آرشیف
آنگه که شهدخت، رسم خرام کاشتن آموخت
هنگامی که شاهدخت امیر کعب قزداری، با گهواره وداع گفت وآمادۀ آن گشت تا رسم خرام کاشتن به روی زمین فرا گیرد، در این کار، نیاز داشت از لطف بیدریغ مادر عزیز مدد بگیرد و دایۀ کار آزموده و همواره مراقبش را به یاری فرا خواند. همین بود که گاهی مادر و زمانی دایه:
"دستش بگرفت و پا به پا برد
تا شیوۀ راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف در زبانش
الفاظ نهاد و گفتن آموخت"
آنچه که شگفتی انگیخت این بود که دیده شد، رابعه بر خلاف بسیاری از نوباوگانی که به سن و سال وی قرار داشتند، به فرا گرفتن سخن و خرام کاشتن روی آورد و این امر سبب شد تحسین همگان را نسبت به خود برانگیزد و او را مصداق این شعر سعدی شیرین سخن بسازد:
"ماه چنین کس ندید خوشسخن و خوشخرام
ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام "
کاری که نظارۀ آن باعث دو چندان شدن خوشی اهل خانه، به خصوص والدین گرامی اش میشد.
پدر همین که دید دختر، برای کاپی کردن سخنان دیگران نسبت به هر کودکی که تا کنون دیده بود، از استعداد خداداد فوق العاده ای برخور میباشد، به فکر آن شد تا آیه مبارکۀ "و ان یکاد الذین…" را بر سر دختر مه پیکر خود برخواند تا او از چشم زخم این و آن در امان ماند.
متصدیان امور تربیت او، گام به گام مراقبت حال و نشست و برخاستش بودند و دایۀ خاص، با تمام هوش و حواس:
"ملکزاده را در خرام و خورش
همی داد چون جان خود پرورش"
همین که نوباوه شیرین کار، پای رفتار به ششمین پلۀ زندگی نهاد، اهل خانه ترجیح دادند چلچراغ های دروسی از مبادی علم را در برابرش برافروزند و دروازۀ امید های بهتری را نسبت به آینده های درخشانش برافرازند.
تیزهوشی و نیروی حافظۀ او، برای اهل دودمان، به خصوص پدرعلم پرور و آینده نگرِ آن، امید فراوان آفرید. لذا در صدد شد با تمام توان، همراه با مهر و محبت سرشار به تربیه بهتر و آیندۀ درخشان او، توجه معطوف دارد؛ رابعه نیز به شنیدن و به حافظه سپردن هرچه متعلق به آموزش و پرورش میشد، نسبت به هر کودک هم سن و سال، رغبت و علاقه نشان می داد و جمله به جمله آنها را به حافظه میسپرد.
امیر کعب قزداری، به دلیل انبوه گرفتاری از ناحیه رعیتداری و حکومتداری، که گه گاه به سفرهای طولانیمدت به مناطق مختلفی از قلمرو تحت حاکمیتش مبادرت میکرد، بدین باور شده بود که برای آموزش بِهتر و رسیدهگی هرچه بیشتر به هدف تربیۀ دختر زیبا، نیاز به گماردن معلمانی مجرب و دلسوز است که پس از فکری لازم در این باره، از شهر تنی چند از اهل علم موقر بلخ باستانی را در کار تعلیم و تربیه جگرگوشه موظف ساخت. معلمان استخدام شده، برنامه های منظم و فوق العاده ای را به همین منظور روی دست گرفتند و برای به برگ و بار نشستن این نو نهال و شگوفائی قریحۀ وی، از هیچ تلاش دلسوزانه مضایقه نمیکردند.
امیر، به سبب عنایت ویژه ای که به این دختر ناز پرور داشت، هرگونه امکانات و سهولت هایی را در جهت ارتقای تعلیم و دانش او مساعد ساخته بود و گاهی خود نیز- خصوصاً در فرصت هایی که از دغدغه های امور مربوط به دفتر و لشکر فارغ میشد- سراغ گوشه جگرش را میگرفت، ضمن اینکه از پیشرفت برنامه های تعلیمی اش کسب آگهی مینمود، درس هایی را که وی از نزد آموزگاران فرامیگرفت، با او تکرار میکرد، و بسا خود نیز به یاد دادن چیزهای تازه و دلچسپی که گاهی با گفتن بعضی از داستان های حماسی همراه بود، با حوصلهمندی مبادرت میورزید و زمینه را برای مزید علاقمندی کودک برای فراگیری دانش و هنر، فراهم میساخت.
