آرشیف

2015-1-19

صدیق رهپو طرزی

سر زمین مــــا: ارژنگ زیبای قومی

 

  
بنی آدم اعضای یکدیگر اند
که در آفرینش زیک گوهر اند
سعدی
 
٫٫افغانستان گنجینه قومان و زبان های گونه گونه است،،
مورگن شترنی
 
٫٫گل های رنگارنگ، به بوستان زیبایی بیش تر می بخشند،،
نهرو

 
 
انسان در خط رشد و تکامل
آن گونه که می دانیم محیط، پیرامون و گرداگردی که در آن موجود های زنده و از آن میان انسان، زیسته اند، اثر عمیق و تعیینگر بر شکل دهی جسمی، رنگ پوست، خد و خال چهره، بدنش و حتا دستگاه عصبیش داشته است. دانشی که این بخش را بررسی می نماید، جغرافیه، جیو گرافی یا گیتی شناسی می گویند.
از آن جایی که این بخش نقش مهمی را در شکل دهی وضع کشور از دید طبعی تا انسانی داشته و هر دو بخش اثر نیرومندی بر هم گذاشته اند، برای بررسی پیشینه قوم ها باید در این بخش روشنی انداخت.
 آن گونه که روشن است، انسان هوشمند و خردمند یا هموساپین   Homo Sapiens Sapiens از میان رده های گونه گونه جانداران، به ویژه موجود های انسانگونه و انسانواره هایی چون: همو هبیلیس، H. Habilis انسانی که از دست بهره گرفت. همو اریکتوس، H. Erectus انسانی که قد راست کرد و همو نیاندرتال H. Neanderthale انسانی که جسدش در دره نیاندر، واقع در دوسلدورف در غرب جرمنی کشف شد، توانست تا در دوران بخش بالایی کهن سنگی درست سه صد هزار سال پیش در افریقا، راه تکامل را به پیش بگیرد. او در این دور اولین آوایش را سر داد، ابزار کار به تر ساخت و مرده گانش را دفن نمود.
سیر گسترش: به بیرون از افریقا یا…
د رمورد این سیر، دو دیدگاه وجود دارد: یکی به نام بیرون از افریقا یا اصل و خاستگاه یگانه و دیگری به نام : گونه گونی رشد در همبود های مربوط به  منطقه های مختلف.
 این امر روشن گردیده است که در حدود صد هزار سال پیش  در افریقا همو ساپینان، در آسیا همو اریکتوسیان، و دراروپا همو نیدرتالیان می زیستند. در حدود سی هزار سال پیش این گونه گونی پایان یافت و هموساپینان از دید اندام و رفتار، به انسان مدرن بدل گردیدند. دلیل این دگرگونی، بحث داغی را میان دو دیدگاه بالا، به راه انداخت.
بر اساس دیدگاه بیرون از افریقا، انسان به تازه گی در افریقا تکامل نمود و بعد به ایروشیا کوچید و جای همه انسان واره های پیشین از آن میان همواریکتوس را گرفت. همو ساپین، در آغاز به دگرگونی اندامی دست یافت و سپس رفتاری. نکته جالبی را در این بخش، باستانشناسی که کارش به شاهدهای عینی پیوند دارد، به میان کشید. به این اساس، چل تا چل و پنج هزار سال پیش دگرگونیی در رفتار انسان مدرن رخ داد. این امر در شیوه تغذیه، ابزار کار و بیان نماد ها صورت گرفت. این دگرگونی شگفت انگیز را می توان تغییر فرهنگی نامید. به این گونه رفتار انسان مدرن، خط جدایی روشن میان او و سایر انسان نما ها می کشد. این دگرگونی را دونالد جانسون Donald C. Johnson پروفیسر باستانشناسی و مدیر انستیتوت اصل و خاستگاه انسان Institute of Human Origin دردانشگاه دولتی آریزونا در ا. م. ا. انفجار خلاق نام گذارده است . به باور او این امر ٫٫ خلاقیت فنی، تشکل اجتماعی و پیچیده گی اندیشه یی تاریخی انسانانی را که هنوز کارشان شکار و گردآوری مواد غذایی آماده بود، نشان می دهد.،، ساده تر این که همین رشد کیفی است که ما موجود های انسانی امروز را شکل داده است. شیوه زنده گی دوران کهن سنگی بالایی یا برین، در همین قاره افریقا، پیش از هر جای دیگر رخ داد و سپس به اثر کوچ کشی ها به بخش های دیگر جهان راه باز نمود. کار انسانان درست همین یازده هزار سال پیش، شکار و گرد آوری غذا بود. دراین خط تکامل هم می توان دلیل اجتماعی و بیولوجی را همزمان دید. یافته های ژنی به روشنی نشان می دهند که  انسان ها به شدت همانند و یکسان اند. دانش ژن شناسی نیز این امر را تایید می نماید که هموساپین، اولین بار در افریقا در صد تا چار صد هزار سال پیش، به تکامل دست یافته است. این دانش نشان می دهد که در حدور ده تا پنجاه هزار نفر، افریقا را در میان پنجاه تا صد هزار سال پیش ترک کردند. تا جایی که بررسی ها و داده های به دست آمده به ویژه دانش بشر شناسی کهن،  رشته یی از دانش که کارش بررسی ریشه انسان می باشد، نشان می دهد که آنان بنابر دلیل های گونه گونه، از آن میان در جستجوی آب و هوای خوب و دست یافتن به سرچشمه های جدید زنده گی، دست به حرکت زدند. به این گونه، تا شصت هزار سال پیش به سراسر آسیا و سی هزار سال پیش به استرالیا و امریکا رسیدند.
 به این گونه شاهد های متعدد از آن میان: اندام شناسی، باستانشناسی و ژن شناسی، دگرگونی های فرهنگی و ذهنی نمایشگر این واقعیت است که انسان هوشیار یا همو ساپین یا انسان عاقل، جای دیگر انسانگونه گان و انسانواره گان را در جهان ما پُــر نمود. 
