X

آرشیف

شهامت غــوریـهـــای قـــدیــــــــــــم

منهاج السراج جوزجانی در طبقات ناصری در صفحه 335 مینگارد:چون حدیث حادثه (قتل) ملک قطب الدین به سمع سلطان سیف الدین سوری برادرش رسید ، در غزنین لشکر آورده بهرام شاه را شکست داده غزنین را بگرفت ، اولین کسیکه از دودمان شنسبی بر وی سلطان ابلاغ گردید او بود. وی پادشاه بزرگ بود از همه اوصاف بهی و فرشهی بهره و نصیب کامل داشت ، چون بهرام شاه از پیش او منهزم شد و به طرف هندوستان رفت ، سلطان سوری در تخت غزنین بنشست و ممالک غور را به برادر خود سلطان بهاو الدین که پدر سلطان غیاث الدین و معزالدین بود بسپرد. و چون غزنین را متصرف گردید ، جمله امرا و معاریف و حشم غزنین او را انقیاد کردند و او در حق آن طوایف انعام وافر فرمود ، چنانچه رعایای بهرام شاه مستغرق احسان او گشتند ، چون فصل زمستان در آمد حشم های غور را به جانب غورات مرخص فرمود و حاشیه وحشم و کاردارن بهرام شاهی را با خود نگاه داشته و بر ایشان اعتماد نمود ، تنها سید مجدالدین وزیر خود را با چند تن معدود از لشکر سلطان سوری چیزی باقی نمانده و از غورات هم به هیچ وجه لشکر به مدد او رسیده نمی تواند ، در صورت خفیه برای بهرام شاه اطلاع و معلومات دادند و تحریر داشتند که جز خدم آل محمودی ، دیگری در غزنه نمانده ، فرصت را مجال نباید داد ، بهرام شاه که منتظر چنین فرصتی بود از هندوستان آمده وبه ناگاه بر سلطان سوری حمله ور گردید ، سلطان با مجدالدین وزیر و چند تن معدود خدم خویش سواره شده راه غور پیش گرفت ، سواران بهرام شاه او را تعقیب کردند و در حدود سنگ سوراخ او را دریافتند ، سلطان و رفقایش با سوران بهرام شاه در جنگ پیوستند وتا ممکن بود سوار اسپ قتال نمودند ، چون پیاده شدند بکوه پناه بردند و تا زمانیکه تیر در تیر کش داشتند هیچ فردی را مجال نبود که در پیرامون شان گشتی ، زمانیکه تیر خلاص شد ، سلطان ووزیرش را گرفته در شهر آوردند.
در صفحه 337 طبقات ناصری آمده است که: چون حادثه سلطان (سوری) به سمع سلطان بهاو الدین رسید عزم انتقام اهل غزنین را مصمم گردانید ، لشکر های اطراف و اکناف را جمع کرده رو بسوی غزنین آورد ، تا مهم را بکفایت رساند وبه استعدا تمام نهضت فرمود ، حشم فراوان در خدمت رایت او چون دریای خروشان روان شد ، چون در خطهء گیلان رسید از غایت فکر و غم برادران ((و قوت حمیت مردی )) مرض غالبش گشت وبه همان جا برحمت حق پیوست. در وقت حرکت از غورات تختگاه ممالک غو را تحت فرماندهی سلطان علاوالدین گذاشته ، اتباع و فرزندان و امرا و اشیا را بدو باز گذاشت ، چون سلطان بها والدین برحمت حق پیوست و آن خبر به سمع علاوالدین رسید در عزاداری و تعذیت مشغول نگشت وبر سبیل تعجیل عزیمت غزنین نمود. 
در صفحات 341 طبقات ناصری و 211 روضته الصفا چنین آمده است که چون سلطان بهاو الدین سام بن عز الدین حسین به غرض حصول انتقام با لشکر گران عزیمت غزنین نمود و در حصه گیلان برحمت حق پیوست سلطان علاو الدین برادرش که از واقعه فوت برادر خود خبر یافت لشکر های غور و غرجستان و اطراف ممالک غور را جمع نموده و عزیمت غزنین را مصمم نموده و قبل از رسیدن در غزنین نامهء منظومهء که از اثر طبع خودش بود بر سبیل اعلان حرب برای بهرام شاه فرستاد او را از عزم خود مطلع ساخت .

بنام خداوند گردان سپهر 
فروزندۀ مشعل ماه ومهر

بارض مقدس به بیت الحرام 
به مهد محمد علیه السلام

به غور بلند وحصاربلند
که از چرخ گردان نبیند گزند

سپس برتوای پادشاه گزین 
شهنشاه غزنه شه راستین

نه ماوتوفرزند یک ملتیم 
همایون همایان یک دولتیم

دوسرویم از یک چمن خاسته 
دوباغیم یکرنگ پیراسته

دوآهو چمیده بیک مرغزار 
چمن پرور فیض یک نوبهار

دریغ آیدم برتو شاه جوان 
که برکین خود، خود ببستی میان

ببازی به پیکار شیر آمدی 
بخون دلیران دلیر آمدی

بدان شیر سوزد دل روزگار 
که در مهر شیران نماید شکار

تراتخت محمود مغرور، کرد 
زآیین مردانگی دور کرد

نترسیدی از فرنیروی من 
زمردان پولاد بازوی من

که خون ریختی نوجوان مرا 
مهین بازوی مهربان مرا

دریغت نیامد زبالای او 
ازآن برزوبازوی زیبای او

شه پاکدل خسرو هوشمند 
پناهندگان را نگیرد به بند

پناهنده کشتن در آیین نبود 
درآیین شاهان پیشین نبود

جهان گرترا داد شاهنشهـی 
مـرا نـیـز داده فـــروفــرّهی

سپهر برین داده یکسان شکوه 
به فیروزه کاخ وبه فیروزه کوه

توگرمردی ای شاه، دشمن شکن
بشمشیرخود پشت دشمن شکن

زبیگانگان ملک پیشین ستان 
خراج از شه روم واز چین ستان

تراچرخ پیلان انبوه داد
شکوه مرا تکیه برکوه داد

زکهسار من کمترین بازها
زگردون شود بربه پروازها

غزالان من کار شیری کنند 
بشیران جنگی دلیری کنند

کنون ای شهنشاه آگاه باش 
سپاه مرا چشم برراه باش

چوآهنگ خون برادر کنم 
سراپای غزنه بخون ترکنم

بآتش کشم ملک محمود را
بشویم بخون تخت مسعود را

نه غزنه بمانم نه کاخ بلند 
نه آن پرچم آسمانی پرند

شبستان فیروزه گلگون کنم
بناهای برجسته واژون کنم

جنگ جهانسوز وبهرام شاه از اثر طبع صدرالدین خطیب فوشنجی که (ربیعی ) تخلص داشته در کتاب کرت نامه سلاطین کرت آل شنسب بیان نموده که از ملاحظه تارریخ جلالی درینجا تحریر گردید در دیوان استادخلیلی هم دیده شده که شاید از ملاحظه تاریخ جلالی درج کتاب خود نموده باشد.

دوسیل خروشان بهم درشتاب
یکی سیل آتش یکی سیل آب

دوپرچم عیان چون دوسروبلند 
بدیبای گلگون به مشکین پرند

دو بــرق جـهـنــده بـهم در ستیز 
یکی آتش افشان یکی شعله ریز

برون جسته از دیدگان دوشاه 
دو دارای دولت دو دارای گاه

شه غزنه بهرامشاه دلیر 
برآراسته تن بکردارشیر

بسر برنهاده فروزنده تاج 
زهر گوهرش کشوری را خراج

همان تاج محمود گیتی ستان 
شه شرق فرمان روای جهان

جهان سوز سلطان جنگ آزما 
چوتند اژدهای سـتــاده بـجـــا

به گلگون قبا پیکر آراسته 
به بیجاده گون جامه پیراسته

هیون سرخ برسرخ ودیباج سرخ 
سرنیزه ودرت التاج سرخ

که گرخون روان گردداز پیکرش 
نیفتد بر آن دیده لشکری

شتابنده اسپان صحرا نورد 
بگردون گردان برافشانده گرد

زگردسواران شده ناپدید
سپهر فروزان وروزسپید

فضا چون یکی خیمۀ قیره گون 
بدامان اوبرشده نقش خون

نهیب جوانان چوغرنده رود 
گهی از فراز وگهی از فرود

یکی بانگ میزدهان ای سپاه 
نـگـهـدار آئین تـیـغ وکــلاه

شتابی که سیلاب خاراگذار
زهم بشکند پایۀ این حصار

دریـغـا کـه ایـوان محمود را 
سر او پـرده گـاه مـسعـود را

دلیران غوری بخون ترکنند 
همان کاخ باخاک همسر کنند

یکی می خروشید چون تند شیر 
که هان ای سران ای سپاه دلیر

بخون سپهداربرنای خویش 
بجنبید یکباره از جای خویش

به بنیاد دشمن شکست آورید 
سرچیره دستان بدست آورید

سلطان علا و الدین در سال 544 هجری وارد غزنه گردید.
چون یمین الدوله بهرام شاه را عزیمت سلطان علاو الدین معلوم شد ، لشکر از غزنین و هند مهیا و مرتب گردانید و به بلاد گرم سیر از رخ و تگین آباد روی به طرف زمین داور آورد . سلطان علاو الدین و لشکر قیامت اثر او هم قریب به زمینداور رسیدند ، بهرام شاه رسولان خود را نزد سلطان علاوالدین فرستاد که باز گردد و به ملک اسلاف خود قرار گیرد که ترا طاقت و مقاومت حشم من نباشد که من پیل می آورم ، چون رسولان بخدمت سلطان علاو الدین آمده و خدمت رسالت بجا کردند ، سلطان علاو الدین جواب داد که اگر تو پیل می آوری من خرمیل می آورم مگر تورا نصرت نباشد ، زیرا برادران مرا بیموجب هلاک نمودی ومن هیچ کس از تو هلاک نکرده ام ، مگر نشنیدی که حق تعالی می فرماید(ومن قتل مظلوما فقد جعلنا الولیه سطانا فالا یسرف فی قتل انه کان منصورا) چون رسولان مراجعت کردند هردو لشکر استعداد قتال ومصاف مهیا نمودند ، سلطان علاوالدین دو پهلوان خود که سران لشکر و مبارزان نامدار ممالک غور بودند بخواند و آن هردو را خرمیل نام بود ، یکی خرمیل سام حسین ، دوم خرمیل سام بنجی و هردو تن در شجاعت عدیل و نظیر نداشتند ، سلطان علاو الدین با ایشان گفت که بهرامشاه را چنین جواب داده ام و شما را امروز خدمت آنست که هر یک از شما یک پیل را بر زمین افگند ، هردو پهلوان زمین ادب را بوسیده باز گشتند چون مصاف قایم شد و هردو لشکر روبرو گردید، در وقت مصاف هردو پهلوان پیاده گردیده و دامن های زره را در میان باز نمودند وبه مصاف در آمدند ، چون پیلان بهرام شاهی حمله آوردند هریک ازان هردو پهلوان دویده و در زیر برگستوان پیل ها در رفتند و به دشنه شکم پیل بردریدند ، خرمیل سام بنجی در زیر پای پیل بماند و پیل بالای او افتاد ، او با پیل هلاک شد و خرمیل سام حسین و به سلامت بیرون شد چون مصاف راست شد، سلطان علاو الدین فرمود تا قبای اطلس معدنی برایش حاضر آوردند ، در زیر زره بالای لباس ها پوشیده ، مقربان سوال کردند حکمت در پوشیدن آن چیست ، فرمود اگر تیر یا شمشیر یا نیزه اندامم را مجروح سازد بواسطه سرخی قبای سرخ خون معلوم نشود تا لشکر من دل شکسته نگردند . لشکر غور را ترتیبی بود که در روز جنگ پیاده چیزی میساختند از خام گاو و در هردو روی آن از پنبه و کرباس در کشیده بخیه میکردند و نام آن لباس (کاروه) است. چون پیاده گان غور آنرا بر کتف می نمودند سرتا پا پوشیده میشدند ، منهاج سراج گوید آنها چون صف زنند مانند دیوار باشند که هیچ سلاح از بسیاری پنبه بر آن کار نکند ، چون صف کاروه راست شد دولت شاه بن بهرام شاه بایک فوج سواران و پیل حمله کردند ، سلطان علاو الدین فرمود پیاده گان صف کاروه بگشایند تا دولت شاه و فوج او در آیند ، دولت شاه در بین صف در آمد . فوراً رخنهء صف را دیوار به بستند و دولت شاه و جمله فوج او را با پیل بکشتند ، سلطان علاو الدین لشکر بهرام شاه را در حالیکه روبه هزیمت نهاده و بشکسته بودند تعاقب نمود تا به موضع رسیدند که آنرا(جوش آب گرم) گویند که نزدیک تگین آباد است ، در آنجا بهرام شاه عطف نمود وبار دیگر مصاف را ساخته گشت و آنچه از لشکر او با وی جمع شده بودند دو مراتب صف راست نمودند ، بعد از مصاف بار دیگر بشکستند ورو به هزیمت نهادند و سلطان علاوالدین به قهر تعقب نمود ، بهرام شاه سوم مراتب نیز آماده مصاف گشت وبازهم بشکست ، سلطان علاوالدین شهر غزنین را بگرفت و تا هفت شبانه روز غزنین را آتش زد و بسوخت و مکابره فرمود و آنچه قبلا گفته بود که :