هرچه از عمر جهان گذران میگذرید، پدر در سیمای تابناک رابعه، درخشش بیشتری میدید، همزمان به گونۀ وصف انگیزی، سایۀ مهر و محبت خود را بر سر وی میگسترید و مرغ خیال را همواره برسر او، برای بالافشانی فرامیخواند . شهدخت، با استعداد سرشاری که از آن برخوردار بود، قریحۀ خویش را تنها در آموزش دروس یومیه متبارز نساخت، بل کوشید تا استعداد های نهفته در اندیشه اش را نیز به نمایش بگذارد. گاهی با مداد دست داشته اش به تصویر مناظری میپرداخت، مناظری از درختان شگوفهبار، کوههای بلند، اسبان قوی هیکل و دریا ها و دریاچه ها و گاهی هم سپاهیای که شمشیر درکف آماده پیکار دیده میشد و…! حینی که آغازین تجربه های نقاشی اش از نظر استادان و از جمله فرمانروای بلخ میگذشتند، همه هنر آفرینی او را مورد ستایش قرار میدادند، دیری نگذشت تصاویری توسط وی ارائه شد که هر بیننده را به شگفتی عمیق فرو برد؛ طوری که باور نمیکردند چنین نقاشی های زیبا، آفریدۀ دستان ظریف دختری باشد که تازه به مشق کردن آنها میپرداخت.
امیر، آنگاه در صدد شد تا وسایل بیشتری جهت ارائۀ تصاویر و نقاشی ها را از دور و نزدیک برایش مهیا کند و نمونههایی از بهترین تصاویر نقاشان نامدار را، در برابر پول هنگفت خریداری و به اختیار دختر عزیز خود قرار دهد تا با الهام از آنها دست به آفرنیش های بیشتری بزند. همان گونه که تصور میرفت، او توانست به وسیله ممارست و مشق و تمرین بیشتر، از بسا نقاشان شناخته بلخ جلو بیفتد و این هنر بزرگ او نیز به گونه جمال دلفریبش زبانزد خاص وعام شود.
پس از آن، هر زمانی که دختر از کار پرداز تصویری فارغ میشد، پیشتر از همه در برابر دید پدر هنرپرور خود قرار میداد، آنگاه امیر با شوق و خوشحالی زیاد، عزیز دلش را به آغوش میکشید و گلبوسه های محبت بر سرموهای بلند و مواجش نثار میکرد. گاهی با دیدن بعضی از تصاویر، حرف و حدیث شوخیآمیزی میان آن دو تبادله میشد و آندم قهقهۀ خنده در فضا میپیچید و امیر از نظاره چنین صحنهها، از لذت و طرب پُر میشد و به سان باغ میشگفت و سخنان دلنشین خود را با دعای درازی عمر و درخشش بیشتر دختر به پایان میرساند.
سالی چند به همین گونه سپری گردید، رابعه اکنون نهالی شده بود برومند با شاخه هایی مملو از شگوفه، نهالی که با گذشت ده بهار زندگی ازآن، با زیبایی خاصی جلوه میافروخت. دختر چندان قشنگ و فریبا شده بود که دل هر نظاره گری را میستاند و هرکی را برای تماشای جمال خود فرا میخواند.
رابعه در آن روزگار و در شکن لیل و نهار، طوری تصور میکرد که شاید هیچ کسی در خوشبختی و بهرهمندی از نعمت سعادت و آرامش به پایۀ او نرسد. تا آن زمان شرایط زندگی برای او یقیناً به همینگونه بود. اما او چه می دانست گردش چرخ روزگار و شادمانی های او، همیشه و به یک منوال نیست، بل گاهی اتفاق می افتد در دل باغ خرمی، صاعقه ای بر افتد و خرمن گلهای طرب را به دمی به آتش کشد، و یا وزش صرصر حادثه ای سهمناک، سبزه های شاداب خاطرجمعی را، به یک چشم برهم زدن، پَرپَرکند؛ که دریغا چنین شد. (ادامه دارد)
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور