آرشیف

2021-10-10

عثمان نجیب

شادروان ببرک کارمل: این مسعود که شما از وی یاد می کنید، کیست؟
من به شخصه تاریخ را بسیار دوست دارم. آئینه‌یی که نه آئین ها غبار آلودش می توانند و‌ نه قدرت ها از قدرت نمایی حقیقی اش کاسته می‌توانند.‌ نه شاهی تاریخ را دگرگون کرده می تواند ‌و‌ نه گدایی از گرسنه‌گی خود را سیرایی می‌تواند. تاریخ را می‌توان به دل خود ‌و به زر و‌ زور خود نوشت. اما پایایی قدرت مانور تاریخ چنان است که نه می خواهد آئینه‌یی در دست دروغ سازان زمانه ها باشد. بشر غیر از اصل قرآن که از سوی خدا نازل شد و غیر از انجیل حقیقی کلام خدا، زبور حقیقی کلام خدا و تورات حقیقی کلام خدا و صحف ابراهیم و‌ موسا کلام های حقیقی خدا و حدیث رسول خدا، دیگر هر چی تاریخ داشته و‌ نوشته همه دروغ بوده کما این که تاریخ نگاران غیر وابسته و مستقلی هم وجود داشته اند، اما اصدار حکم حقیقت و غلط تاریخ حتا تاریخ هایی از سلسله های هخامنشی، ساسانی ها، ابن بطوطه، ناصر خسرو قبادیانی، هرودت، طبری و بیهقی و در کشور ما کاتب هزاره، غبار،‌ فرهنگ و‌ ده ها تای دیگر از نگارنده های تاریخ احمدشاهی تا تاج التواریخ و‌ سراج التواریخ و جغرافیای افغان نام های گوناگون اندیش‌مندان زیادی بوده اند که جدا از ملاحظات و حلاجی های محتوایی قوت مانور ذهنی و حک رنگ نی و رنگ و پَر و قلم روی کاغذ، اراسته‌‌گی و شیوا نویسی نگارنده های آن هیچ‌گاه انکار شده نه می تواند. تعدد مجلدات کهن نگاری یا کهنه نویسی و باستان نگری مطرح و‌ مطمح نظر نیست. روش ‌و کاربرد واژه و شیوا نویسی و چنگ انداز دل نویسی بسیار مهم است که اکثر تاریخ نویسان از گذشته تا حال به آن پرداخته اند.
دیدگاه شخصی من به حیث یک رهرو نادان این راه که رفتن به جاده‌ی آن را بسیار دوست دارم چیزی دیگری‌ست و آن این که روایت ‌ها پرداخت های نوشتاری در هرگونه‌یی که باشند روح زنده‌ی رمان گونه حقیقی به آنان داده شود تا روح از قالب های انجمادی تنها روایت تهی کنند و تیر های نشانه گیری شان فقط بدون دلیل و تعلل ذهن خواننده‌ی پرخاش‌گر و زیبا‌نگر باشد. طیف وسیع خواننده های متون تاریخی و‌ کهنی افراد عادی اجتماع نیستند. برای آنان درک محتوایی و حتا داوری محتوایی کم‌تر از پنج دقیقه را نه می گیرد تا سر و آخر محتوا را دیده و حکم بر متن درون کتاب یا تاریخ یا داستان و یا حتا یک نامه‌‌ی عادی صادر‌کنند و دغدغه های ترواشی افکار را پایان دهند. آن ایام کار هایی که ما داشتیم و در دهه‌ی شصت بسیار متبلور بود، زیبا نویسان، بِه نویسان،‌ درست نویسان و عالی نویسان زیادی بودند که رفته های شان را خدا رحمت کند و زنده ها را عمر طولانی نصیب گرداند. نجیب ساکب،‌ اسماعیل فروغی،‌ یوسف هیواد دوست البته هیواد دوست همان زمان، حمید هامی، حضرت وهریز، قهار عاصی، رزاق مأمون سپوژمۍ زریاب، وحید صمد‌زی، یاسین خموش، خالده فروغ، ر‌وښان و ده ها تای دیگر اعم از داستان پردازان و سرودگران دیروز کمی از کهن سال‌تر یا کمی از ما جوان سال‌تر و یا هم‌سالان ما بودند. در مورد بزرگان سخن و ادب که از لحاظ سن و سال و بصیرت و‌ دانی مقدم‌تر ها و و بزرگ‌تر ها گفتاری نه می توانم، چون هم دور از ادب است و هم در ید صلاحیت و خِرَدِ ما نیست که استادان عزیز ما اند، در این قافله نادان ترینی که تاکنون وامانده است منی حقیر و فقیر ‌و سراپا تقصیر هستم.
در میانه های دهه‌ی شصت که اوج اعتلای کلتوری و فرهنگی کشور بود، هرنگارنده چنان با دقت می نوشت و‌ چنان عالی می نوشت که به قول مولانا مپرس. آن امر دو تا عامل داشت: یکی توجه به خود آموزی و خود رسانی و دوم هراس اخلاقی از محیط و‌ ماحول به خصوص حربه‌ی نقد.
تناسب کار نگارنده ها با روش کار خواننده ها یا گوینده ها یک سان نه بود، گوینده های های آگاه داشتیم بدون تفکیک حس جنسیت. همه به نوعی با تو کنار میامدند و از خطای تو می‌‌گذشتند، مثل عبدالله فهیم یا وهاب شادان یا استاد مرحوم همراز صاحب یا سهیلای حسرت نظیمی یا غورځنگ صاحب، یا ظاهر طوطاخیل یا فریده پکتین با ذکیه‌ کهزاد… اما شمار دیگری بسیار سخت گیر بودند…مثل حامد نوری،‌ صدیقه‌ ظفر،‌ استاد مستعان که افتخار شاگردی شان در مکتب را هم داشتم، مینه بکتاش دیروز نه امروز، فوزیه میترا و نبیله همایون. اینان تا قانع نه می شدند زور فلک هم بر شان نه می رسید و متن را خواندن چی که نگاهی هم به آن نه داشتند. منی نادان بیشتر با فوزیه و نبیله درگیر برنامه‌یی خوشایند و دوستانه بودم چون بیشترین سیاهه های من را همین دو نفر و بیشتر فوزیه میترا میخواندند. وقتی متن را برای فوزیه می دادی … تا به خود می آمدی ده تا نقد در یک صفحه
می داشت و پیش رویت قرار می داد… که برایش قناعت بدهی یا قبول کنی که غلط نوشتی باید آدم واری بنویسی و بر عکس نبیله هر متنی را که برایش می دادی ابتدا فقط اخیر متن را میخواند و بعد از مبداء شروع می‌کرد، دلیل اش هم منطقی بود..‌.می‌گفت وزن و ارزش هر نامه و‌ نوشته و متن از اخیر و‌ جملات اختتامیه فهمیده می شود.
آغاز طویل سخن برای آن بود که امروز برای نوشتن یک مقاله پیرامون شخصیت ملی اندیشی و عقلانیت، تاریخی و سیاسی و پارتیزانی و مدیریتی مسعود در بیست‌و‌مین سال یاد شهادت او چیزی بنویسم. به مسعودی که راستی ‌بود ‌و منی که چپی استم. اما نه می‌دانم کدام مورد نامرئی من او و حالا من پسرش را در نقطه های تلاقی قرار می‌دهد. در حالی که هیچ فشاری هم نیست تا حتمی با این دو روحاً نزدیک باشم و ثبوت های فروانی هم دارم که انشاءالله اگر حیات باقی بود در یک کتابی منتشر خواهند شد چون به لطف دوستان گرامی ما از سال ها پیش در تارنما های برون مرزی انبار شده اند. از مواردی در لابلای ذهن من که بای‌گانی و بُن‌گاه نادانی است یادم آمد که آن زمان شادروان ببرک کارمل باریکی مصاحبه‌ی سه ساعته‌یی، گپ هایی به پاسخ خبرنگار و گماشته‌ شده به تاریخ چهارم جون ۱۹۸۴ در مورد مسعود قهرمان ملی داشتند که بعد ها و در هشتم جون۲۱۰۷ توسط کدام هموطن ما دریافت و ترجمه شده است.دست به کار شدم و همه را پیدا کردم تا به خواننده‌ی با بصیرت عرض کنم که هر کلامی تاریخ است، هر نبشته‌یی تاریخ است، هر سخن ‌و هر حرفی که از دهان‌ بیرون شد تاریخ است و ضرور نیست تا همه چیز قطور و چند صد صفحه یی یا مجلدی باشد.
فرق بین آدمیت کارمل و رهبر طالبان در عملیات به پنجشیر ؟
بحث سه ساعته‌ بانو پاتریشیا سیتهی جالب بوده و به خصوص آن بخش مصاحبه که ادعا شد بعد ها منبع معتبر اتمای غرب بالای مجاهدین آن زمان شد. من در مورد خطاهای محاسباتی انجام چنان مصاحبه فردا پس فردا خواهم پرداخت اگر حیات باقی بود و مجال صحی هم داشتم.
خبرنگار که از خواندن برگردان گزارش اش در ک می کند آدم ساده‌‌یی نه بوده و با تعرض متوالی پرسش ها فکر میکند می تواند خاطر جمع گردد. او پیرامون پنجشیر در مورد احمدشاه مسعود ‌و جنگ پنجشیر می پرسد:
«…از عملیات پنجشیر چه میگویید؟ اگر خطر اینهمه ناچیز باشد، چرا برای نابود کردنش نیاز داشتید به فرستادن آنگونه قوای مسلح فوق العاده بزرگ؟…»
شادروان ببرک کارمل چنین پاسخ می دهند:
«…‌ما در افغانستان قدرت آتش گشایی کافی برای ذوب کردن کوهها داریم، ولی نمیخواهیم چنان کنیم… زیرا هم‌چو عملیات باعث مرگ مردمان بیگناه گردد… عملیات مختصر ما در پنجشیر “ پرابلم” آنجا را به طور کامل سرکوب کرد. پنجشیر به حالت عادی بر گشته…است…»
خبرنگار رها کردنی نیست و در ادامه باز چنین می پرسد:
«… آیا گروه چریکی به رهبری مسعود را نابود ساخته اید؟ مسعو مرده است یا زنده؟ …
پاسخ شادروان ببرک کارمل با کمی عصبیت مزاج فی الفور…:
این مسعود که شما از وی یاد می کنید، کیست؟
…نمی دانم زنده است یا مُرده و ‌پروایش را هم ندارم. موضوع پنجشیر حل شده است.
در بخش بعدی که ختم همه مقاله است جمع بندی دیدگاه خود را دقیق ارایه می کنم …‌که اگر شادروان ببرک کارمل رهبر گرامی و عزیز ما زنده می بودند هم همین دیدگاه را رد می کردند… ادام دارد….
هجوم به پنجشیر و تفاوت دیروز با امروز!
بخش دوم
نوشته‌ی محمد عثمان نجیب
خبرنگار قنچخ می خواهد چیزی به دست بیاورد که با دستان پُر بر گردد و فردا ادعای مؤفقیت کند. اهل خِرَد و آگاه می دانند که گاهی همه خبرنگاران و‌ ژورنالیستان در تمام انواع ارگان های رسانه‌یی خبرنگار واقعی نیستند، یعنی برخی ها از سازمان های استخباراتی و جاسوسی در نقاب خبرنگار حضور پیدا می‌کنند و این گروه در حالات بسیار نادر خود شان را به مقامات نزدیک می‌سازند و یا نزدیک ساخته هم می‌شوند. نفوذ چنان افراد برای کسب اطلاعات از رده های پائینی نظام های سیاسی و عام مردم بسیار ساده است. به هر حال هر کاری که انجام بدهند باالاخره در ظاهر امر یک بخشی از تاریخ را از خود به جا می گذارند.
