آرشیف

2015-12-26

صدیق رهپو طرزی

شاد باش هــــا! شاد باش هـــــــا !

لحظه های فرارسی عید زاد روز عیسا، پسر مریم ٫٫ باکره ،، را به تمام باورمندان این جشن، در سراسر جهان و حتا آنانی که در ماهواره های بررسیگرانه، دور زمین می گردند، در خط اصل های رواداری به باور دیگران، شاد باش می گویم.
نگاهی به ریشه
این امر روشن هست که کسانی که دیدگاه و برداشت های خویش را برای آفرینش نظم جدید در خط باور هایی پس از موسا، سر و سامان دادند و به نام عیسا، پسر مریم که او را به باکره گی، برداشته بودند، سکه زدند، در آغاز مانند همه گروه هایی با فکر جدید همراه اند، به شدت در اقلیت به سر می بردند.
اینان برای این که از گزند، کهنه گرایان و بارومندان به ٫٫ ده فرمان موسا ،، به امان بمانند، در تکوی های تیره و تاریک، که با چراغ های موشکی نور کمرنگی پخش می کردند و این امر فضای ٫٫ روحانی ،، به میان می آورد، به نیایش سخنانی که بر آن ها مُهر آیه یی زده بودند، می پرداختند.
این ترس و واهمه، از گسترش دیدگاه های شان جلوگیری می نمود.
حال و وضع تا زمانی دوام نمود که امپراتور روم، در سدهٔ چارم، به این باور روی آورد.
از آن پس، باورها و آیین هایی که در تکوی های سرد، نمی و تیره صدا می نمودند، نا گهان فضای یک امپراتوری را نصیب شدند و بعد، این باورها، به دین رسمی و سیاسی بدل شد.
در همان آوان، کشیشان که اکنون شمشیر قدرت آنان را همراهی می نمود، برای این که اثر این باورها را نیرومند تر بسازند، در جستجوی آن شدند که روزی را به نام ٫٫ زاد روز ،، عیسای اسطوره یی، سکه بزنند.
این باورمندان به دشوار بزرگی رو به رو شدند.
این مانع بزرگ یا سد سکندر، را باورمندان خورشید یا میترا باوری، می ساختند.
واژهٔ میترا که در ریگویدا و اوستا، این دو زبانی که می توان آنان را خواهران سکه یی خواند، با گویش های گونه گون آمده هست.
این واژه و بارو به آن، آرام آرام در آسیای کوچک ( ترکیهٔ کنونی یا روم شرقی ) گسترش یافت و بعد در چهره های گونه گونِ اسطوره های یونانی حلول نمود. از این رو، معنا های مختلف را بر دوش کشید، از گونه، دوست، پیوندگر، همیار و حتا قرار داد.
در روم باستان از سدهٔ اول تا سدهٔ چارم، باورمندانش در سراسر این امپراتوری یا شاهنشاهی، حضور سنگینی داشتند.
در خط همین باور، شام ۲۱ دسامبر برابر به سی قوس، چون خورشید در درازای سال، دیرترین مدت را در محاق، تاریکی و سیاهی به سر می برد، باورمندان، تمام شب را از اندوه زیاد به ناله و فغان سر می دادند و برآمدش را می خواستند. این شب تیره و تار در فرهنگ ما به نام ٫٫ شب یلدا ،، خوانده می شود.
شاعری در زمینه سروده هست:
٫٫ از خدا وصل یار می خواهم
درشب قوس و روز جوزایی،،
اینان تا سپیدهّ سحر چشم به راه ٫٫ برآمد ،، آفتاب می دوختند.
آن گاه در سحرگاه، با ٫٫ دمیدن ،، خورشید، که دیگر از چنگ سیاهی رهایی می یافت، و با گذشت هر روز، پُرنور تر می گردید و مدت بیشتری حضور می داشت، به جشن و شادی دست می زدند.
روحانیان باور عیسایی، پس از کنکاش فراوان ـ چون نمی توانستند ـ این مراسم را که در ژرف ترین گوشه های ذهن مردم و حتا ناخودآگاه اجتماعی شان رسوب نموده بود، با فرمانی از میان بردارند، به این نتیجه دست یافتند که این زمان را به نام زاد روز عیسا، سکه بزنند.
پس از آن با فرمان امپراتور و شمشیر قدرت، آرام آرام این روز جای تولد ٫٫ خورشید ،، را گرفت.
این امر با باورهای کورکورانه تا آغاز سدهٔ پانزدهم که خورشید تفکر روشنگرانه، و دستآورد های دانش ستاره شناسی، بار دیگر به دیدگاه های فلسفی و خردگرایانهٔ یونان زیر نام ٫٫ نوگرایی ،، روی آوردند، دوام یافت.
از آن پس، بررسی ها و کاوش های گونه گون دانشی ـ همراه با حضور این باور در وجدان پنهانی جامعه ـ از این امر اسطوره زدایی نمودند، و خورشید راستی و حقیقت بار دیگر تابید.
در پایان این نوشتهٔ کوتاه سروده یی را از جلال الدین محمد بلخی را می آورم:
٫٫ نی شبم، نی شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو، غلام آفتابم، همه از آفتاب گویم.،،

صدیق رهپو طرزی
شهر گُت تینگن، جرمنی
۲۴ دسامبر ۲۰۱۵، ساعت ۱۳:۲۰.