در آتش کشم ملک محمود را
بشویم بخون تخت مسعود را

بگفتار خویش جامهء عمل پوشید و فرموده بود که قبور امیر ناصر الدین سبکتگین، سلطان محمود و سلطان مسعود و سلطان ابراهیم را مزاحم نشوند بعد از آن امر کرد که دو صندوق مرتب کرده اجساد ملک الجبال و محمد سوری را برداشته ودر غور نقل دادند.
صفحات 353 طبقات ناصری و 212 روضته الصفا میگوید که : ثقات چنین روایت کرده اند که سلطان غیاث الدین و معزالدین هردو از یک مادر بودند و سلطان غیاث الدین سه سال از معز الدین بزرگتر بودو مادر ایشان دختر ملک بدرالدین گیلان بود هم از اصل بنجی نهاران و تخمهء شنسبیان ، چون پدر اوشان سلطان بهاو الدین سام در گیلان برحمت حق پیوست و سلطان علاو الدین بر تخت فیروز کوه نشست هردو برادرزاده خود را در قلعه وجیرستان محبوس کرد پس از آنکه سلطان علاوالدین از دنیا نقل کرد پسر او سلطان سیف الدین ایشان را رها کرد و مطلق العنان گردانید، غیاث الدین به موافقت سلطان سیف الدین در فیروز کوه بود و معزالدین در بامیان بخدمت عم خود ملک فخر الدین مسعود رفت، تا اینکه قضای آسمانی در رسید و سلطان سیف الدین از تخت حیات سلطانی به تختهء تابوت فانی نقل کرد ، به اتفاق عموم اکابر غورات سلطنت به غیاث الدین محمد سام قرار گرفت ، قبل از سلطنت لقب او شمس الدین بود و لقب برادرش شهاب الدین محمد سام بود و او بعد از فتوحات معز الدین شد. 
معز الدین هم از خدمت عم خود از بامیان مرخص گردیده در فیروز کوه آمد و از جانب برادر خود سر جاندار مقرر شد چون سر پراز فیروز کوه به جانب غور بیرون آوردند متمردان غور مخالفت آغاز نمودند وسپهسالار ابو العباس که در آن وقت نهایت در تمکین بود و خود ستائی داشت، متمردان غور التجا بدو کردند وهردو سلطان کین کشتن سلطان سیف الدین پسر عم خود سلطان علاو الدین را در خاطر نهفته داشتند وبا هم مشورت نموده یکی از ترکان خاص را مقرر کردند ، که چون ابو العباس کشته شد ، فتنه کم گردید و سلطان غیاث الدین قوت گرفت ، ملک فخرالدین مسعود کاکایش که در بامیان حکومت داشت و او برادر مهتر سلاطین هفتگانه بود و از آن هفت برادر تنها او باقی مانده بود طمع ملک غور و تخت فیروز کوه نمود ، از ملک علاو الدین قماچ سنجری و ملک تاج الدین یلدوز از هرات مدد طلبیده واز بامیان، بلخ و اطراف با لشکر گران رو به سوی فیروز کوه نهاد و بعضی از امرای غور نیز با ملک فخر الدین عم ایشان همراه بودند ، ملک فخر الدین مسعود میراث طلب تخت فیروزکوه بود او بیشتر روان شد و به تمکین می آمد ، ملک علاو الدین قماچ از راه غرجستان بالاآمد و ملک تاج الدین یلدوز ازراه هرات که نزدیکتر بود به طمع آنکه فتح فیروزکوه شاید بدست او باشد تعجیل نمود و هردو سلطان هم از غور با لشکر غیور و همراهان خود بر امده در موضع از مواضع بین غور و هرات با هم مقابل شدند دو نفر از مردان مبارز غور از بین لشکر بر آمده وبروی میدان از اسپ پیاده گردیدند و به خدمت سلطان غیاث الدین زمین ادب بوسیده اجازت گرفتند که ما هردو نفر لشکر هرات را بسنده و کفایتیم ، پس از حصول اجازه به چابکی تمام ، برق اسا سوار گردیده و شمشیر ها بر کشیده مرکب ها رابر انگیختند و چون باد پران و ابر دمان آواز میدادند که یلدوز کدام است ، ما او را می طلبیم ، در حالیکه تاج الدین یلدوز بسوار اسپ در زیر چتر خود ایستاده بود و انتظار داشت کدام یک از مبارزان لشکر او در مقابل مبارزان غور بیرون خواهد شد آن دو مبارز و مردان میدان را معلوم گردید ، یلدوز کدام است چون شیر غران و پیلان مست دیوانه وار و به صورت سر سام اور مستقیماً بر او حمله برده و بر ضرب شمشیر از بین همه مردم ملک یلدوز را از اسپ بر زمین افگنده وبه سرعت بر گشته در نزد سلطان آمده زمین ادب بوسه کردند ، چون لشکر هرات آن شجاعت و چابکدستی و جلادت و عیاری مبارزان غو را دیدند درهم شکستند و منهزم گشتند ، چون حق تعالی آن هردو سلطان را ظل رحمت خود گردانیده بود ، چنین یک فتح و نصرتی کرامت ایشان گردانید ، روز دیگر چند هزار سوار مبارز و کاردان نامزد کردند تا پیش روی لشکر قماج ملک بلخ رفتند ، ناگاه بر لشکر او شبخون زدند و او را نیز دستگیر نموده بکشتند و سر قماج را بخدمت هردو سلطان آوردند ، سلطان غیاث الدین امر فرمود سر علاو الدین قماج را در نیزه گرفته ذریعه سوار چابک به استقبال عم شان ملک فخرالدین که نزدیک به فیروکوه رسیده بود بردند و خود هم از عقب آنسوار حرکت کردند ، زمانیکه سوار سر قماچ را نزد ملک فخرالدین برد ملک عزیمت به مراجعت کرد ، سلطان غیاث الدین و سلطان معز الدین و سوار غور هم در رسیدند ودر حال دو سلطان پیاده گردیده عم خود را تعظیم نمودند و عرضه داشتند که خداوند را باز باید گشت و او را در لشکر خود باز آوردند و هردو برادر دست بر سینه بسته و با ادب در حضور عم خود بایستادند ازین وضع و حرکت آنها حیا و شرم و ندامت بر ملک فخر الدین غالب گردید ، ازین جهت بر آنها کلمات زشت و درشت گفته بر خواست و گفت شما برمن می خندید ، هردو برادر در خدمت عم خود عذر بسیار نمودند قبول نکرده حرکت نمود آنها تا یک منزل مشایعت کرده باز گشتند ، ملک غورات سلطان غیاث الدین را از اغیار پاک گردید ، سلطان غیاث الدین در ابتدای عنفوان جوانی به شکار میل و رغبت زیاد داشت در شهر زمینداور باغی ساخته بود که آنرا باغ ارم نامیده بودند. 
منهاج السراج جوزجانی جائیکه فتوحات سلطان بزرگ غور معز الدین را در هند شرح میدهد مینگارد: …. بعد از آن سلطان لشکر اسلام را مستعد نموده به طرف قلعه تبرهنده آمد و آن قلعه را فتح نمود به قاضی عبدالسلام نساوی تولکی سپرد و یکهزار و دویست مرد تولکی و غوری بدو داد مشروط بر اینکه مدت هشت ماه قلعه را نگهدارد ، تا سلطان از غزنین باز اید اما ((رای کهوله پهورا)) نزدیک آمده بود .سلطان پیش روی او رفت . چون به موضع (تراین) رسید جمله راجگان با ((رای کهوله)) بودند ، زمانیکه مصاف راست شد سلطان غازی نیزه بستد و بر پیلی که ((رای گوبند رای)) دهلی بر آن سوار بود ودر روی مصاف جرات میکرد ، حمله کرد . سلطان غازی که حیدر زمانی و رستم ثانی بود (گوبند رای ) را در نیزه بالای پیل بر دهان او چنان زد که دو دندان آن ملعون در دهان او فرورفت و هردو لب او چاک شد وآن ملعون با گرز گران از بالای پیل با بازوی سلطان زخم محکم زد…..

اگر به مطالعه شجاعت و شهامت غوریهای قدیم به طور جدی و همه جانبه به پردازیم از طاقت این مقاله و نوشته خارج میگردد. زیرا هر حرکت غوریهای قدیم در همه عرصه ها بیان از همت بلند ، شجاعت ، مردانگی ، دلاوری ، متانت ، علم پروری، رعیت نوازی ، دینداری ، ایمانداری، سعی ، تلاش و کوشش دارد در راه اعتلای دین مبین اسلام ، پیشرفت ، ترقی و تمدن بشری . کنون من درین میان درمانده ام که ما غوریهای امروزیا غوری نیستیم ویا غوریهای قدیم غوری نبودند. تاریخ به نوبه خود از همه خوبی های غوریهای قدیم حکایت دارد ، اما غوریهای امروزی حتی حق شهروندی خویش را حصول کرده نمی توانیم. قرنها میشود که در مظلومیت ، محرومیت و بیچاره گی به سر می بریم . حتی نمی توانیم روزی کنار بیایم ، اتحاد و اتفاق نمایم و صدای حق و عدالت خواهی مردم غور را بلند کنیم .
درین روزها که صدا و نوای انتخابات در سراسر کشور سایه افگنده با کمال تآسف باید بگویم که متنفذین غوری ما دسته، دسته به کابل آمده در زیر سایه گروپ های برق به ملاقات کاندیدهای مختلف رفته ، خواستار چند افغانی پول میشوند و بدون موجب به هر کس وعده رای مرد غور را میدهند . ای غوری عزیزم اگر شما به هرکس مراجعه نموده وبا دهان خویش پول طلب میکنید باز همرای چه آنرا می خورید؟ 
اهل سخن وادب گفته اند:

دست طمع که پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آب روی خویش

چندی پیش به بهانه اشتراک در لویه جرگه مشورتی تعداد از متنفذین غور برای اشتراک دعوت شده بودند ، تا جایکه معلوم گردید و از نوشته هم وطن جوانم دانشور مرادی(بهتر خواهد بود) نیز واضح میگردد بعد از ختم لویه جرگه به عوض اینکه به عنوان صاحب رسوخ های غور با غوری های کابل ، محصلین ملاقات داشته باشند تا روی پرابلم های محیطی بحث و تبادله افکار صورت گیرد، تمام دروازه های کاندیدان ریاست جمهوری را به نوبت تک تک کرده و خواستار پول و همکاری و کمک در کمپاین کاندیدان شدند. آیا این خود به نوع خود تکدی نیست؟ به هر صورت بعد ازینکه دوره ملاقاتها با کاندیدان به پایان رسید عازم شهر مزار شریف شدند تا با جناب عطا محمد نور نیز دیدار نمایند . غوری عزیز عطا محمد نور کاندید ریاست جمهوری نیست . پس چرا باعث تکلیف دیگران میشوید؟ به عوض این سر گردانی با غوریهای کابل ملاقت ها را ترتیب میدادید ،منحیث موسفید ، صاحب رسوخ، نماینده مردم غور مشکل غوریها رامطرح می ساختید ، راه حل و چاره ای برای درد بی درمان غوریهای فراموش شده جستجو می نمودید تا اجر خداوندی و ثواب اخروی هم حاصل میکردید. شکی نیست که بعد از ملاقات و طلب پول از جناب والی مزار راه ولایت دیگری را در پیش گیرید و چون در هرات نیز والی مقتدری بر سر کار است. 
هم وطنان عزیز غوریم ! شما منحیث صاحب نفوذان غور و محترمین در بین مردم به عوض این قدر گشت وگذار در دیار دیگران آن هم به یک مقصد نا معلوم و نا مشخص سر گردانید بهتر می بود تا در بین غوریها به سفر آغاز میکردید و معضله های بیهوده و مناقشات بی مفهوم ذات البینی غوریها را حل و فصل میکردید بهتر نبود سعی میکردیم تا به مشکلات ذیل نایل می آمدیم:

1- به قول دکتور محمد انورغوری نزاع مزخرف بین قوم باین وکرسیا را در تیوره حل میکردیم.
2- نزاع چندین ساله قوم چشتی و پهلان را در شهرک حل و فصل میکردیم .
3- خشونت های بین قوم زهءرضا و تایمنی های شهرک را مرفوع می نمودیم.
4- زخم ناسور بین قوم سردار خیل و بای بقه را حل میکردیم که تا کنون جان 315 انسان بیگناه را گرفته است . هم چنان ده ها معضله خورد وبزرگ دیگر که هرکدام آن به نوبت جان صدها انسان بیگناه را گرفته و صدها مادر بیچاره به غم نشسته ، صد ها طفل یتیم گشته ، صد ها خانم بیوه شده است. صد ها خانوار بیجا شده و سر گردان گشته اند.