خبرنگار از شادروان ببرک کارمل می پرسند که خطر جنگ های جنگی چریکی را چقدر جدی گرفته بودند …و یا دولت از کنترل شهر ها بیرون نه شده…و ولایات در دشت شورشیان بوده است…
رهبر خردمند ما در آن زمان پاسخی می‌دهند که از انتظار خبرنگار دور بود:
« … واقعیت تاریخی چنان است که این جا به خاطر ساحات کوهستانی و‌ دره های تنگ و نا هموار ملاکان فیودال زمام امور مناطق ‌و‌ مردم – بدون تأمین رابطه با مقامات حاکمیت مرکزی- در اختیار داشته اند. در گوشه های دور افتاده حتا امروز هم وضع بر همان منوال است ولی ما کنترل مؤثر اوضاع را تاسطح ولسوالی ها در دست داشته و به جرگه های محلی قدرت زیاد داده ایم، البته باند های درنده‌یی از سوی مرتجعینِ لمیده در پاکستان تحریک می‌شوند، مداخلات نفوذی شان را پیش می‌برند و ما عکس العمل نشان می دهیم.
ببینید آن‌‌گاه و‌ در آن جا که جهان دو قطبی وجود داشت ‌و‌ اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی و بلاک مقتدر شرق در حمایت از نظام آماده بودند و به قول کارمل صاحب با آتش توپ‌خانه‌یی می‌توانستند کوه ها ذوب کنند، اما نه کردند. رئیس مقتدر دولت سرقوماندان اعلای قوای مسلح نیرومند صریح و راست و‌ متواضعانه فرموده بودند که پیچاپیچی دره ها، دوری فاصله ها مانع رسیدن دولت به آن جا ها اند…‌‌‌و‌ جرگه های محلی حق تصمیم گیری در مورد هر نوع برنامه‌ی زنده‌گی مردم مطابق نیاز مردم را داشتند.
تفاوت امروز چیست؟
گروه متحجری باز هم پرورده‌ی دامان پاکستان پس از حمله‌ی پهبادی مستقیم و مرگبار پاکستان بر ولایت پنجشیر فقط مسیر جاده های عمومی را به دست دارند… آن هم به قیمت ویرانی شهرستان ها و ده‌کده های پنجشیر و‌ گذشتن از جسد های همه مرد و زن ‌و طفل و جوان و کهن سال.
اما مثل یهود.‌ کفار اهل مکه، مثل خوارج بر علیه ملت ما در آن گوشه‌ی کشور تعزیرات وضع و تحریم های غیر انسانی را بر ایشان وضع کرده است. و بخشی از ملت ما را گروگان گرفته به کوچ اجباری وا می‌دارند. جهان غرب و شرق شمال و‌ جنوب همه مُرده و‌ کسی خیالی هم نه دارد. همین جهان بدبخت همان زمان هم نیش هایی داشتند زننده و زهرآگین‌تر از زهر عقرب ‌فقط در پی دسیسه برای کسب اهداف شان و‌ دستیابی بی پروا به خواست های شان است. به آن ها مهم نیست که مسلمانان و انسان ها چی گونه زجر می کشند و یا زجر می دهند شان… زجری که امروز مردم پنجشیر می‌کشند، جان‌کاه تر از آن است مسلمانان در صدر اسلام می کشیدند… آن‌گاه کفار مکه مسلمانان را تحریم کرده بودند، اما با آن هم وابسته‌گان شان و سایر مسلمانان به هر طریقی می بود کمک های شان را به مسلمانان می رسانیدند. اما در پنجشیر مسلمان خود ما هموطن پنجشیری و اموک و اموک بچه های خود ما دست با پاکستان و طالبان دست ساخت پاکستان و جهان یکی کرده، خودی ها را خنجر می زنند… روایاتی که از جنایات جنرال جرأت و یا دیگران در پنجشیر مخابره می شود، مو را در بدن ها ایستاده می‌کنند…از طالب پاکستانی و از طالب کرزی غنی چی گله است…؟ ما به کجا روانیم و چرا قدرت طلبی از هریک ما یک هیولای وحشی ساخته است…؟
بخش سوم
میراث های مشترک شادروان ببرک کارمل رهبر چپ و شادروان مسعود رهبر راست:
به نگاه فلسفی که من به تمیز و تشخیص رهبران کشورم و جهان دارم، تناسب های فکری رهبران پاک سیاسی جوامع بشری تنها اندیشه های مکتب های شان نیست. رهروان چنین رهبران نه صاحبان خلوت سرا های تعیش و نه مالکان بی باور به اندیشه های خود اند و نه غزل سراهای ترنم عشرت های گوناگون.
افغانستان امروزی پسا سقوط قدرت اهورایی علمی و تمدنی آریایی ها و تمدن بلخ و ورود همه گونه های استبداد و استعمار از انگلیس تا روم و‌ یونان و اعراب به جغرافیای کشور ما هیچ گاه نه توانست نفس راحت بکشد…نامش را چهار راه وصل شرق و غرب گذاشتند و راه ابریشم مسیر بر گذر از جاده های او دادند و نام ابریشم را هم بر گزیدند که بیش‌تر رنگ و معیار های شکوه حوزه‌ی تمدنی غرب کش یعنی هرات و حواشی آن است ‌و نماد از ثقافت هنر و سیاست و علم و مدنیت. وقتی مسیر ابریشم را بر سفر نگزری گذر از این گذرگاه است و چهارراه مخصوصاً برای چین است، پس چرا آن را شاه شهر ها نه می‌سازند…؟ مگر چرا مدام این سرزمین سوخته به قول عبدالله نایبی مدام گذرگاه نبرد آتشین باشد؟ ما چرا همیشه پامال چکمه های ستوران ستم‌گران باشیم. سهم ما در جهان فقط همین بوده. ما مستحق بهترین هایی می باشیم که دگران در بستر حلاوت آن خوابیده اند.
کشوری با چنان پیشینه در اثر فروپاشی امپراطوری نادر افشار و تکیه زدن بر تخت شاهی احمدشاه درانی عرض وجود کرد و در تاب و بافت خمیده‌گی ها و راستی های روزگار تا این جا رسید. افغانستان نه زادگاه قبیله‌یی و عشیره‌یی و دودمانی سفاهت و بلاهت که گهواره‌ی بلندی از طراز بلند مدنیت و شکوه و جلال تکرار نام بردن نام‌وران و نام‌داران را صواب نه می بینم ولی حتا سفیه ترین داوران و
کهن نگاران این بخشی آراسته با زینت نور نورانی انسانی و تمدنی جهان را به دیده‌ی قدر می‌نگرند، مگر آن که جُلد مرکب داشته و چشم‌ حسودی از جغدان شب‌پره را داشته باشند. در یک چنان حالاتی که جهان همه برضد انسانیت ایستاد شوند و ملتی را به دست گرگان درنده و گرسنه و بی رحم رها کند… طبیعتاً دو موضوع مهم مطرح می شود:
۱- جهان از جان بی جان ملت ما چی می خواهد؟
۲- رهبران ما چی و چطور می کنند.
پاسخ پرسش اول که روشن و پر واضح است، انسانیت در همه جهان مُرده و دستیابی به اهداف و مرام های معین اقتصادی، سیاسی، راه‌بردی، تخاصم قدرت ها و داشتن آوردگاه های آزمایش‌گاه گونه از اهدافی است که جمع اندیشه بر تاراج دار و ندار وطن ماست.
اخیراً یکی از مقامات ایران همسایه‌ی سیاسی ناباب ما که دست آخوند های او هم تا گردن و شانه های شان غرق خون ملت ماست، طرح کمک ایران برای مقاومت ملت افغانستان را مشروط بر استفاده از گزینه‌ی یورانیوم ما را داد. آقا نه دانست که ایشان طرح یک معامله دارند نه کمک به ملت ما برای مقاومت ملی ما را. وقتی آقای ایرانی چنان مورد را میداند، چین، روسیه، آمریکا، پاکستان و هند این موضوع را نه می‌دانند؟ هم می دانند ‌و هم درک می‌کنند. لذا همه در پی رُفتَن و کشتن ما و چور کردن ما اند. چین غول بزرگ اقتصادی جهان است و من تقریباً بیش‌تر مکان های تجارتی آن را در پیکنگ و گوانزو و دورترین شهر های اقتصادی آن دیده ام… سرعت سیر صعودی همه ساختار های اقتصادی و کارا در آن جا ها ده ها مراتبه بلندتر از مکان هایی است که در سایر نقاط چین قرار دارند…یا در پاکستان کراچی و لاهور هرگز جاهای شان را به سایر نقاط پاکستان نه می دهند و در رتبه بندی و امتیاز گیری ها حرف اول به آن جا ها اختصاص داده می شود. مگر افغانستان چرا باوجود داشتن موقعیت گذرگاهی مهم برای وصل جهان، همیشه زیر یوغ ظلم جهان قرار دارد؟ دلیل نه داشتن رهبران صادق و وطن دوست است. جهان خوب می داند که چه‌گونه دزدان و وطن فروشان و ناموس فروشان را از میان گروهی افغان ها استخدام و تربیت کند و ایشان را به قدرت برساند و در پوشش نام های مختلف هم منفعت به دست آورد و هم رهبران حقیقی کشور را از میان بردارند. چون چنان رهبران نه می‌خواهند سیطره‌جویان اجنبی هست و بود ملک شان را به یغما ببرند. پس مواظب باشیم که ما با جهان طرف معامله هستیم نه کم نه زیاد.
در جهانی با چنان اوصاف و در مکانی با چنین اوصاف که افغانستان اش می‌نامند نقش رهبران واقعی بسیار مهم و مهم است. پسا احمدشاه درانی، امیر حبیب الله خادم دین رسول الله،‌ ببرک کارمل و‌
احمد شاه مسعود دیگر هیچ رهبری با خصوصیات منحصر به فرد کاریزماتیک نه داریم که روی آن ها حساب باز کنیم.
مشترکات دو یَلِ کاریزماتیک در دو قطب مخالف هم:
انوشه یاد ها کارمل و مسعود از لحاظ نبوغ فکری و اندیشه های تصمیم گیری و تشخیصی بسیار ماهر و عاقل و با هم نزدیک بودند…توانایی های مانور غیر قابل پیش بینی حتا در بدترین حالات جنگ و گریز و جنگ و سیاست نزد شان بود، مسعود بیشتر عملاً در مبارزات مسلحانه شخصاً اشتراک داشته است، در حالی که ببرک کارمل تئوری پرداز بی نظیر سیاست استقرار و استمرار مبارزات مسلحانه و مبارزات مدنی بودند…هر دو رهبر شخصیت های مصمم در نبرد با دشمنان بودند، یعنی مسیر شان برای رفتن تاریک و مذبذب و با دلهره نه بود صریح و سریع نشانه ها را شناسایی و بر آن ها هجوم می بردند. هر دو در پاکی و پاک زیستی مدرک های غیر قابل انکار دارند.
