم دریا گریستی خون زجگر شیر زپستان برایم دادی برای آرام خفتنم تا دم صبح نه خفتی اما نتوانستم لذتیک لبخند ترا و یا یک لحظه مَحبت ترا پیدا کنم ، روز ها و شبها گریستم ترا با اشک دریا ها نخواهم یافت ، ترا با ثروت دنیا نخواهم یافت ، ترابا عبادت ها نخواهم یافت ، با ناتوانی در برابر پروردگار زانو زده که روحت شاد باشد . روح خسته و ناتوان من سرگردان و تشنه مَحبت از دست رفتۀ است که راه رسیدنبه آن را سراغ ندارم عظمت و بزرگی تو در پرورش و بخشش بود ، من نمیتوانم مثل تو باشم که به دیگران مَحبت و اعتماد بدهم کهمثل تو مادر شایسته مقام مادری استم ویا مَحبت صاف صادقانه ترا در وجود دیگران پیدا کنم ،مادر آمدم به در خانه کوچک تو که با همه بزرگی در آن جا یافته بودی ، راحت خوابیده و مقبره زیبایت آراسته با سنگ سیپد مرمرزیبایی خاص به شهداصالحین داده ، اما خانه تو سرد بود ، گرمی مَحبت را از من گرفتی ، دعای برای مسافرت هایم میکردی بر گشت بی خطر برایم میخواستی ، باز آمدم به دعای تو مگر تو جای عوض کردی این دنیا را ترک کردی مرا تنها و بی یارو یاور ماندی همه و همه رااز من گرفتی ، مادر بی مهری در رسم و آیین تو نبود چرا بی مهر شدی مرا تنها گذاشتی و برای آخرین دیدار در انتظارم نماندی ازمن قهر شدی که تنهایت گذاشتم ، امید های از دست رفتهام را دو باره برایم ندادی ، به اشک هایم ندیدی ، مرحم درد هایم نشدی ، ودسته گلی را به عنوان آخرین هدیه برایت گذاشتم و رسم تعظیم را ادا کردم مادر گفتم ، فریاد زدم ، که من از راه دور آمدم مگر ازخانه سرد تو نه صدای شنیدم و نه دعا یک سکوت ابدی و فضای خشمگین صدایم را انعکاس داد که همه داد و فریاد هایت بیهوده استاز راه که آمدی دو باره بر گرد،در سکوت مرگ بار مرده های زیر خاک خوابیده زندههای را بیاد آوردم که مردهاند اما زندهاند ، مادر تو در یاد هایم در نفس هایمزنده یی و بیاد تو نفس میکشم هستی نفس کشیدن را بعد از خدا تو به من دادی تو برای همیش تا من زندهام زندهای اما راهت را با منعوض کردی من هم راهی راه طولانی و پر ز فراز نشیب تو ام و رسیدن به این راه از امکان بعید نیستغم تنهایی بودن را به یاد ها و دعا های تو سپری میکنم و آرامش در خانه بی یار و همدم رابرایت از ذات الهی تمنا دارم سفرت تلخ بودو این تلخی را خواهم چشید . روحت شاد و خانهات پر نور بادصالحه رشیدی
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
This message is only visible to admins.
Problem displaying Facebook posts.
Problem displaying Facebook posts.
Error: Error validating access token: The session has been invalidated because the user changed their password or Facebook has changed the session for security reasons.
Type: OAuthException
Subcode: 460
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور