X

آرشیف

سفــر از دولتـیار بـــه کـابـــل

(1)

صبح وقت  بیدار شده بودم و هنوز در بستر بودم که شنیدم مادر وپدرم دعوا میکردند. مادرم می گفت که اطفال را ببریم، اما پدرم می گفت که آنها بمانند. مادرم نمی خواست که درین جایی که شناخت نداریم تنها باشیم. آخر پدرم راضی شد و تا ناشتای صبح را خوردیم، ساعت 8 صبح بود که موتر آمد و رفت به سوی دفتر. تا لوازم را جمع کردیم، موتر رسید دم دروازة خانه. یک مردوزن دیگر هم که معلوم می شد بخاطر اشتراک در تریننگ میروند قبلا از چغچران سوار شده بودند. با عجله سوارِ موتر شدیم و روز چهار شنبه، 23 برج عقرب 1386 بود که به سوی کابل  حرکت کردیم. فاصله های زیادی را طی کردیم و در یک کوتل من، دل بد شدم؛ موتر استاه شد و بعدا، باز هم همراه با همسفران خود سفر را ادامه دادیم .کوتل های خطرناک را عبور کردیم و بعد از ساعت 12 ظهر به ولسوالی لعل وسر جنگل رسیدیم. موتروان دفتر «افغان اید» را پالید و سرانجام، یافت و درآن جا پایان شده ونان چاشت که لوبیا بود خوردیم. من خسته بودم، نخوردم. باز ساعت 2 قبل از ظهر بود که موتروان با ترینر ولسوالی لعل با موتر پلان کوچ به رنگ سیاه آمد ما همراه شان یکجا شدیم؛ رفتیم به سوی خانة آن ترینر و با خانمش ملاقات کردیم و بعد به سفر ادامه دادیم. بازهم کوتل ها, دریاها و دشت ها ی بیسار زیاد طولانی ودراز را گذشتانده، ساعت 7 بجة شام به ولسوالی پنجاب ولایت بامیان دریک هوتل که نام او «پنجاب هوتل» بود رفتیم. همراه ما دو زن بود. دریک اطاق سرد و کثیف نشستیم که هوتلی آمد و آتش را در داد. ما کمی گرم شدیم. بیسار گرسنه شده بودم. پدرم را صدا کردم، آمد و برای ما نان آورد. آن را خوردیم شب، وقت خواب، 8 نفر در زیر دو کمپل یک نفری خوابیدیم و 3 بجة شب بود که پدرم مرا از خواب بیدار کرد. موتروان موتر را روشن کرد و بازهم به سفر خود ادامه دادیم. نمازصبح را درنزدیک یک قریه که نامش رانمی دانستم خواندیم.
) 2 )
 ساعت  8 بجة صبح به هوتل «کوتل حاجی یقوب» رسیده، چای صبح را در همان جا صرف کردیم. بعد از چند دقیقه دوباره، موتر حرکت کرد. جاهای عجیبی را در مسیر راه دیدم. یک بجه بود که به محلی رسیدیم که  خانه ای مانند هوتل داشت و نم یدانم چه نام داشت و درکجا واقع بود. آن جا پایان شده نان چاشت را که دو خوراک پلو بود، همه ای ما یکجا نوش جان نمودیم.  بلا فاصله، شاگرد هوتل چایش را پیش روی مان گذاشت. هنوز خسته گی ما رفع نشده بود که موتر وان صدا کرد که حرکت کنیم. به چوکی ها جابجا شدیم و هرکس بجای اصلی خود نشست و باز هم به سفر ادامه دادیم. ساعت 4 عصر بود که به بازارچة نیمه ویرانه ای رسیدیم. دیگر نمیدانم،اما پدرم اینقدر گفت که صاحب این هوتل کابلی است. دریور بعد از جور کردن تایر موترش حرکت کرد. بعد از پیمودن چند کوتل خورد وبزرگ به یک جایی  رسیدیم که چهار طرفش کوه است و از بین یک سنگ که در دامنة کوه قرار داشت، چشمه سر زده استو بوتل هارا از آنجا پر کردیم. خوش بودم که به کابل نزدیک شدیم. ساعت 7 بجة شام بود که به کابل رسیدیم. از این موتر، سامان خود را که همه اش گرد و خاک آلود شده بود به موترسراچة سفید نقل داده به موتر راحت تر نشستیم. من به  شوق این که بعد از سفر طولانی به کابل رسیدیم خیلی خوشحال بودم. بالاخره به خانۀ مامایم که در بلندی تپة سیا سنگ است در زدیم. آنها خبر نبودند.  خواهر و برادر کوچک من ازهمه پیشتر رفتند. پسر مامایم آمد همراه ما سلام علیکی کرد. به داخل خانه رفتیم با همه ملاقات کردیم همه خوش بودند خوش و خوشحال.
(پایان)
 
حمل 1387، ولسوالی دولت یار

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.