آرشیف

2014-12-29

afrotan

شاخصهای اصلاح طلبانه در رویکرد احیاگری و نو گرائی دینی

نقش انسان آفیون زده درپروژه ملت سازیی!؟

 

پیوسته به گذشته قسمت ششم:

اکنون که به آخیر این مبحث مهم فلسفی و تاریخی رسیده ایم ناگزیر به مهمترین مسأله ای که به عنوان زیربنای تمامی طرح ها و گامهای مهم تاریخ و تمدن بشری باید از آن یاد شود اشاره ای کوتاهی داشته باشیم و آن مسأله شناخت انسان به عنوان گُل سرسبد هستی و منظومه ای ازنظام آفرینش است . لهذا قبل از صدور هرنوع قضاوت و حکم درباره سرنوشت وی تعریف فلسفی وهمچنین عینیت او در تاریخ و جامعه باید ابعاد و پهلو های ناشناخته وی تبیین شود .هرچند در این مختصر امکان و جایی آن نیست که به تفصیل ازآن همه پیچیده گی ها اش سخن گفت ، واضیح است که ما مسائل را بصورت کُلی ومختصرآنها بیان می کنیم .اما قبل از اینکه در قلمرو انسان شناسی بیشتر و مؤجزتر سخن بگویم، بهتر است که عناوین و سرفصل های این مبحث را آن طوری که هست مطرح کنیم .

منزلت انسان در هستی و تاریخ 
هنوز هیچکسی از فلاسفه و جامعه شناسان در تاریخ تعریف دقیق ، منطقی و عقلانی مورد توافق همه انسانها را از " انسان این موجود ناشناخته در طبیعت و تاریخ " ارائیه نداده اند ، زیرا ماهیت این جوهر آفرینش بر حسب بینیش های علمی ، مکتب های فلسفی و عقاید مذهبی گوناگون ،متفاوت است ، بویژه که تا هنوز هم تحقیقات علمی نیز موفق نه گردیده تا پرده از راز ها و اسراراین « آیه ای در کتاب کائینات » بردارد و به قول الکسیس کارل Alexis Carrel زیست شناس نامدار فرانسه و برنده جائزه بین المللی نوبل « انسان به همان اندازه که متوجه جهان خارج از خویش شده و در آن پیش رفته است از خود دور شده و حقیقت خویش را از یاد برده است » . اماعلی الرغم این تفاؤت ها ، نه میتوان از کوشش در راه شناخت انسان و داشتن نوع بینیش خاصی از ذات و حقیقت جوهری آن چشم پوشید .زیرا با این همه ابهامات علمی ای که در باره مفهوم وجودی و فلسفی انسان وجود دارند و با اینکه هر مکتبی و مذهبی و اندیشه ای انسان را به گونه ای تفسیر میکـنند ، در عین حال مـیتوانیم درباره انسان بروی مبانی مشترک فلسفی و مورد اتفاق مکتب های بزرگ علمی و فلسفی و اجتماعی توافق کنیم .
مجموعه این نهاد های مورد اتفاق را در یک معنای وسیع تری میتوان کرامت بشری نامید به این معنی که « مکانیزم کرامت بشری » نوعی از چهارچوبهای است که هدف اساسی خود را نجات و کمال انسان درجهان اعلام میکند و به دلیلی که انسان را موجود شریف می شمارد طبیعی است که اصول پیشنهادی برای پاسخ به نیازهای اصلی وی نیزاجندای هر مکتب و ایدئولوژی را تشکیل می دهد . نباید تعجب کرد که همین « مکانــیزم کرامـت بـشـری » درجوامع غربی براساس همان بینیش خاص میتولوژیک یونان قدیم استوار است که میان آسمان و زمین ( جهان خدایان و جهان انسانها) رقابت ، تضاد و حتی نوعی حسد و کینه توزی برقرار است و آن خدایان مصنوعی قدرت های ضد انسانی هستند که تمام تلاش و احساس شان برحاکمیت جبارانه بر انسان و اسارت وی و نگه داشتن او در ضعف و جهل و پستی استوار است . نه باید از این حقیقت چشم پوشید که زندگی انسان نیز از رسوبات این فرآیند متحجرانه مصؤن نه مانده است زیرا انسان امروزی میتواند هر گونه که بخواهد زندگی کند اما نه میداند چگونه ؟ زیرا نه میداند چرا ؟

اینهاست سوالات و پرسشهای اساسی ای که درجهان مادی معاصرو بر مبنای جهان بینی شرک آلود سرمایه داری جهانی هیچ کسی نه میتواند برای اینها پاسُخی ارائیه کنند . وهکذا در اندیشه های ماتریالیستی و برمبنای اسلوب های دیالکتیکی وروش تاریخی شناخت ماتریالیستی از هستی نیز نامدارترین دانشمندان این حوزه یارای طرح آنها را ندارند .

یکی ازمغالطه آمیزترین تحلیلی که دراکثریتی ازاسلوب های فلسفی شناخت « انسان و نقش آن در جامعه و تمدن » به چشم میـخورد این است که بدون شناخت انسان بصورت یک واحد مستقل ، منظم و کوچک در هستی و کائینات به مثابه ملاک کل جامعه در تاریخ معرفی شده است . هیچکسی نه میـتواند از این حقیقت روشنی در حوزه انسان شناسی انکار کند که انسان یک موجود اصیل در میان همه موجودات طبیعی و ماورای طبیعی دارای یک « خودِ » مستـقل است و دارنده جوهری از جنس شرافت است و دارای اراده مستقل ، که این خصوصیات انسان را دارای یک قدرت خارق العاده و غیرقابل تفسیردر آورده است . لهذا قبل ازارائیه هرنوع اجندای جمعی و مدنی برای زندگی سیاسی و اقتصادی ملت ها باید این خصوصیات به مثابه زیربناهای اصلی جامعه شناسی و فلسفه تاریخ در نظر گرفته شود . که متأسفانه از نظر دور انداختن این مؤلفه ها کمبودهای فاجعه آمیزی را درحریم فلسفه و شناخت تمدن ها بؤجود آورده است و انسان امروزی را علی الرغم موفقیت های خیره کننده اش در جهانِ علم ، از فهم درست معنی زندگی و مفهوم وجودی خویش محروم ساخته و به قول جان دیویی فیلسوف نامدار قرن بیستم امریکا: « چنین پارامتر های فلسفی انسان را از انسان قدیم در حاکمیت بر خویش ضعیف تر و نا آگاه تر نموده است . » اما ، انسان مجهولی است که شناختن آن ، قبل از هر شناخت دیگر فوری تر وضروری تر است . مبالغه آمیز نخواهد بود اگر گفته شود که همین مسأله یعنی نادیده گرفتن انسان به مثابه نخستین واحد جامعه و ملت بالاخیره تمدن بشری علت اساسی شکست همه تلاشهای علمی،اجتماعی و ایدیولوژیک معاصردرراه آزادی راستین انسان شده است . اینجاست که باید گفت وقتی روح سرکش همین انسان در هر مقطعی از تاریخ و هر نقطه ای از زمین در برابر حوادث و کشاکشی از روزگار به هر دلیلی اسیب پذیرد ،لهذا با تَبِعیت عمومی ازفورمول معروف کارل مارکس نامدارترین فیلسوف جهان مادی که با مشاهده وضعیت ناهنجار اروپای قرون ؤسطی گفته بود « دین آفیون ملتهاست » انسان به عنوان نخستین واحد بشری درفرآیند ملت سازی نه میتواند نقش سازنده ای را ایفأ کند .!! زیرا اگر ما اصولأ مشخص نکنیم که انسان این موجود ناشناخته ء تاریخ چیست و چگونه زندگی مــیکند و اساسأ چه رابطه ای فلسفی با هستی ، تاریخ وفرآیند ملت سازی و تمدن بشری دارد نه میتوانیم تعریف دقیق و علمی ای را از جامعه و ملت و تمدن بشری داشته باشیم . همچنان باید دریابیم که انسان در این هستی بیکران بویژه در امتداد مسیر پُرخم وپیچ زندگی اجتماعی چه نقشی را ایفا میکند .! و از همه مهمتر باید به این پرسش مهم فلسفی در حوزه صلاحیت ها و توانمندی های انسان پاسخ ارائیه گردد که ثعور و حدود توانمندی های انسان در حوزه آگاهی و اراده کدام اند ؟ و یاهم نسبت وی با اساسی ترین مؤلفه حیات یعنی فورمول معروف و مشهور فلسفی یعنی دیالکتیک جبر و اختیارچیست ؟ یعنی همان رابطه ای که در میکانیزمی بنام توحید در مسیر جبر علمی تاریخ و تحولات اجتماعی که خود بر موازین علمی استوار است . باید گفت که در چنین نگرش علمی انسان زائیده ی « روابط اجتماعی » و روابط دیگری نیست بلکه وی میتواند از همه این روابط و علل خود را آزاد سازد و با « آگاهی و اراده و از همه مهمتر فطرت خود" خویشتن را افضل از زمان و جامعه بسازد " که انسان به مثابه یک واحد فردی و هم به معنای یک گروه و جمع بصورت مطلق زائیده و پرورده محیط نیست " زیرا انسان به میزانی که آگاهی و اراده و خود آگاهی خویش را مـی افزاید به « آزادی » صعود مــیکند واز صورت یـک "معلول " به شکل یک " علت " در مــی آید …

ادامـه دارد