نگاه متفاوت 
انسان خردمند، آن گاهی که هوشش خط تمایز و درک را برایش میسر ساخت، در مورد حضورش در این پهنه بزرگ هستی اندیشید. اولین چیزی که نگاه اش را جلب نمود، نشانه های تفاوت میان خودش و دیگران، صرف نظر از همسان و هم نوع بودنش با شکل دیگری، بود. 
نژاد، مفهومی به شدت کهنه و رنگ باخته
این نگاه، اما، آرام آرام، در وجود واژه و کلمه نژاد، وارد فرهنگ انسانی گردید.
در این خط، تلاش صورت گرفت تا انسان را بر اساس تفاوت های ظاهری و جسمی مانند: رنگ جلد، اندازه بینی، نوع موی: به گونه  لشم یا پیچان و چنگ چنگی، دارای رنگ تیره و یا روشن، چگونگی شکل چشم، به ویژه رنگش و اختلاف چهره، رده بندی نمایند.
دشواری بزرگ در این دسته بندی آن بود که چگونه می توان این مرز ها را کشید؟ به این دلیل دایره های بزرگ مانند: نژاد اروپایی، آسیایی و افریقایی، به کار رفت. اما، این امر نیز مرز بندی را به شدت دشوار می ساخت. بعد، زبان را وارد این مساله نموده و به سوی رده بندی نژاد عربی، لاتین و دیگر و دیگر … روی آوردند. پس تر ها مساله رده بندی دینی نیز سر بلند نمود. این امر بدون این که بتواند مرز روشنی بکشد، به مدت سه سده با بگو و مگو های بی پایان ادامه داشت.
در سده بیستم برخی دانشمندان تلاش کردند تا تفاوت های بیولوجیی را معیار قرار بدهند.
این امر، در جریان سده یاد شده، بحران های بزرگ تا به میان کشیدن طرح نژاد بر تر و کهتر را به میان آورد و راه را برای باز شدن دهان کوره های آدم سوزی برای از میان برداشتن نژاد پست، هموار ساخت.
بعد آرام آرام هر قدر که دایره دانش گسترده گی بیش تر می یافت، اندیشه اختلاف نژادی، بیش تر رنگ می باخت. تازه ترین نمونه اش دانش ژن است. این امر، اکنون با تلاش دانشمندان روشن گردید که هیچگونه تفاوتی میان انسانان در بخش تقسیم بندی جسمی، منظقه یی، زبانی و دینی وجود ندارد.
در نتیجه دانشمندان به این باور دست یافتند که خصوصیت هایی مانند: رنگ پوست، موی ، چهره و دیگر و دیگر همه و همه را باید در خط تکامل تدریجی و اصل تطابق و یا همخوانی با دنیای پیرامون و یا گرداگرد دید. در این نگاه، روند بسیار دراز و طولانی  قدرت هم خوانی و تطابق انسان ـ دیگر موجو های زنده نیز ـ در محیط های گونه گونه، نقش و جایگاه بزرگ و تعیینگری دارد.
به این گونه، ویژه گی های چهره ها و جسم ما، از این امر تطابق و دگرگونی رنگ می گیرد و بعد به گذشت زمان، در لفافه ژن در هم می پیچد و کار انتقال برخی ویژه گی ها انجام می یابد. البته در این جریان، می تواند ترکیب نو و یا حتا انحرافی نیز پدیدار گردد.
به این گونه تفاوت میان رده های گوناگون انسانی پیوند نزدیک با: وضع جیو گرافی، تولید، تطابق یا گزینش طبیعی  و گونه گونی ژنی  دارد.
نمونه روشن همین رنگ پوست است. روشنی و تیره گی این رنگ، بسته به آن است که مردمان معین تا چی اندازه در  پرتو نور آفتاب قرار داشته اند و یا از آن دور بوده اند. تیره ترین رنگ ها را در منطقه حاره می توان دید و بعد آرام آرام هر قدری که از آن به سوی نیمکره جنوبی و یا شمالی نزدیک تر می شویم رنگ پوست روشن تر می گردد. خرسی که در قطب شمال رنگ سپید دارد، در منطقه آفتابی رنگ تیره یی به خود می گیرد.
مردمانی با رنگ تیره که بیست و پنج تا پنجا هزار سال پیش از افریقا وارد اروپا شدند، ماده یی را که سبب جذب رنگ می گردید، از دست دادند. این دگرگونی، راه به هسته های ژن باز نموده و آرام آرام به یک خصوصیت وراثی بدل گردید.
 دانش نشان داد که ماده ملانین Melanin که جلد را تیره می سازد، توانایی آن را دارد تا پوست را در برابر شعاع ماورای بنفش خورشید که سبب سوختگی می گردد، نگه دارد. یافته های تازه نشان می دهد که جلد تیره نی تنها تفاوت رنگ دارد، بل لـُــک تر است. این خصوصیت آن رااز گزیدن حشره ها نیز، به دور نگه می دارد.
در این راستا نمونه های گوناگون تطابق با محیط را از درون بحر ها تا بلند ترین قله های کوه، جنگل های پُـــرباران و دشت های سوزان می توان دید. انسانان در خط همین امر تطابق، در صحرای افریقا و خانه های یخی آلاسکا، زنده گی می نمایند.
به این گونه باور به تفاوت نژاد ها چی رسد به برتری نژاد ها به گذشته تعلق دارد.
جهانی شدن و از میان رفتن آرام آرام مرز ها، دیگر این باور را از رنگ و بو می اندازد.
باز هم هنوز هستند کسانی که به این امر دو دست چسپیده اند. باید برای روشن ساختن هر چی بیشتر ذهنیت ها روشنی انداخت.
نبرد میان نژاد باوران و آنانی که این پدیده را امر گذشته می دانند، هنوز هم به شدت جریان دارد.
ما و قالب گیتی شناسی یا جیوگرافی
آرام آرام، تقسیم بندی نژادی راه به سوی شناخت قومی راه باز نمود.
برای بررسی چگونگی حضور قومان گونه گونه در کشور، بایست اول از همه به هستی و جایگاهی که آن ها را شکل داده و یا ساکن ساخته است، نگاهی بیندازیم. این همانا هستی گیتی و یا جیوگرافی است.
این امر روشن تر از آفتاب است که  محیط زیست تعیینگر خصلت های شکلی و حتا منش های گونه گونه کرداری است. پس برای درک رابطه میان محل زنده گی و مردمانی که در آن زیست می نمایند، بایست به آن پرداخت. کار همین بررسی را دانش گیتی شناسی و یا جغرافیه انجام می دهد.
واژه جیو گرافی، ریشه در زبان یونانی دارد. جیو، همان زمین یا گیتی و گرافی همان نوشتن و یا دانش معنا دارد. عربان، بعد ها، دارالحکمه بغداد را که می توان آن را بزرگترین پژوهشگاه آن زمان خواند در سده هشتم عیسایی به وجود آوردند. هارون الرشید و به ويژه مامون الرشید (۸۱۳ع.) که علاقه به فلسفه داشت، نقش مهمی را در این امر به دوش کشید. مامون با علاقه به دیدگاه فلسفی معتزله که در گوهرش توجه به خرد و استدلال قرار داشت، خود در جر و بحث ها در این جا شرکت می کرد. در این جا، کار برگردان متن های فلسفی و دانشی یونان و جای های دیگر، مورد توجه جدی بود. با درد که این کار بیش از یک قرن دوام نکرد. با روی کار آمدن معتصم بالله (۸۸۲ع.) که از دیدگاه فلسفی، به ویژه معتزله، نفرت داشت، این نهاد از رونق افتاد و چراغ دانش خاموش گردید. در جریان کار ترجمه، واژه جیوگرافی معرب ساخته شد. چون در دستگاه صوتی و الفبایی شان آواهای چ. پ. گ و ژ، وجود ندارد، گاف را به جیم  بدل نموده، آن را جغرافیه ساختند. من به این باورم که وقت آن رسیده است تا به تلفظ نزدیک تر به آن که جیو گرافی است، بر گردیم و یا به سادهگیتی شناسی بخوانیم.
این دانش، خصوصیت های شکلی و جسمی زمین را و فضای وابسته به آن را بررسی می نماید. در این خوانش فعالیت انسانی و اثری که می گیرد و به صورت متقابل بر آن می گذارد، جایگاه ویژه یی دارد. همین وضع است که به انسان شکل می بخشد، و چگونه گی زنده گیش را می سازد.
آن گونه که می دانیم افغانستان کنونی در قلب ایروشیا، سرزمینی گسترده یی که از چراگاه های بی جنگل و نیمه دشت، شکل گرفته و با آسیا و اروپا پیوند دارد، قرار دارد. این ساحه از مدیترانه تا چین گسترده گی دارد. راه هایی که شرق این بخش را به غرب و شمال را به جنوب پیوند می دهند، آن را به چار راهی بزرگی بدل نموده است. از همین راه، تنها در دوره های تاریخی مغلان، ساکاییان، یونانیان، هندوستانیان، پارسیان و دیگر و دیگر، گذر نموده اند. به باور سوفیه بولبی، Sophia R. Bowlby ٫٫همین اکنون می توان این قوم های گونه گونه را به روشنی در این جا دید.،،( باستانشناسی افغانستان… ص.۹)
رابطه و پیوند نزدیک و تنگاتنگ را میان این تنوع قومی و گونه گونه گی در هستی و طبعیت می توان دید. در این سرزمین از کوه هایی سر به فلک کشیده که در تمام سال برف بر قله های شان آب نمی گردد، گرفته تا دشت ها و صحرا های سوزان حضور روشن دارند. بی دلیل نیست که دشت سوزان در جنوب غرب را دشت مرگ می خوانند. هم چنان صحرا های خشک از یک سو و وادی های سبز از سوی دیگر، خد و خال صورت این سرزمین را می سازند.
این تنوع محیط،هستی و جای زنده گی با خویش گونه گونی مردم را رقم زده است.
از دید باستانشناسی است که می توان به ریشه های این مساله دست یافت. این دانش بخش زیاد زمان و گروه های قومی را از شیوه ابتدایی زنده گی تا ابزار فنی پیشرفته به بررسی می گیرد. آن چی در مورد دانش باستانشناسی از اهمیت بزرگ برخوردار است این می باشد که این علم از باور ها و عقیده ها به ساده گی اسطوره و افسانه زدایی می نماید و پرده از روی  واقعیت بر می دارد.
  به ساده گی می توان یاد آور شد که بخش زیاد انسانان در این جا، برای دست یافتن به مواد خوراکی، ابزار کار، لباس و پناه گاه وابستگی نزدیک به محل داشته اند. به همین دلیل دست یابی به منبع ها و سرچشمه های طبعی نقش تعیینگری را بر زنده گی شان داشته و شیوه اش را شکل داده است. عنصر دیگری که در این شکل دهی نقش بازی کرده است چگونگی  آب و هوا و اقلیم می باشد.
در گام نخست به تر است تا به ساختار شکلی که می توان آن را گیتی نگاری Physiographic خواند، توجه کرد.
سوفیه بولبی، با توجه به بررسی های برایس در ۱۹۶۶ و کریسسی در ۱۹۶۰، چنین می نگارد ٫٫جیولوژی افغانستان هنوز هم بررسی کامل نشده است. تمام کشور بخشی از سلسله کوه هایی است که به تازه گی از پیرنیه تا همالیا کشیده شده است.،، 
در این راستا می توان گفت که بحر  تتیس  Tethys ، این واژه در اسطوره یونانی خدازن بحر، دختر اورانوس یا آسمان و گایا Gaia یا گیتی می باشد. دردانش گیتی شناسی یا جیوگرافی به بحری نامیده شده است که قاره گونداوانا Gondwana  و لاور آسیا Laurasia را از هم جدا می نمود. آن را می توان، بحر پیشین مدیترانه کنونی خواند.
در سر زمین کنونی افغانستان، دو سلسله کوه را می توان دید. یکی که از گره گاه پامیر شروع و با گذر از وادی سند، به خلیج پارس می رسد. دیگری به دو شاخه جدا می شود که یکی آن به سوی هرات می خزد و به کسپین می رسد و دیگری از بلندیش کاسته می شود تا در دشت های وادی هلمند گم می شود. تا جایی که روشن است، آب و هوا و اقلیم از این ساختار به میان آمده و آن را بری یا خشکی ساخته است. در این امر کوه های سر به فلک کشیده نیز نقش بزرگی بازی نموده و سدی را در برابر وزش باد های تند می سازد. البته بخش شمال غربی را می توان جدا از این امر دانست. در آن جا به گفته مردم محل، باد های صد و بیست روز از جولای تا سپتمبر می وزد. به این گونه افغانستان دارای زمین کمی برای کشت  و زراعت بوده است و به شدت به سرچشمه های آبی متکی است. با آن که داده های قابل باوری در مورد دگرگونی آب و هوا در دست نیست اما، می توان یادآور شد که از زمان پیش از تاریخ،  تا کنون دگر گونی ژرفی در این بخش رخ نداده و وضع به صورت امروزی باقی مانده است. به یقین می توان گفت که این امر از  پنجصد سال پیش از عیسا تا حال دگرگونی نیافته است.
به این گونه، افغانستان کشوری باکوه های سر به فلک کشیده و زمین های هموار، گذرگاه ها و میدان هایی در سطح میانه، راه طبعی رادر این بخش می سازد. این امر سبب شده است تا ما شاهد حضور شیوه های گونه گونه زنده گی چون: کوچی گری، شکار، گرد آوری غذا و کشاورزی باشیم. نشانه مهم دیگر، نزدیکی محیط های گونه گونه با هم می باشد. این وضع به مردمانی که در در دوران کهن سنگی که دسترسی به وسیله های فنی کوچکی داشتند و در این جا به سر می بردند، یاری می رساند. نکته قابل توجه دیگر این است که همین تنوع آب و هوا در فاصله کوتاه، به مردمانی که در دوران کهن سنگی در این جا می زیستند، امکان آن را فراهم می ساخت تا بدون زحمت زیاد، از یک جا به جای دیگر بکوچیدند.
ما و پیش و پس از تاریخ
پیش از تاریخ
این امر روشن است که دانشمندان، تاریخ بشری را به دو مرحله پیش از تاریخ  و پس از تاریخ تقسیم بندی نموده اند.
واژه پیش از تاریخ را به دورانی به کار می برند که بشر با خرد و عقلی که درنتیجه جریان پیچیده تکامل به آن دست یافته بود، راه اش را از انسان واره های گونه گونه جدا کرد، و به ساخت ابزار که اول از سنگ بود و بعد فلز جای آن را گرفت و خط تکاملش هنوز هم جریان دارد، دست یازید.
دوران پیش از تاریخ، پیوند نزدیک با تاریخ سنتی مردمان  گونه گونه و از آن میان ما دارد. به همین دلیل بایست اول به آن پرداخت. 
تاریخ سنتی یا عنعنه یی ما
آن گونه که آگاهی داریم این بخش تاریخ سرزمین ما، در هاله یی از اسطوره، قصه و افسانه درهم پیچیده شده است. این امر ریشه در افسانه هایی دارد که سینه به سینه و به صورت شفاهی برای ما رسیده اند. در متن این قصه ها، چهره های ویدایی و اوستایی  جلوه گر اند. نماد تازه ترش در  خدای نامگ، این سرچشمه شاه نامه ها یا اثر های حماسی، تبلور یافته است.
با وجود گسترش اسلام، این اثر به گونه های متعدد، جان سالم از تهاجم بدر برد. این، روزبه یا ابن مُـقفع (۷۵۷ع.)  بود که آن را به عربی بر گرداند. این باور وجود دارد که کسان دیگری هم به برگردان این کتاب دست زده اند. پس تر ها، برگردان های پارسی آن که بر پایه ترجمه ابن مقفع استوار اند، به شکل نثر و هم نظم نیز صورت گرفت. در میان این ها، معروف ترینش مقدمه کهن تر شاه نامه است که به دستور منصور عبدالرزاق حکمران خراسان در سال (۹۶۰) صورت گرفت. همین اثر، پایه اساسی و ستون فقرات شاهنامه ها، به ویژه سروده فردوسی را که در سال (۱۰۱۰) تکمیل شد، می سازد. آن گونه که روشن است واژه شاه نامه برگردان ساده و جدید خدای نامگ می باشد. این اثر، گسترده ترین بیان تاریخ سنتی به حساب می آید.
این تاریخ سنتی و یا عنعنه یی قصه ها و اسطوره های پیشدادی، کیانی، اشکانی و ساسانی را در بر می گیرد. در این تاریخ سنتی ما، به جای بررسی نقادانه واقعیت ها، به ترکیبی از افسانه، اسطوره، قصه، تخیل، پندار گرایی، اخلاق گرایی، بیان پـُـرمبالغه کردار قهرمانان، وفاداری، بلند پروازی ها، قربانی ها، آرمان ها، آرزو ها و دیگر و دیگر … بر می خوریم. در این جا، انسان اسیر و در بند سرنوشت محتوم است.
 آن چی در این تاریخ به ویژه در بخش پایانی، دیده می شود، نگاه قدرتمندان دوران ساسانی است که به آن شکل داده اند.
جای شگفتی این است که مورخان نامدار ما نیز بدون این که دید نقادانه یی به این امر بیندازند، این افسانه ها و اسطوره های اولی را وارد تاریخ ساخته اند. این امر از فیض محمد کاتب۱۴-۱۹۱۲، شروع و کسانی دیگری چون: احمد علی کهزاد، ۱۹۴۴، غلام محمد غبار، ۱۹۶۷، عبدالحی حبیبی،۱۹۶۷،  و آخر نی آخرین آنان، محمد صدیق فرهنگ ۱۹۹۲، در این راه گام زدند.
جالب است که همین اکنون هم برخی از پژوهشگران ما دو دسته به این اسطوره ها چسپیده اند، و با آن ها به حیث سند تاریخی بر خورد می نمایند، نی اسطوره یی و افسانه یی.
مردم ما و دَور و زمان های سنگی
آن گونه که بیان شد، داده ها و رقم هایی که در اثر کاوش های باستانی در این دوران به دست می آید، چون در آن نوشته و یا خطی وجود ندارد، به مشکل می توانند از وضع تاریخی، از آن میان:  مردمان، زبان شان و ساختار اجتماعی شان، به صورت مستقیم، حرفی به میان آورد.
اما، این فرهنگ مادی که در اثر کاوش های باستانشناسی به دست آمده اند، نشان می دهد: حضور مردمانی که در این جا زیست می کرده اند، به گذشته دور پیوند تنگاتنگ دارد. در این جا ترکیبی از بهم آمیختگی میان رسم و رواج محلی و نفوذ بیرونی وجود دارد. به روشنی پیوند محکمی میان شرق و جنوب شرق اففانستان از یک سو و وادی سند از جانب دیگر، را می توان دید. از سوی دیگر، میان شمال و آسیای مرکزی این رابطه وجود دارد و در آخر جنوب غرب یا درست تر سیستان، با غرب به ویژه ایران، هم پیوند است. این امر، تنگنای مرز های سیاسی کنونی را در هم می نوردد.
به صورت فشرده در این بخش، زمان میان ۶۰ هزار سال پیش تا ۵۰۰ پیش از عیسا، را می توان دوران پیش از تاریخ خواند.
 از ۵۰۰ پیش از عیسا، به بعد، با به دست آمدن سنگ نوشته ها ـ البته تا کنون ـ ما وارد تاریخ می گردیم.
یاد آوری: یک نکته یادمان نرود که همه دیده به راه این امر اند تا طلسم و راز سنگنوشته هایی که در تمدن وادی سند ـ هلمند، به دست آمده اند، بشکند. آن گاه، این بخش می تواند وارد تاریخ گردد. کوشش همه جهانی در این راستا، همین اکنون جریان دارد.
از آن جایی که  این سیر دگرگونی، پیوند تنگاتنگ با توانایی سطح کار کرد و بازده ابزار کار دارد، آن را می توان چنین رده بندی نمود:
الف: دوران کهن سنگی  Paleolithic  که از ساختن اولین ابزار کار سنگی شروع و تا پایان آخرین عصر یخچال ها(هشت و نیم هزار سال پیش) ادامه می یابد. این دوره را به این زیر بخش ها رده بندی می نمایند:
۱- کهن سنگی زیرین،  Lower Paleolithic  که با اولین شکل های انسانی و ساخت تبر دستی نشانی می گردد.(در حدود یک صد و بیست هزار سال پیش پایان می یابد).
۲- کهن سنگی میانی  Middle Paleolithic  که با پیدایش انسان نیدرتال همزمان است.(سی و پنج هزار سال پیش پایان می یابد)
۳-  کهن سنگی زبرین یا بالایی،  Upper Paleolithic که با پدیدار شدن تنها انسان عصری و مدرن کنونی که آن را انسان خردمند Homo Sapiens Sapiens می گویند نشانی می گردد.
باید یاد آور شد که این دوران رشد و تکامل تدریجی، میان دو تا دو میللیون سال را در بر می گیرد.
ب: دوران نو سنگی  Neolithic:  به دورانی گفته می شود که ابزار سنگی را صیقل می  زدند. این را پایان دوران سنگ نیز می خوانند. نشان مهم این دوره رام کردن چارپایان و بر گرداندن دانه ها و غله هایی چون گندم، جو و دیگر و دیگر… از حالت وحشی برای استفاده  در کشت و زراعت به صورت اهلی، می باشد. هم چنان در این دور، دگرگونی ژرف فرهنگی رخ می دهد. قدیم ترین نشانه ها به تازه گی در تل قرمل واقع بیست وپنج کیلو متری شهر حلب در سوریه به دست آمده است. این جا، میان ده هزار و هفتصد تا نه هزار و چار صد سال پیش از عیسا، قدامت دارد. باید یاد آور شد تا آن گاهی که باستانشناسان بر این یافته مهر تایید بزنند، جریکو در کرانه شرقی دریای اردن را می توان کهن تر جای خواند. تاریخ این جا به ۹۵۰۰ سال پیش از عیسا، می رسد.
حالت و وضع ما در این دوره ها
از شصت هزار سال تا سده هفتم  پیش از عیسا
کهن سنگی زیرین: شصت هزارسال پیش
به صورت فشرده باید خاطر نشان نمود که در کشور ما، تا پس از جنگ جهانی دوم، کاوش در مورد دوران پیش از تاریخ به گفته ریچارد داویس افغانستان در این جایگاه به ٫٫فضای خالیی  در روی نقشه پیش از تاریخ می ماند.،، این را می دانیم که اولین کلنگ برای کاوش باستانشناسی به صورت دانشی در سال ۱۹۲۲ع. بر زمین کشور خورد.
اولین ماموریت برای کاوش پیش از تاریخ در کشور ما در سال ۱۹۵۱ع. به راه افتاد. چهره هایی چون : اللچین، کوون، پوگلیسی ودیگر و دیگر.. را می توان نام برد. اما، نقش دوپری در این میانه، از برجستگی ویژه یی بر خوردار است.
این امر را نباید فراموش نمود که پیش از آن که کلند کاوش در زمینه کهن سنگی زیرین به زمین بررسی بخورد، به نوشته دوپری برخی افغانان از آن میان احمد علی کهزاد(۱۹۵۰ الف.)  به نوشتن مقاله هایی در مورد شهر های گمشده برای بزرگنمایی دست زدند. این امر تا مدت ها ذهن ها را از دریافت حقیقت، به دور نگه داشت.
کهن سنگی زیرین یا تحتانی، به آن بخش کاوش باستاشناسی پیش از تاریخ  به کار می رود که از دیدگاه زمانی دیرینه تر ین دور را در بر می گیرد. این کار برای باراول به وسیله دوپری در آب ایستاده غزنی که دارای آب شور است و  در دشت ناور واقع جنوب کوه های هندوکش قرار دارد، صورت گرفت. او این کار را در سال ۱۹۷۴ع. در ساحل شرقی و شمالی این دریاچه انجام داد.  با آن که این بررسی بسیار کوتاه بود، ابزار جالب کهن سنگی زیرین مانند: وسیله های تراشگری، بریدن و سنگریزه دار به دست آمد. با اندوه که این کاوش ها و بررسی ها، بنابر دگرگونی سیاسی که پس از ۱۹۷۳ و به ویژه ۱۹۷۸، به میان آمد، ادامه نیافت و در همان نطفه باقی ماند. نزدیک ترین یافته ها در این راستا را می توان در آسیای مرکزی و بلوچستان دید. با آن هم، از بررسی های اولیه چنین بر می آید که مردمان شکار گر و گردآورنده غذا در آن دوران، با مهارت شگفت انگیزی خویشتن را با حالت دورادور و پیرامون خویش همسانی بخشیده اند.
کهن سنگی میان: از پنجاه تا سی هزار سال پیش
این بخش با ابزار کار کوچک و حضور انسان نیندرتال، پیوند دارد. لویی دوپری در سال ۱۹۶۸، در دره کور، نزدیک چنارگونجوس خان، در بدخشان، موفق به کشف این بخش گردید. این بخش، پناهگاه بلندی است که از بالایش تمام ساحه های پایینی دیده می شود. دوپری را در این ماموریت، داویس، باستانشناس دیگری همراهی می کرد.
نشانه و شاخص اساسی این بخش سنگ های تیغه دار می باشند. تاریخ این ابزار کار به سی هزارسال و بالاتر از آن می رسد. البته در کنار دره کور، می توان از غار مرده گوسپند یا گوسپندمرده، وادی هزار سُم، قره کمر و دشت ناور نیز نام برد. تعداد اثر های به دست آمده به هشتصد توته می رسند. در کنار این ابزار کار، تاکنون توته هایی از شقیقه یک موجود انسانوار به دست آمده است. برخی بررسی های اولی ـ چون دیگر کارمطالعه بیش تر متوقف شد ـ نشان می دهند که این استخوان به انسان مدرن شباهت دارد تا نیندرتال.
بازمانده چارپایانی که تا حال به دست آمده اند می توان از گوسپند و بز نام برد و هم چنان گوزن را به آن ها افزود. این امر نمایشگر آغاز دوران شکارمی باشد. در این جا انسانانی وجود داشته اند که شکار گران ماهری بوده اند.
از داده های باستانشناسی بر می آید که در این دور و زمان، نفوس زیادی با مقایسه با جای هایی چون: میان دو آب و یا اروپا وجود نداشته اند. در این زمینه، دلیل های زیادی وجود دارند که اوردن شان در این تنگ جای نمی گنجد.
کهن سنکی زبرین یا بالایی : بیست و پنج هزار سال
این دور در افغانستان، زمان میان دوره شکار و گردآوری مواد غذایی آماده طبعی را نشان می دهد.
جای های مهمی که در این دور در آن ها کاوش صورت گرفته اند قره کمر یک و سه، دره کلان، آق کوپروک سوم، سوم الف، و سوم ب، کاک جار و تاشقرغان ۴۰، می باشند.
از ابزارهای به دست آمده چنین بر می آید که بخش زیاد آن ها، آله های نوک تیزکن می باشند. مردم در این زمان گذران خویش را از گوشت گوسپند وحشی و اسپ می نمودند. کاوشگران در آق کوپروک دوم، به آله سنگیی دست یافته اند که نمای چهره انسانی را در بر دارد. ممکن این را بتوان کهن ترین پیکر، در آسیا خواند. به باور دوپری، رابطه و پیوند، کنش و واکنش میان انسان و گوسپند و بز وحشی در این دوره، راه را برای اهلی سازی این چارپایان فراهم ساخته است. در آق کوپروک اول و غار مار، اثر هایی از گوسپند و بز اهلی را می توان دید. این درست  زمانی بود که هنوز ظروف سنگی مورد استفاده قرار می گرفته اند و فن سفالیگری رایج نشده بود.
نتیجه:
 از بررسی های باستانشناسی بر می آیند که حضور انسانان در افغانستان به دوران کهن و دیرین بر می گردد. این انسانان، گذران زنده گی را از راه شکار و گرد آوری مواد غذایی آماده در طبعیت می نمودند و همیشه در روند دگرگونی اجتماعی – فرهنگی، در واکنش به محیط زیست بوده اند. بخش زیاد زنده گی شان را تطابق و همخوانی با چار طرف شان در خط اهلی سازی چارپایان و ممکن دانه های کشتی در بر می گرفته است.
به همین دلیل، این دور را می توان سحرگاه دوران نو سنگی  خواند.
 
نو سنگی: شش هزار سال پیش از عیسا
این امر روشن است که پس از پایان دوران یخچال آخرین، انسانان از اتکا به مواد غذایی آماده در طبعیت به سوی رام کردن چارپایان و کشت غله روی می آورند. این را برخی انقلاب نوسنگی می نامند. این امر به گفته ج. گ. شففر                  (۱۹۷۸، ص. ص.۷۱ تا ۷۹.) در حدود سده ششم پ.ع. صورت گرفت. در این دور، سنگ اما، با تراش بیش تر، هنوز هم نقش مهمی را به دوش می کشد. بعد جایش را فلز ها می گیرند. نشانه های روشنی بر این امر گواهی می دهند که رشد فرهنگ پیش از تاریخ در افغانستان، برخاسته ار این جای و یا محل بوده و نتیجه حرکت و جا به جایی مردم از غرب به این کشور نمی باشد.
ج. گ. شففر،J. G. Shaffer در مورد چنین می گوید،٫٫ نخست: از همه حضور انسان در ساحه افغانستان مدرن (هر جایی و گاهی که این اصطلاح به کار می رود، اشاره به افغانستان با مرز های کنونی یا همین هستی و وجود سیاسی کنونی است، تا جیوگرافی یا جغرافیه یی، زیرا دومی ساحه فراخی را ـ از آسیای میانه تا دریای سند و از کوه های پامیر تا سیستان ـ را در بر می گیرد. ط.) تاریخ دیرین دارد. دوم: این که همین شکارچیان و گردآورنده گان مواد آماده خوراکی طبعی، همیش در خط دگرگونی دایمی اجتماعی ـ فرهنگی برابر و در تطابق با محیط زیست شان بوده اند. سوم: این که همخوانی و تطابق شان بهره برداری از چارپایانی که آرام آرام رام و اهلی می شدند، و سپس ممکن غله هایی که نیز کشت گردیدند، قرار داشته اند.،،(شففر، باستانشانسی افغانستان، ۱۹۷۸، ص.۷۱)
دگرگونی های ژرف
آن گونه مبرهن است، تاریخ تکامل انسان سه دگرگونی ژرفی را به خود دیده است: ۱- ساخت ابزاری که انسانان از سنگ ساخته اند.۲- زنده گی شهری یا مدنیت. ۳- اقتصاد صنعتی. دراین سه دوره ما شاهد دگرگونی های ژرفی در رابطه ها و مناسبت های شان با محیط زیست و هم چنان در پیوند با همنوعانشان می باشیم.
شاخص و سنجه مهم و چشمگیر دگرگونی و تحول در این مرحله، همانا اهلی سازی چارپایان و هم چنان غله هاست. این را می  توان مهم ترین دگرگونی در ابزار فنی و رشد فرهنگی دانست.
در این راستا، زمان آغاز اهلی سازی را می توان نزدیک به سی هزار سال پیش دانست. در این سیاهه چارپایانی به نام گوسپند ـ بز و بعد ها گوسپند و بز قرار دارند.
 در بخش غله ها، نامی از گندم برده می شود، اما، هنوز روشن نیست که استفاده از آن در محل صورت گرفته است و یا وارد شده است.
در همین دور است که ما شاهد پدیدار شدن ظرف ها، اسباب ها و وسیله های سفالی می گردیم. هم چنان شاخص دیگر به گفته دوپری، پرستش بز می باشد. باز مانده هایی این امر را تا پایان سده نزدهم در نورستان دیده می توانیم. برخی نماد ها  همین اکنون در چترال به مشاهده می رسد.
دوپری در سال ۱۹۷۲ع. در دره کور موفق به کشف این امر شد. در آن جا گوری را کاوش کرد که در آن بازمانده گان استخوان های بز اهلی در کنار توته هایی از اسکلیت دو کودک یافت گردید. این را دوپری، جز مراسم پرستش بز می داند.
در این مرحله ما شاهد دگرگونی تدریجی میان زنده گی کوچی ـ چراگاهی و آغاز دور اسکان یا کشت و زراعت می باشیم.
بارت،  جامعه شناس معروف که در بخش زیاد کشور بررسی گسترده محلی را انجام داده است، می گوید،٫٫ زنده گی کوچیان با چراگاه ها پیوند تنگاتنگ دارد. اینان توانستند تا از نظام های چند گانه مانند: کوچیگری و هم چنان کشت بهره بگیرند.(بارت.۱۹۶۱) می توان به ساده گی یاد آور شد که روند دراز و طولانی اهلی سازی چارپایان و غله ها، راه را برای آغاز مرحله مخلوط کوچیگری و کشت باز نمود. این را از روی بازماند های اثر های معماری می توان درک نمود. این امر، راه را برای اسکان و آغاز کشت باز نمود و اما، در کنارش نظام کوچیگری ادامه یافت.
شهر یا مدینه، اساس تمدن
برخی آغاز تمدن را با شکل گیری جامعه و همبود  نا همسان، لایه بندی و قشر بندی شده، همردیف می دانند. این را می توان یه نام همبود بشری، دولت ابتدایی و یا جامعه پیجیده خواند و این امر هنوز هم در جریان بحث داغ قرار دارد، اما، فریدFried در اثرش که در سال ۱۹۶۹ به نشر رسید، در صفحه ۱۸۶ چنین می نویسد،٫٫…چنان ساختاری است که در آن اعضای که موقعیت هم جنس و هم سن را دارند، به مواد اساس که زنده گی را تامین می نماید، دسترسی همسان نداشته باشند.،، در این جا منظور ماده های اساسی غذا و ابزار نیستند، بل سرچشمه های مهم مانند زمین زراعتی، چارپایان و منبع های مواد خام برای ساخت ابزار کار، می باشند.
از داده های موجود در افغانستان می توان یاد آور شد که وجود ابزار فلزی این خط دگرگونی را نشان می دهد. فلز و ترکیب های گونه گونه اش، راه را برای تولید ابزار کار با بازده بالا، جنگ افزار، و چیز های پر بها باز کرد. در افغانستان این جایگاه ها در شمال و جنوب کوه های هندوکش به دست آمده اند. نماد مهم آن غار مار که دوپری در سال ۱۹۷۲ به کاوش در آن جا دست زد، می باشد. در این راستا می توان سیاهه بلندی را که با کار برد فلز یعنی دوران های برونز و آهن، نشانی می گردند، ترتیب داد. برجسته ترین جای هایی که تا حال کاوش در آن ها ـ به مقدار کمی به دلیل بحران های دهه های اخیر ـ صورت گرفته است چنین اند:
·                 دشت ناور، در غزنی.
·                 دره کور، در تاشقرغان.
·                 تاشقرغان۴۰. ( کاوشگاهی است در تاشقرغان که بر آن تاشقرغان شماره ۴۰ نام گذاری کرده اند)
·                 قره کمر.
·                 دره کلان، ساحه ایبک.
·                 آق کوپروک، مزار.
·                 غار مرده گوسپند یا گوسپند مرده.
 
سال های  پایانی عصر پیش از تاریخ
این مساله واضح است که این دوره رامی توان با روند اهلی سازی چارپایان، نبات ها و غله ها دنبال کرد. دگرگونی و گذر از دور شکار و گردآوری ماده های غذایی طبعی، به سوی کشت مخلوط، از جریان ریزش تخم بر زمین که با کوچیگری همراه بود، می گذرد. شففر، به این باور است ،٫٫این امر به شدت دقیق و درست است  که کوچیان، سرچشمه و منبع پیوند میان گروه های گونه گونه و به شدت پراگنده کشتگران ساکن بوده اند… این ها بعد، پیوند فرهنگی را میان افغانستان، بلوچستان، وادی سند و تر کمنستان در دور پیش از تاریخ، بستند.،،
از آن پس ما شاهد یک خلا ژرف هستیم. تمام بخش جنوب از تپه ده موراسی تا شهر سوخته به صورت ناگهانی خالی می گردند. این امر به گفته شففر، تا دور نهایی برونز و آغاز عصر آهن ادامه می یابد.
در این مورد ما با پرسش های گونه گونه رو به رو هستیم. چی بر سر سرنوشت تمدن های موازی سند و هلمند که گسترده اش تا دو کنار دریای آمو می رسید و کشف شورتوگی در سال های ۱۹۷۱ع. و ۱۹۷۷ع.، گواه این امر است، در هزاره سوم پ.ع. آمد؟ و دیگر و دیگر…
به این گونه از پایان هزاره دوم پیش از عیسا، تا ۵۰۰ پیش از عیسا، ما با خالیگاه ژرف آگاهی رو به رو هستیم.
تنها و تنها بررسی های آینده ـ در صورت ثبات و آرامش همراه با نیت سیاسی در کشور ـ می تواند بر سده های آخری دور پیش از تاریخ کشور ما روشنی بیندازد و از رشد مهم فرهنگی انسان آن زمان گپ بزند.
این دوران با ایجاد خط و سنگنوشته، پایان می یابد و وارد دوران تاریخی می گردد.
آغاز تاریخ
سنگ نوشته: آغاز تاریخ
این اصل روشن است که تاریخ برای هر کشور و سرزمین، با سنگ نوشته آغاز می گردد. زمان پیش آز آن به دوران پیش تاریخ و یا به نوشته عربی گرایان ما قبل التاریخ یا اساطیر الاولیه، تعلق دارد. آنانی که تاریخ را در سروده های ویدایی و اوستایی جستجو می کنند، این مرز روشن را در خط غرور بی پایه قربانی می نمایند. آنان باید بدانند که در این امر راه به ترکستان می برند.
ما در این راستا، آدمان کمی نداریم: احمد علی کهزاد در نوشته هایی درسال های (۱۹۴۶ و ۱۹۵۳الف)، نجیب الله تور ویانا(۱۹۶۱) دیگر  و دیگر… و حتا خارجیانی از گونه فرازر تیتلر (۱۹۶۷).
در جستجوی حقیقت باید به سراغ سنگنوشته ها که کار کاوشش به باستاشناسی تعلق دارد، رفت.
طوری که اشاره نمودیم  پس از فروپاشی تمدن های سند و هلمند، پایان هزاره دوم، پ.ع. ما با یک نوع سوراخ سیاه آگاهی در این زمینه رو به رو هستیم. در این مدت است که درجریان رشد آرام آرام در درون این همبود، جا به جایی ها، کوچ کشی ها، تبادله تجارت و جنگ ها، قومان گونه گونه ساکن این سرزمین می گردیدند.
سنگ نوشته ها و ما
در وجود و هستی بزرگ جیوگرافی یا جغرافیه یی افغانستان ـ نی تنگنای مرز های سیاسی کنونی ـ ما  سنگنوشته بیستون، مربوط داریوش اول (۴۶۸-۵۲۱ پ.ع) که ممکن در سال ۵۱۶ پ.ع. حک شده باشد، در دست داریم. ما در این سنگنوشته به نام ولایت هایی بر می خوریم که در محدوده مرز های افغانستان مدرن، قرار دارند. این ها چنین اند:
پس از آن که کوروش (۵۲۹-۵۵۹ پ.ع) بخش های غربی را تصرف نمود، به سوی شرق روی آورد. اما، داریوش اول، (۴۸۶ -۵۲۱)، پایه های این فرمانروایی را تحکیم بخشیده و بر ولایت های زیر که در محدوده مرز های سیاسی کنونی کشور قرار دارند، دست یافت. نام های این ولایت ها را می توان در سه سیاهه سنگنوشته بیستون، که در سال ۵۱۶ حک گردید، و کاخش در پرسپولیس و نقش رستم دید:
۱- هریوا یا آریــا Haraiva / Areia (هرات)،
۲- باکتریاBacteria / Baxtish  (بلخ)،
۳- ستاگیدیا Thatagush / Sattagydia (غـزنی تا دره سند)،
۴- اراکوزیا Arachosia / Harauvatish (فراه، هلمند و کـــندهــار)  
۵- زرنگیانا Zarangiana-Drangiana / Zaranka (زرنــــج یـــا سیـــستان)
۶- گندهارا (Gandara / Gandhara) (کابل و پشاور)
زبان این سنگنوشته ها، پارسی کهن، اکادیی (زبان بابلی) و نو عیلامی یا ایلامی می باشند.
در محدوده مرز های کنونی افغانستان مدرن، اولین سنگنوشته به زبان آرامی ـ آن گونه که می دانیم زبان آرامی به وسیله آشوریان که در بین النهرین یا عراق کنونی از آغاز هزاره دوم پ.ع. به بعد می زیستند، رایج گردید ـ در پـُـل درونته در سال ۱۹۳۲ع. یافت گردید. این یکی از فرمان های آشوک