شادروان ببرک کارمل در همان مصاحبه‌ی مشهور خود به چهارم جون ۱۹۸۴ به پاسخ گزارشگر نیوزیک که ایشان را دست نشانده‌ی روس خوانده بود گفته بودند:
« جای افتخار است هنگامی که آمپریالیست ها و دشمنان تان با دروغ‌ ها و بدگویی ها بر شما
می تازند. پریشان می‌شدم اگر چنین نه می بود. اجازه دهید به آگاهی تان برسانم: از هجده ساله‌گی عضو فعال جنبش دانش‌جویی در کشورم بودم. بعد در مبارزه‌ی ملی دموکراتیک سهم گرفتم و در تهداب گذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان کمک کردم. چهار سال از بهر فعالیت هایم زندانی شدم. در دهه‌ی ۶۰ میلادی دو بار از شوی هم‌شهریان کابل به شورای ملی برگزیده شدم. پس از انقلاب ثور در آوریل ۱۹۷۸ معاون شورای انقلابی گردیدم. پیشینه‌ی من پاک است. فرد انقلابی در خدمت میهن و مردمم بودم و استم. آیا آدمی با هم‌چو سوابق می‌تواند دست نشانده‌ی کسی باشد؟
عین چنان موارد در مورد احمدشاه مسعود بود… همه دشمنان اش او را دست نشانده‌ی فرانسه خطاب می کردند و گاه به این و گاه به آن سازمان استخباراتی پیوندش می دادند. اما او پیوسته بدون کوچک‌تری واکنش غیر منطقی به کار خود روان بود و در سفر مشهورش به فرانسه ثابت ساخت که مستقل است و دست نشانده گی نه دارد و پیشنهادات مواتر فرانسه و اروپا را در مورد اعزام نیرو صریح و سریع رد کرد ‌و گفت ما حمایت لوژستیکی از شما میخواهیم و بس.
در مورد پیشینه‌ی پاکی مسعود کافیست تنها همان صحبت های شان را بشنویم که خطاب به همه فرماندهان شان پسا عقب نشینی از کابل بود و نیمه‌ی دوم دهه‌ی هفتاد. ایشان گفتند که خداوند برای کسانی که از فرض خدا ‌و سنت رسول خدا گذشتند درس عبرت داد تا پاک باشند.
گزارش‌گر نیوزیک در بخشی از پرسش های پی‌هم خود از شادروان ببرک کارمل می پرسد:
در مورد تمویل تروریزم و صدور آن به افغانستان و جهان دیدگاه های هر دو رهبر مشترک و حقیقت بود. شادروان ببرک کارمل در جواب پرسش چرایی حضور صد و ده هزار سرباز روس ‌و چهار هزار مشاور شوروی به‌ افغانستان گفته بودند:
«… وقتی طبقه‌ی حاکم از قدرت ساقط می‌گردد به آسانی تسلیم نه می شود و نه می خواهد امتیازاتش را از دست دهد. لذا عناصر استبدادی، فیودالی، و ارتجاعی در جبهه‌ی نامقدس … علیه روند برنامه‌ریزی شده‌ی انقلاب در افغانستان متحد شدند. آنان به پاکستان رفتند و از آنجا … صف بندی علیه برنامه های انقلاب و حمله بر آن شکل گرفت که سردَم داری آن را آمپریالیسم آمریکا عهده دار بود. تمامیت ارضی افغانستان در خطر بود و بر بنیاد معاهده‌ی دوستی و همکاری ۱۹۷۸ دوستان شوروی به کمک به تقاضای کمک به ما جواب مثبت گفتند.‌..»
شادروان مسعود در عین حال با کمی تغییر مطابق اوضاع حاکم آن زمان خطاب به جهان گفته بودند:
اگر از مقاومت ما علیه تروریزم حمایت نه کنید و در کنار ملت افغانستان ایستاده نه شوید… شعله های آتش فعالیت تروریزم دامن شما را هم خواهد گرفت… و یازده‌ی سپتامبر ثبوت گفتار قبلی قهرمان ملی بود که سه روز قبل از آن خودش را شهید ساخته بودند… من به سناریوی انهدام برج های آمریکا باور مشکوک دارم و آن را نتیجه‌ی برنامه‌ های بهانه جوی سیاه و انگلیس می دانم….
ادامه دارد…