ما غوریها هم شیر خانه ایم در بین خود می توانیم تا خصومت ها را به قرنها بکشانیم اما وقتیکه قرنها حق غوریها تلف است هیچ کار و اقدامی از دست ما سر نمی زند و هیچ تلاش صورت نمی گیرد تا به این منازعات مزخرف خاتمه داده شود. 
برادر عزیز غوریم اگر می خواهی به حقوق شهروندی خویش برسی ، به پول برسی ، به عزت برسی ، به احترام برسی باید متحدانه ، نرانه وار بعد از تحلیل همه جانبه ، منطقی و معقول وارد صحنه شده براستی و صداقت جانب یکی از کاندیدان را گرفته مانند یک غوری با غرور از مردم خویش دعوت کنید تا به شما به پیوندند و تلاش نمائید تا کاندید مورد نظر تان به پیروزی برسد ، مردانه وار حق غوریها را از ایشان بخواهید ، تا احترام و عزت تان حفظ گردد. به زبان ساده می نویسم به لحاظ خدا آبروی خوده ، گذشته خوده، قوم خوده و تمام مردمان سر زمین غور را به خاک یکسان نکیند. ازین روش های بی مزه دست بر دارید ، برای یکبار مانند غوریهای قدیم عمل کنید تا شمله غور و غوریها خدا ناخواسته ازین بیشتر به خاک سایده نشود.
درغور ضرب المثل است که میگویند(اسپ نر که به جوی یلا کنی یک طرفه می چره اما مادیان دوطرفه ) بیائید یکبار برای امتحان اسپ نر شویم و یک طرفه به چریم!
غوریهای قدیم دو نفر شان یک لشکرعظیم را بسنده و کفایت بود ، اما امروز با داشتن حدود یک ملیون نفوس و بیشتر از نیم ملیون رای مردمی در غور هنوز سرگردانیم و نمی دانیم چه کنیم و چطورازین نیروی انسانی که حق مشروع ما غوریها است استفاده بهینه نمایم . شاید در تاریخ کشورسلطان جنگ ازمای علاوالدین حسین غوری اولین کسی بود که حریف راطی سروده ای که از اثر طبع خودش بود، از عزم خویش مطلع ساخت تا آماده گردد و در آینده نگوید که نا گهان و بی خبر بر او حمله صورت گرفته است، چنانچه بهرام شاه با استفاده از شرایط سخت زمستان ، نا گهان برسلطان غور حمله ور گردید. چه میشود اگریکبار قبای سرخ لعلی به پوشیم و برای دفاع از حق مردم مظلوم غور به پا بر خیزیم و تا هنگامی ادامه بدهیم که مردم غور به حقوق طبیعی، شهروندی و مدنی خویش نایل آیند. بیائید برای یکبار خرمیل سام حسین و خرمیل سام بنجی شویم و برای دفاع از حق خود و شهروندان غوری خویش بر خیزم ، ضرور نیست که با دشنه شکمی کسی را بر دریم ، بلکه با رای خویش خود را به حق طبیعی خویش برسانیم . 
راست گفته اند که از آتش خاکستر می ماند ، اما نمی دانم که از غوریهای قدیم چه مانده است ، ما خو حتی گردی هم نشدیم. ازین بیشترآبرو ریزی هم خوب نیست ، بیائید تا دست بدست هم دهیم و با یک صدا ونوا از حق مردم مظلوم غور دفاع کنیم تا نزد خدا و رسول بر حق آن و هم چنان نزد مردم غور دین فرزندی خویش را ادا نمایم . به هر در ودروازه ایستاد شدن و برای خود چند روپیه مبلغ ناچیز خواستن مشکل را حل نمیکند،به خاطر داشته باشید که با اخذ سه یا چهار هزار افغانی نه خانه خودتان ونه هم خانه مردم غور آباد میگردد. از یاد نبرید که مروارید را آبیش است. هرچیزجمع میشود، مگر آبرو اگر خدا ناخواسته ریخت واپس دوباره جمع نمیگردد.
گاهی یک حرکت تکتیکی کوچک سبب شکست یک استراتیژی بزرگ میشود . ما وشما تجربه بیشتر ازچهار دهه را داریم و درین چهل سال مطلقا در بحران و فاجعه به سر برده ایم . راه حل مشکل ما غوری ها به باورمن درین امر نهفته است که ما باید درین لحظات تاریخی و سر نوشت سازکشوراز یک سکو حرکت کنیم تا به هدف ومقصد برسیم درغیرآن وضع به همان منوال ادامه خواهد یافت که درطی حدود سه قرن گذشته سپری گردیده است.

 

با عرض حرمت.

21/9/1392
شهر کابل .
 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.